مافیای جذاب من پارت ۲۵
لیسا: وای باورم نمیشه خودتی! میشه بهم یه امضا بدی؟ میشه با هم عکس بگیریم؟؟؟؟*ذوووووق+هیجان*
رزی:....آاا...حتما عزیز دلم.*متعجب*
بعد یه لحظه وایساد.
لیسا: وایسا! اصلا تو اینجا چیکار میکنی؟ *متعجب*
رزی:...آاا...خب...
جیمین:...آاا...ایشون با منن!
خییییلی تعجب کرده بودم.
رزی: چییی....
که یهو جلوی دهنمو گرفت.
لیسا: واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟*ذووووووووووووووووق*
جیمین: آره.
تهیونگ: چی میگی جیمین؟ *آروم*
جیمین: بهت میگم.
جنی اومد چیزی بگه که تهیونگ وایساد جلوش و بهش اشاره کرد تا ساکت باشه.
اونم عصبی بود ولی چیزی نمیگفت.
لیسا: وایسا تهیونگ! ایشون کین؟*اشاره به جنی*
تهیونگ:...ها؟...آها...ایشون.....ایشون خواهر رزین. اومده بودن که پیش رزی باشن.
جونگکوک: چرا همتون یه جورین؟
جیمین: نه چیریمون نیست خوبیم.
لیسا بعد از سه ساعت خوشحالی با جونگکوک رفتن بالا تو اتاقشون.
رزی: معلوم هست چی گفتی!!!!؟؟؟؟*عصبی دادا*
جیمین: گفتم توضیح میدم.
رزی: میشنوم.
جیمین: لیسا گفت که طرفداراته. اگه اینو نمیگفتم که دوس پسرتم، پوست از کلت میکند.
رزی: ینی چی؟
جیمین: یعنی ممکن بود تو حتی تو دستشویی دوربین های مخفی لیسا برای زیر نظر داشتنت رو ببینی! اینکه هر دقیقه گوشی به دست داره باهات عکس میگیرهو....
رزی: اوکی. الان باید چیکار کنم؟
جیمین: فقط ضایع بازی در نیاری که شک نکنه دشمن خونی همیم!
رزی: سعیمو میکنم. ولی چرا اینو گفتی؟ خب یه چی دیگه میگفتی!
جیمین: چی میگفتم! تو رو مث کف دستش میشناسه! بعدش هم، اگه فردا رو ماموریت نداشتیم برام مهم نبود چه بلایی سرت میاره! *اولاشو بلند گفت آخراشو آروم*
جنی: ولی یه خوبی که داره دیگه مث بعضیا حق ندارین عین گاو سرتونو بندازین پایین بیاین تو....
رزی:....آاا...حتما عزیز دلم.*متعجب*
بعد یه لحظه وایساد.
لیسا: وایسا! اصلا تو اینجا چیکار میکنی؟ *متعجب*
رزی:...آاا...خب...
جیمین:...آاا...ایشون با منن!
خییییلی تعجب کرده بودم.
رزی: چییی....
که یهو جلوی دهنمو گرفت.
لیسا: واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟*ذووووووووووووووووق*
جیمین: آره.
تهیونگ: چی میگی جیمین؟ *آروم*
جیمین: بهت میگم.
جنی اومد چیزی بگه که تهیونگ وایساد جلوش و بهش اشاره کرد تا ساکت باشه.
اونم عصبی بود ولی چیزی نمیگفت.
لیسا: وایسا تهیونگ! ایشون کین؟*اشاره به جنی*
تهیونگ:...ها؟...آها...ایشون.....ایشون خواهر رزین. اومده بودن که پیش رزی باشن.
جونگکوک: چرا همتون یه جورین؟
جیمین: نه چیریمون نیست خوبیم.
لیسا بعد از سه ساعت خوشحالی با جونگکوک رفتن بالا تو اتاقشون.
رزی: معلوم هست چی گفتی!!!!؟؟؟؟*عصبی دادا*
جیمین: گفتم توضیح میدم.
رزی: میشنوم.
جیمین: لیسا گفت که طرفداراته. اگه اینو نمیگفتم که دوس پسرتم، پوست از کلت میکند.
رزی: ینی چی؟
جیمین: یعنی ممکن بود تو حتی تو دستشویی دوربین های مخفی لیسا برای زیر نظر داشتنت رو ببینی! اینکه هر دقیقه گوشی به دست داره باهات عکس میگیرهو....
رزی: اوکی. الان باید چیکار کنم؟
جیمین: فقط ضایع بازی در نیاری که شک نکنه دشمن خونی همیم!
رزی: سعیمو میکنم. ولی چرا اینو گفتی؟ خب یه چی دیگه میگفتی!
جیمین: چی میگفتم! تو رو مث کف دستش میشناسه! بعدش هم، اگه فردا رو ماموریت نداشتیم برام مهم نبود چه بلایی سرت میاره! *اولاشو بلند گفت آخراشو آروم*
جنی: ولی یه خوبی که داره دیگه مث بعضیا حق ندارین عین گاو سرتونو بندازین پایین بیاین تو....
۷.۲k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.