فیک جونگ کوک~
فیکجونگکوک~
•انتهایراه•
پارتپنجم:
ادامهویوتهیونگ༻
جئون کمی خودشو به دلقک نزدیک کرد
《از آدمای جانگی؟》
هوفی کردو دستشو گذاشت روی سر دلقک
دلقک پودر خاکستر شد
چهرهت کاملا نشون میداد که چقدر متعجبی
(اشکال نداره جونگکوک رو جیکی بزنم؟)
جیکی: "آنقدر متعجب نباش، قرار نیست اینجا چیزی واقعی باشه"
تهیونگ: "اما اون درخت..."
ناگهانی بهت نزدیک شدو کمی صداشو بالا برد
جیکی: "اون درخت فقط یسری چیزارو پشت سر هم قرار میده و بهت تحویل میده
قرار نیست هرچیزی که اون میگه درست باشه
چیزی هم که باید بدونی اینکه خبری از قلمرو پنجم نیست!
این بر خلاف هر چی آیینه و اعتقادات مردمان اینجاس، قرار نیست جیهوپ رو جایی پیدا کنی
اون همین الانش هم همینجاست
یه روح سرگردون توی جسم های مختلف
فکر کردی اون دلقک کی بود؟"
خشکم زده بود...
تهیونگ: "پس..."
سرشو به معنای حوصله ندارم تکون داد و هوفی کرد
زانو زد تا بتونه باهام ارتباط بهتری برقرار کنه
جیکی: "ببین
بر خلاف هر چیزی که فکر میکنی قلمرو دوم فقط دروغه، قلمرو اول دلیلی برای به وجود اومدن نداره و قلمرو چهارم یه خرابهس
اما خب، این قلمرو؟
هه، مشخص نیست برای چی به وجود اومدیم ولی دلیل داریم
میدونی، هیچ چیز مشخص نیست پسر
اما گاهی، ممکنه از خوابی عمیق پاشی و به این فکر کنی که همش خواب بوده
هیچ چیز غیرممکن نیست، این تویی که غیرممکنشون میکنی، این تفکرات و ذهن توئه
پس توی اون ذهن کوچیک و محدودت این رو ملکهش کن که قلمرو سوم جایی که که میتونی توش احساس راحتی کنی
تو قرار نیست با رفیق شدن با جانگ اینجا یه زندگی خوب داشته باشی و همیشه تو این فکر باشی که من یه جارو اینجا دارم
من سالیان سالِ دارم دنبالش میگردم و هنوز پیداش نکردم، من ۷۸ سالمه پسر!
تمام چیزی که پیدا کردم جسمشه
جسم وقتی هیچ کالبد یا روحی نداشته باشه به درد نمیخوره، برای همینه که اون تبدیل به یه روح سرگردون شده
چون میدونه اگر شخصی پیداش کنه، قرار نیست همه چیز خوب پیش بره...
دنبالم بیا... حرفاتو با هوانگ شنیدم، پدر و مادرت مشکلی باهاش نداشتن، تو آنقدر تنهایی؟"
تهیونگ: "مهارت خوبی توی عوض کردن موضوع داری" لبخند-
____________
____
ایام سو ساری برای کم بودن🤝😔
•انتهایراه•
پارتپنجم:
ادامهویوتهیونگ༻
جئون کمی خودشو به دلقک نزدیک کرد
《از آدمای جانگی؟》
هوفی کردو دستشو گذاشت روی سر دلقک
دلقک پودر خاکستر شد
چهرهت کاملا نشون میداد که چقدر متعجبی
(اشکال نداره جونگکوک رو جیکی بزنم؟)
جیکی: "آنقدر متعجب نباش، قرار نیست اینجا چیزی واقعی باشه"
تهیونگ: "اما اون درخت..."
ناگهانی بهت نزدیک شدو کمی صداشو بالا برد
جیکی: "اون درخت فقط یسری چیزارو پشت سر هم قرار میده و بهت تحویل میده
قرار نیست هرچیزی که اون میگه درست باشه
چیزی هم که باید بدونی اینکه خبری از قلمرو پنجم نیست!
این بر خلاف هر چی آیینه و اعتقادات مردمان اینجاس، قرار نیست جیهوپ رو جایی پیدا کنی
اون همین الانش هم همینجاست
یه روح سرگردون توی جسم های مختلف
فکر کردی اون دلقک کی بود؟"
خشکم زده بود...
تهیونگ: "پس..."
سرشو به معنای حوصله ندارم تکون داد و هوفی کرد
زانو زد تا بتونه باهام ارتباط بهتری برقرار کنه
جیکی: "ببین
بر خلاف هر چیزی که فکر میکنی قلمرو دوم فقط دروغه، قلمرو اول دلیلی برای به وجود اومدن نداره و قلمرو چهارم یه خرابهس
اما خب، این قلمرو؟
هه، مشخص نیست برای چی به وجود اومدیم ولی دلیل داریم
میدونی، هیچ چیز مشخص نیست پسر
اما گاهی، ممکنه از خوابی عمیق پاشی و به این فکر کنی که همش خواب بوده
هیچ چیز غیرممکن نیست، این تویی که غیرممکنشون میکنی، این تفکرات و ذهن توئه
پس توی اون ذهن کوچیک و محدودت این رو ملکهش کن که قلمرو سوم جایی که که میتونی توش احساس راحتی کنی
تو قرار نیست با رفیق شدن با جانگ اینجا یه زندگی خوب داشته باشی و همیشه تو این فکر باشی که من یه جارو اینجا دارم
من سالیان سالِ دارم دنبالش میگردم و هنوز پیداش نکردم، من ۷۸ سالمه پسر!
تمام چیزی که پیدا کردم جسمشه
جسم وقتی هیچ کالبد یا روحی نداشته باشه به درد نمیخوره، برای همینه که اون تبدیل به یه روح سرگردون شده
چون میدونه اگر شخصی پیداش کنه، قرار نیست همه چیز خوب پیش بره...
دنبالم بیا... حرفاتو با هوانگ شنیدم، پدر و مادرت مشکلی باهاش نداشتن، تو آنقدر تنهایی؟"
تهیونگ: "مهارت خوبی توی عوض کردن موضوع داری" لبخند-
____________
____
ایام سو ساری برای کم بودن🤝😔
۵.۶k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲