فیک( من♡تو) پارت ۴۲
فیک( من♡تو) پارت ۴۲
ا.ت ویو
بعدی اینکه حاظر شدم.......به ساعت نگا کردم...۵ دقیقه به ۴ مونده بود.....در اتاق باز شد..نگا کردم.....نامجون و استف بود.....از رو صندلیم پاشدم و تعظیم کردم......
استف: حاظریِ......
ا.ت: آره......
نامجون: نگران نباش......من بهت کمک میکنم......
ا.ت: باشه ممنون.......اما بدجور استرس دارم......
نامجون اومد و دستمو گرفت.....
نامجون: یه نفس عمیق بکشید و بعدش خودتو راحت کن.....بیا خيلی راحت جوابشونو بدیم.......
ا.ت: باشه.....
با نامجون و استف از اتاق بیرون اومدم........وارد اتاق جلسه شدیم....پر از خبرنگار بود.........معذب بودم....دستام میلرزید.........
رفتم و رو صندلی نشستم..کنارم نامجون....و استف نشست...........اول از همه استف شروع به حرف زدن کرد....
استف: سلام به همه......خب همنطور ک میدونین ...ما این جلسه...رو واسه اینکه شما از کنجکاوی دربیایند....برگزار کردیم...میتونین..به نوبت سوال ها تون و بپرسین........
استف رو صندلیش نشست...........
ا.ت: سلام به همه...ا.تم عضو هشتم گروه بی تی اس...امروز اینجا جم شدیم تا درمورد شایعه های جدید حرف بزنیم...همنطور ک استف گفت.....ازتون میخام سوال هاتونو به نوبت بیپرسن........
*میشه درمورد اینکه میگن تو پرورشگاه بزرگ شدی حرف بزنی آیا این واقعیت داره*
ا.ت: بله....همش درسته....من تو پرورشگاه بزرگ شدم و بعد از ۱۸ سالگیم از پرورشگاه بیرون اومدم.........
*مامان بابات کیه*
ا.ت: نمیدونم...چون زمانیکه منو تو پرورشگاه ول کرده بودن...فقط ۱ سالم بود....
*میگن تو پرورشگاه قلدری میکردین *
ا.ت: این دروغه....نمیدونم چجوری بهتون ثابت کنم....اما فقط میخام بگم این دروغه......من قلدری نکردم.....اما خیلی از بچه های پرورشگاه اذیتم میکردن.....
*پس دروغه....میگن تنبیه شدی*
ا.ت: آره...چون میخاستم از پرورشگاه فرار کنم ...
*فرار...واسه چی*
ا.ت: چونمیخاستم خانوادمو پیدا کنم....
* چرا این خبر رو پنهون کردی*
ا.ت: چون میخاستم تو زمانش بهتون بگم...
* زمانش مثلا کیِ*
ا.ت: شاید تو یکی از مصاحبه ها.....
* اگه بابا مامانت پیداش بیشن چیکار میکنی*
ا.ت: نمیدونم....اما حالا ک نیستن....هر موقع پیدا شدن اونموقع تصمیم میگیرم.....
*دوست پسر داری*
ا.ت: نه...
* دوس داری آیدل ها دوست پسرت باشه*
ا.ت: نمیدونم....واسم فرقی نداره...چه آیدل باشه چه یه فرد معمولی ...فقط مهمه دوسم داشته باشه....
* اگه یکی از آیدل ها بهت پشنهاد بده چیکار میکنی *
ا.ت: منظورت از پشنهاد چیه....کاری یا رل....
*اینکه دوست دخترش بشی*
ات: نمیدونم اگه ببینم واقعا دوسم داره قبولش میکنم....
* شایعه ها میگن تو با جونگکوک عضو گروهت رابطه داری*
ا.ت: اینم دروغه....من و جونگکوک فقط باهم دوستیم و هم گروهی.....چیزی بین ما نیس....
* اما چرا تو روز اول دستتو گرفته بود*
ا.ت: واسه جمعیت زیاد ..چون اولین بارم بود میترسیدم......
نامجون:خب بسه..سوال ها داره به زندگی شخصی ا.ت میرسه....اگه تموم شد...میتونین برین......
* نه الان میخایم با شما مصاحبه کنیم *
نامجون: بفرمایید....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
اسلاید بعدی لباس ا.ت واسه مصاحبه.
ا.ت ویو
بعدی اینکه حاظر شدم.......به ساعت نگا کردم...۵ دقیقه به ۴ مونده بود.....در اتاق باز شد..نگا کردم.....نامجون و استف بود.....از رو صندلیم پاشدم و تعظیم کردم......
استف: حاظریِ......
ا.ت: آره......
نامجون: نگران نباش......من بهت کمک میکنم......
ا.ت: باشه ممنون.......اما بدجور استرس دارم......
نامجون اومد و دستمو گرفت.....
نامجون: یه نفس عمیق بکشید و بعدش خودتو راحت کن.....بیا خيلی راحت جوابشونو بدیم.......
ا.ت: باشه.....
با نامجون و استف از اتاق بیرون اومدم........وارد اتاق جلسه شدیم....پر از خبرنگار بود.........معذب بودم....دستام میلرزید.........
رفتم و رو صندلی نشستم..کنارم نامجون....و استف نشست...........اول از همه استف شروع به حرف زدن کرد....
استف: سلام به همه......خب همنطور ک میدونین ...ما این جلسه...رو واسه اینکه شما از کنجکاوی دربیایند....برگزار کردیم...میتونین..به نوبت سوال ها تون و بپرسین........
استف رو صندلیش نشست...........
ا.ت: سلام به همه...ا.تم عضو هشتم گروه بی تی اس...امروز اینجا جم شدیم تا درمورد شایعه های جدید حرف بزنیم...همنطور ک استف گفت.....ازتون میخام سوال هاتونو به نوبت بیپرسن........
*میشه درمورد اینکه میگن تو پرورشگاه بزرگ شدی حرف بزنی آیا این واقعیت داره*
ا.ت: بله....همش درسته....من تو پرورشگاه بزرگ شدم و بعد از ۱۸ سالگیم از پرورشگاه بیرون اومدم.........
*مامان بابات کیه*
ا.ت: نمیدونم...چون زمانیکه منو تو پرورشگاه ول کرده بودن...فقط ۱ سالم بود....
*میگن تو پرورشگاه قلدری میکردین *
ا.ت: این دروغه....نمیدونم چجوری بهتون ثابت کنم....اما فقط میخام بگم این دروغه......من قلدری نکردم.....اما خیلی از بچه های پرورشگاه اذیتم میکردن.....
*پس دروغه....میگن تنبیه شدی*
ا.ت: آره...چون میخاستم از پرورشگاه فرار کنم ...
*فرار...واسه چی*
ا.ت: چونمیخاستم خانوادمو پیدا کنم....
* چرا این خبر رو پنهون کردی*
ا.ت: چون میخاستم تو زمانش بهتون بگم...
* زمانش مثلا کیِ*
ا.ت: شاید تو یکی از مصاحبه ها.....
* اگه بابا مامانت پیداش بیشن چیکار میکنی*
ا.ت: نمیدونم....اما حالا ک نیستن....هر موقع پیدا شدن اونموقع تصمیم میگیرم.....
*دوست پسر داری*
ا.ت: نه...
* دوس داری آیدل ها دوست پسرت باشه*
ا.ت: نمیدونم....واسم فرقی نداره...چه آیدل باشه چه یه فرد معمولی ...فقط مهمه دوسم داشته باشه....
* اگه یکی از آیدل ها بهت پشنهاد بده چیکار میکنی *
ا.ت: منظورت از پشنهاد چیه....کاری یا رل....
*اینکه دوست دخترش بشی*
ات: نمیدونم اگه ببینم واقعا دوسم داره قبولش میکنم....
* شایعه ها میگن تو با جونگکوک عضو گروهت رابطه داری*
ا.ت: اینم دروغه....من و جونگکوک فقط باهم دوستیم و هم گروهی.....چیزی بین ما نیس....
* اما چرا تو روز اول دستتو گرفته بود*
ا.ت: واسه جمعیت زیاد ..چون اولین بارم بود میترسیدم......
نامجون:خب بسه..سوال ها داره به زندگی شخصی ا.ت میرسه....اگه تموم شد...میتونین برین......
* نه الان میخایم با شما مصاحبه کنیم *
نامجون: بفرمایید....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
اسلاید بعدی لباس ا.ت واسه مصاحبه.
۱۰.۴k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲