پارت: 13
پارت: 13
#تهیونگ
با همون لبخندش گفت
÷فعلا ، من میرم.
بعدشم دست کتون داد و از اتاق خارج شد!
درست عین مادرایی که بچه هاشونو تو مهد میزارن و بعد از کلی سفارش موقعه خدافظی دست تکون میدن براش
تو سالن داشتم راه میرفتم تا اون مردتیکه حروم// زاده رو پیدا کنم تا بهش بفهمونم حس انسان دوستی چیه
بعد پیدا کردن دفترش متوجه شدم الان داخل تیمارستان نیست
به منشیش گفتم اگه اومد یک راست بیاد اتاقم
از اسانسور اومدم بیرون منشیم سر میزش نبود
پوشه آبی رنگی روی میزش توجهمو جلب کرد!
اولش بی تفاوت ازش گذشتم اما همین که دستمو رو دستگیره اتاقم گذاشتم...
متوقف شدم!
یکی از قوانین تیمارستان اینه که نباید مسئول لیست بیمارها رو همین جوری روی میزش رها کنه و بره
و کسی هم نباید از اطلاعات شخصی بیمارها آگاه بشه جز مسئول!
نمیدونم چرا با این فکر عصبی شدم و عقب گرد کردم و رفتم سمت همون میز
پوشه رو برداشتم و ورق زدم یک سری اسامی که لیست شده بودن
ناخداگاه رو یک اسم موندم!
کیم ا.ت؟
چندبار اسمشو زمزمه کردم
چقدر آشنا بود!
اصلا یادم نمیاد کجا این اسمو شنیدم
بی تفاوت گذشتم
صفحه ها رو ، رو به عقب زدم و رو صفحه اولش متوقف شدم!
"اسامی بیماران انتقالی به تیمارستان...پاریس"
هه پس اول لیست کردن بعد اجازه انتقالی میخواستن
صدای کفش زنانه ای باعث شد سرمو بلند کنم
مونشیمو دیدم که یک دستش قوه داشت و دست دیگش تلفن همراهش
با ترس داشت نگاهم میگرد
همینکه خواست حرفی بزمه
مانع شدم و رو سرش فریاد زدم
_اخرااجیی ، همینن الان از جلوی چشمااام گمشووو.
%آقای... .
_نشنیدی چی گفتم؟!.
با صدای فریادم شونه هاش پرید بالا و درجا رفت سمت میزش و کیفشو برداشت و رفت
هه فکر میکردم اینا بیشتر از من انسان دوست و دلسوزن
رفتم دفترم و رو صندلی چرخ دارم نشستم و آرنج داستامو رو میز گذاشتم و سرمو بین دستام گرفتن
این همه فشار هوففففف
احساس میکنم اگه اوضاع اینطوری پیش بره منم باید مثل اون ها... .
صدای در مانع تمرکز و آرامش نداشتم شد! :/
_بله؟.
در باز شد و پشت بندش بسته شد
متوجه شدم کسی وارد تاق شده
÷آقای کیم.
سرمو گرفتم بالا
÷ این جوشونده رو بخورین برای اعصابتون خوبه
بعدش به فکر استخدام منشی جدید باشید.
نابارور ل//ب زدم
_شما از کجا...
÷صدای فریادتون تا ده طبقه بالاترم میومد چه برسه به ساختمان های همسایه!.
تشکری کردم و اون جوشونده رو نوشیدم!
#ادمین_شارلوت
#تهیونگ
با همون لبخندش گفت
÷فعلا ، من میرم.
بعدشم دست کتون داد و از اتاق خارج شد!
درست عین مادرایی که بچه هاشونو تو مهد میزارن و بعد از کلی سفارش موقعه خدافظی دست تکون میدن براش
تو سالن داشتم راه میرفتم تا اون مردتیکه حروم// زاده رو پیدا کنم تا بهش بفهمونم حس انسان دوستی چیه
بعد پیدا کردن دفترش متوجه شدم الان داخل تیمارستان نیست
به منشیش گفتم اگه اومد یک راست بیاد اتاقم
از اسانسور اومدم بیرون منشیم سر میزش نبود
پوشه آبی رنگی روی میزش توجهمو جلب کرد!
اولش بی تفاوت ازش گذشتم اما همین که دستمو رو دستگیره اتاقم گذاشتم...
متوقف شدم!
یکی از قوانین تیمارستان اینه که نباید مسئول لیست بیمارها رو همین جوری روی میزش رها کنه و بره
و کسی هم نباید از اطلاعات شخصی بیمارها آگاه بشه جز مسئول!
نمیدونم چرا با این فکر عصبی شدم و عقب گرد کردم و رفتم سمت همون میز
پوشه رو برداشتم و ورق زدم یک سری اسامی که لیست شده بودن
ناخداگاه رو یک اسم موندم!
کیم ا.ت؟
چندبار اسمشو زمزمه کردم
چقدر آشنا بود!
اصلا یادم نمیاد کجا این اسمو شنیدم
بی تفاوت گذشتم
صفحه ها رو ، رو به عقب زدم و رو صفحه اولش متوقف شدم!
"اسامی بیماران انتقالی به تیمارستان...پاریس"
هه پس اول لیست کردن بعد اجازه انتقالی میخواستن
صدای کفش زنانه ای باعث شد سرمو بلند کنم
مونشیمو دیدم که یک دستش قوه داشت و دست دیگش تلفن همراهش
با ترس داشت نگاهم میگرد
همینکه خواست حرفی بزمه
مانع شدم و رو سرش فریاد زدم
_اخرااجیی ، همینن الان از جلوی چشمااام گمشووو.
%آقای... .
_نشنیدی چی گفتم؟!.
با صدای فریادم شونه هاش پرید بالا و درجا رفت سمت میزش و کیفشو برداشت و رفت
هه فکر میکردم اینا بیشتر از من انسان دوست و دلسوزن
رفتم دفترم و رو صندلی چرخ دارم نشستم و آرنج داستامو رو میز گذاشتم و سرمو بین دستام گرفتن
این همه فشار هوففففف
احساس میکنم اگه اوضاع اینطوری پیش بره منم باید مثل اون ها... .
صدای در مانع تمرکز و آرامش نداشتم شد! :/
_بله؟.
در باز شد و پشت بندش بسته شد
متوجه شدم کسی وارد تاق شده
÷آقای کیم.
سرمو گرفتم بالا
÷ این جوشونده رو بخورین برای اعصابتون خوبه
بعدش به فکر استخدام منشی جدید باشید.
نابارور ل//ب زدم
_شما از کجا...
÷صدای فریادتون تا ده طبقه بالاترم میومد چه برسه به ساختمان های همسایه!.
تشکری کردم و اون جوشونده رو نوشیدم!
#ادمین_شارلوت
۴.۰k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.