داراراراام من اووومدممم خخخ
داراراراام من اووومدممم خخخ
Super Stars:
بخش هفتم:
خرید کردن و اومدن بیرون.
شین جونگ و هیون هم داخل کفش فروشی بودن.شین جونگ فقط نگاه میکرد،قصد خرید نداشت،اما هیون یه کفش براش انتخاب کرد،از شین جونگ پرسید:این قشنگه،نظرت چیه؟خوشت اومد؟
شین جونگ:قصد خرید ندارم:)ممنون،اما خیلی قشنگه:)
-اما باید ازش استفاده کنی ^-^
هیون کفشا رو گذاشت روی میز و کارت حساب بانکیشم گذاشت و گفت:حساب کنید لطفا:)
شین جونگ هرچقدر سعی کرد مانع بشه موفق نشد.
سورا و جونگ مین هم داخل پاساژ رو داشتن میگشتن که سورا به یه بدلیجات فروشی رسید،سورا هم که عاشق بدلیجات وارد مغازه شد،سلام کرد و یه نگاه به انگشترا و دستبند ها کرد.
عاشق دستبند بود از هرکدوم که میدید یکی برمیداشت،به اینم توجه نمیکرد که دوستشون داره یا نه،فقط برمیداشت.
جونگمینم با خنده داشت نگاش میکرد.
دستبندا کارشون تموم شد و رفت سراغ انگشترا،چند تا انگشتر هم انتخاب کرد و گذاشت روی میز خواست حساب کنه که جونگمین کارتشو گذاشت روی میز و چند تا گوشواره و گردنبند خیلی خوشگل هم برداشت و گفت:اینا رو حساب کنید لطفا^-^
سورا:اوه نه نه نیازی نیست،نه خانوم حساب نکنید،نه.
فروشنده:خب پس اگه شما میخوایید حساب کنید لطفا کارتتونو بدید!
جونگ مین:نه شما حساب کنید،کاری نداشته باشید.
-بسیار خب.
سورا:نههههه حسااااب نکنییید خانننننمممم نههه.
جونگمین خندید و گفت:ای بابا چقدر لجبازی شما!بذار من حساب میکنم دیگه!انقدر بحث نکن،دفعه بعدی خودت نساب کن!
-باشه!دفعه بعدی اگه گذاشتمااا!
-باشه نذار ^-^
خرید کردن و خارج شدن.
یونگ سنگ و سوریو هم فقط نگاه میکردن،به یه کیف فروشی که رسیدن سوریو وارد شد،یونگی یه کیف برداشت و نشون سوریو داد و گفت:این خوبه؟میخواییش؟
سوریو نگاه کرد کیف رو و بعد گفت:اوم نه،این خوب نیست.
یه نگاه به بقیه کیفا کرد،یه کیف خیلی قشنگ چرت قهوه ای رنگ دید و گفت:این خوبه؟اینو دوست دارم.
یونگی هم دستشو گذاشت زیر چونه ش و با دقت نگاه کرد و ه نشانه ی تایید سرش رو تکون داد.
سوریو کیف رو گذاشت روی میز فروشنده گفت:اینو برام بذارید.
تا سوریو داخل کیفش دنبال کارتش میگشت یونگی کیف پولشو برداشت و حساب کرد و کیف و برداشت اورد بیرون.
سوریو وقتی کارت رو گذاشت روی میز فروشنده گفت:آقا حساب کردن.
با تعجب بیرون رو نگاه کرد که یونگ سنگ پشت شیشه مغازه داره با لبخند نگاهش میکنه و براش دست تکون میده!
اومد بیرون و گفت:این چه کاری بود؟درسته دیر پیدا کردم کارتمو اما خب بالاخره پیداش کردم حساب میکردم دیگه!
یونگی خندید کچو گفت:مسئله این نیست!مسئله اینه که خودم خواستم حسابش کنم!
سوریو:اما خجالتم دادید!
-شما امروز مهمان ما هستید:)
هیونگ و یوری هم همچنان داشتن پاساژ رو میگشتن!
انقدر گشتن تا به وسایل تزیینی رسیدن،اونجا پر از مجسمه های کوچولوی بانمک بود که یوری عاشقشون شده بود.
یکی بود که خیلی یوری دوسش داشت و دنبال اون مدل میگشت برش داشت و کیف پولشو در اورد و حساب کرد،هیونگم زود کیف پولشو اورد و گفت:آقا لطفا بیاید!
فروشنده:بله؟
-پول خانوم رو پس بدید من جاشون حساب میکنم.
-بسیار خب.
فروشنده پول رو گذاشت روی میز و هیونگ پول رو پرداخت کرد،یوری گفت:ا!شما چرا اینکار رو کردید منکه حساب کرده بودم!
هیونگ دستشو گذاشت روی شونه یوری و گفت:امروز شما مهمون ما!
وقتی از پاساژ اومدن بیرون دخترا و پسرا باهم بودن.
سرراه عروسک فروشی دیدن،سورا رفت داخل و چند تا عروسک کوچیک برای هر ده نفرشون گرفت ^-^
وقتی به جونگ مین خواست بده گفت:اما با این عروسک هنوز حسابمون صاف نشده ها!
جونگ مین تندید و گفت:باشه،پس برام یه عروسک دیگه برام بخر اونم بزرگ تا حسابمون صاف بشه!
-باشه،صبر کن تا عروسکای بقیه رو خم بدم الان میام.
عروسکا رو داد و دوباره رفت داخل عروسک فروشی و خرید و اومد بیرون،این بار یه عروسک خوشگل بزرگتر خریده بود،اورد و داد به جونگ مین و گفت:بفرمایید آقای پارک جونگ مین،حالا فکر کنم حسلبمون صاف شد!
-بله،اما من شوخی کردما!
-عیبی نداره نگهش دارید.
سوریو و ینوگ سنگ هم داخل بازار میگشتن،رفتن داخل بستنی فروشی و یکم نشستن و صحبت کردن.
یونگ سنگ:شما همیشه انقدر آروم و متشخص هستید؟
سوریو خجالت کشید یکم یونگ سنگ رو نگاه کرد و تا اومد جواب بده یونگ سنگ گفنت:معلومه خیلی آرومید،اما انگار با ما یکم خجالت میکشید!
سوریو:بله،آخه...من فقط یکی از فن هاتون بودم،فکر نمیکردم یه روز باهاتون روبرو بشم،که اونم بیاییم باهم خرید!تازه شما هم خجالتم دادید،نباید اینکار رو میکردید.
یونگ سنگ دوباتره خندید و گفت:کاری که نکردم،فقط یه مقدار ناچیزی براتون خرج کردم!
سوریو:پس بستنی ها رو من حساب میکنم:-)
یونگ سنگ:اگه بذارم اینکار رو بکنید،من از قبل حساب کردم(^~^)
سوریو:ا چرا اینکار رو کردید؟من حساب میکردم!
-شما امر
Super Stars:
بخش هفتم:
خرید کردن و اومدن بیرون.
شین جونگ و هیون هم داخل کفش فروشی بودن.شین جونگ فقط نگاه میکرد،قصد خرید نداشت،اما هیون یه کفش براش انتخاب کرد،از شین جونگ پرسید:این قشنگه،نظرت چیه؟خوشت اومد؟
شین جونگ:قصد خرید ندارم:)ممنون،اما خیلی قشنگه:)
-اما باید ازش استفاده کنی ^-^
هیون کفشا رو گذاشت روی میز و کارت حساب بانکیشم گذاشت و گفت:حساب کنید لطفا:)
شین جونگ هرچقدر سعی کرد مانع بشه موفق نشد.
سورا و جونگ مین هم داخل پاساژ رو داشتن میگشتن که سورا به یه بدلیجات فروشی رسید،سورا هم که عاشق بدلیجات وارد مغازه شد،سلام کرد و یه نگاه به انگشترا و دستبند ها کرد.
عاشق دستبند بود از هرکدوم که میدید یکی برمیداشت،به اینم توجه نمیکرد که دوستشون داره یا نه،فقط برمیداشت.
جونگمینم با خنده داشت نگاش میکرد.
دستبندا کارشون تموم شد و رفت سراغ انگشترا،چند تا انگشتر هم انتخاب کرد و گذاشت روی میز خواست حساب کنه که جونگمین کارتشو گذاشت روی میز و چند تا گوشواره و گردنبند خیلی خوشگل هم برداشت و گفت:اینا رو حساب کنید لطفا^-^
سورا:اوه نه نه نیازی نیست،نه خانوم حساب نکنید،نه.
فروشنده:خب پس اگه شما میخوایید حساب کنید لطفا کارتتونو بدید!
جونگ مین:نه شما حساب کنید،کاری نداشته باشید.
-بسیار خب.
سورا:نههههه حسااااب نکنییید خانننننمممم نههه.
جونگمین خندید و گفت:ای بابا چقدر لجبازی شما!بذار من حساب میکنم دیگه!انقدر بحث نکن،دفعه بعدی خودت نساب کن!
-باشه!دفعه بعدی اگه گذاشتمااا!
-باشه نذار ^-^
خرید کردن و خارج شدن.
یونگ سنگ و سوریو هم فقط نگاه میکردن،به یه کیف فروشی که رسیدن سوریو وارد شد،یونگی یه کیف برداشت و نشون سوریو داد و گفت:این خوبه؟میخواییش؟
سوریو نگاه کرد کیف رو و بعد گفت:اوم نه،این خوب نیست.
یه نگاه به بقیه کیفا کرد،یه کیف خیلی قشنگ چرت قهوه ای رنگ دید و گفت:این خوبه؟اینو دوست دارم.
یونگی هم دستشو گذاشت زیر چونه ش و با دقت نگاه کرد و ه نشانه ی تایید سرش رو تکون داد.
سوریو کیف رو گذاشت روی میز فروشنده گفت:اینو برام بذارید.
تا سوریو داخل کیفش دنبال کارتش میگشت یونگی کیف پولشو برداشت و حساب کرد و کیف و برداشت اورد بیرون.
سوریو وقتی کارت رو گذاشت روی میز فروشنده گفت:آقا حساب کردن.
با تعجب بیرون رو نگاه کرد که یونگ سنگ پشت شیشه مغازه داره با لبخند نگاهش میکنه و براش دست تکون میده!
اومد بیرون و گفت:این چه کاری بود؟درسته دیر پیدا کردم کارتمو اما خب بالاخره پیداش کردم حساب میکردم دیگه!
یونگی خندید کچو گفت:مسئله این نیست!مسئله اینه که خودم خواستم حسابش کنم!
سوریو:اما خجالتم دادید!
-شما امروز مهمان ما هستید:)
هیونگ و یوری هم همچنان داشتن پاساژ رو میگشتن!
انقدر گشتن تا به وسایل تزیینی رسیدن،اونجا پر از مجسمه های کوچولوی بانمک بود که یوری عاشقشون شده بود.
یکی بود که خیلی یوری دوسش داشت و دنبال اون مدل میگشت برش داشت و کیف پولشو در اورد و حساب کرد،هیونگم زود کیف پولشو اورد و گفت:آقا لطفا بیاید!
فروشنده:بله؟
-پول خانوم رو پس بدید من جاشون حساب میکنم.
-بسیار خب.
فروشنده پول رو گذاشت روی میز و هیونگ پول رو پرداخت کرد،یوری گفت:ا!شما چرا اینکار رو کردید منکه حساب کرده بودم!
هیونگ دستشو گذاشت روی شونه یوری و گفت:امروز شما مهمون ما!
وقتی از پاساژ اومدن بیرون دخترا و پسرا باهم بودن.
سرراه عروسک فروشی دیدن،سورا رفت داخل و چند تا عروسک کوچیک برای هر ده نفرشون گرفت ^-^
وقتی به جونگ مین خواست بده گفت:اما با این عروسک هنوز حسابمون صاف نشده ها!
جونگ مین تندید و گفت:باشه،پس برام یه عروسک دیگه برام بخر اونم بزرگ تا حسابمون صاف بشه!
-باشه،صبر کن تا عروسکای بقیه رو خم بدم الان میام.
عروسکا رو داد و دوباره رفت داخل عروسک فروشی و خرید و اومد بیرون،این بار یه عروسک خوشگل بزرگتر خریده بود،اورد و داد به جونگ مین و گفت:بفرمایید آقای پارک جونگ مین،حالا فکر کنم حسلبمون صاف شد!
-بله،اما من شوخی کردما!
-عیبی نداره نگهش دارید.
سوریو و ینوگ سنگ هم داخل بازار میگشتن،رفتن داخل بستنی فروشی و یکم نشستن و صحبت کردن.
یونگ سنگ:شما همیشه انقدر آروم و متشخص هستید؟
سوریو خجالت کشید یکم یونگ سنگ رو نگاه کرد و تا اومد جواب بده یونگ سنگ گفنت:معلومه خیلی آرومید،اما انگار با ما یکم خجالت میکشید!
سوریو:بله،آخه...من فقط یکی از فن هاتون بودم،فکر نمیکردم یه روز باهاتون روبرو بشم،که اونم بیاییم باهم خرید!تازه شما هم خجالتم دادید،نباید اینکار رو میکردید.
یونگ سنگ دوباتره خندید و گفت:کاری که نکردم،فقط یه مقدار ناچیزی براتون خرج کردم!
سوریو:پس بستنی ها رو من حساب میکنم:-)
یونگ سنگ:اگه بذارم اینکار رو بکنید،من از قبل حساب کردم(^~^)
سوریو:ا چرا اینکار رو کردید؟من حساب میکردم!
-شما امر
۱۰.۴k
۰۸ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.