𝓟𝓪𝓻𝓽 ¹⁴
𝓟𝓪𝓻𝓽 ¹⁴
ا/ت ویو:
⁴روز بعد:
این چند روزه کوک خیلی باهام سرد شده!.....حتی بزور جواب سلامم رو میده......از بیرون اومدم خونه رفتم بالا اتاقم در باز کردم اتاقم همه چیز شکسته بود
+جیغغغغغغ
_ا/تتتت چیشد؟
+کوک وسایلام کجان چرا همه چیز شکسته؟ (تعجب)
_من نمیدونم حالا اشکال نداره بیا یه اتاق دیگه میدم بهت(سرد)
+باش(ناراحت)
با کوک رفتیم بالا و یه اتاق سفید قشنگ بهم داد خیلی شیک و قشنگ بود رفتم در کمدو باز کردم و با لباس های کرمی و سفید شیک و قشنگ مواجه شدم داشتم تو اتاقم میگشتم که یهو با حرفی که کوک زد هوش از سرم رفت
_ا/ت بیا دیگه با هم نباشیم! بیا بهم بزنیم. و مثل یک دوست باشیم. ولی.... بیا قول بدیم از هم متنفر نشیم!....
+........
+کوک خل و چل شدی(داد)
_نه نشدم فقط دیگه نمیخوام باهات باشم(داد)
*نکته اخرش غمگین نیست*
رفت و درو محکم بست..... اون روز هوا حسابی سرد و بارونی بود...!ولی حال ا/ت گرفته بود!..... تصمیم گرفت بره بیرون و یه خونه جدا برا خودش بخره....!
رفتم لباسمو عوض کردم و ماسک زدم و کلاه رفتم پایین پیش لونا و هیونا همه اونجا بودن بجز کوک
+لونا، هیونا بیایین کارتون دارم(ناراحت)
×^جان؟
+من میخوام برم از این خونه(ناراحت)
×^چییییی؟(داد)
×دیونه شدی؟....چی میگی میفهمی؟.....(داد)
+اره میخوام برم خسته شدم!.... خسته شدم از این زندگی..... خسته شدم داغون شدم.... قلبم تیکه پاره شد..... بسه بسه دیگه نمیخوام اینجا باشم!.... (داد)
داد که زدم تند تند رفتم جلو در که یهو کوک اومد پایین ولی بی تفاوت رفتم بیرون از عمارت و گریه کنون تو بارون شدید قدم میزدم
+من که عاشقت بودم..... عاشق لبخندت... عاشق صدات..... عاشق خودت... عاشق همه چیزت! (اخرش با داد)
ات داشت راه میرفت و اشک میریخت و با خودش حرف میزد که صدای آشنایی به گوشش خورد
_ جایی تشریف میبرید خانم ات؟!
ات سر جاش خشکش زد
+ ببخشید جئون ، من متاسفم که ی مدت اذیتتون کردم، الان دارم میرم شرم رو کم کنم! متاسفم اگه اینهمه وقت باعث اذیتتون شدم !
_ات داری چی میگی؟ این چرتو پرتا رو از کی یاد گرفتی ؟
+ببخشید مستر جئون ولی ....
پرید وسط حرفش
: مستر جئون؟؟یهویی انقد با هم غریـبه شدیم؟
+ما .... ما از اولم غریبه بودیم ! *گریش شدید شد*
_نمیخواستم ناراحت بشی! میتونی تا هر وقت خواستی بمونی ...(سرد)
+ عاها....باشه ..... تو راست میگی *اخرشو زیر لب گفت*
جونگکوک و ات رفتن سمت خونه و تو راه هیچی نگفتن ....
تو راه هیچی نمیگفتند تا وقتی رسیدن خونه
+جونگکوک .... تو ازم بدت نمیاد مگه نه؟!* آروم و با لرزش *
_ نه ! چرا بدم بیاد؟ تو تو خونه ی من زندگی میکنی*جررررر😂🗿*
+ یعنی ازم متنفر نیستی؟!
_ یادته چه قولی به هم دادیم؟ که هیچوقت از هم متنفر نشیم ... ما میتونیم دوست باشیم ولی مشکل اینه ...
ات پرید وسط حرفش.....
+ دوست؟؟اووو آره .... من یکم خستم ! میرم بخوابم بعدا حرف میزنیم
ات رفت رو تخت ولو شد ،
امشب مثله شبای دیگه نبود ، هوا بارونی و به شدت سرد بود .
ات نگران بود ، نگران اینکه ، خب آخرش چی؟چی میشه؟؟ چرا داشت اینقد تلاش میکرد؟ اون داشت میشکست! ولی نمیدونست به زودی اتفاقای دیگه ای میوفته ، که بدتر قلبش تیکه تیکه بشه! داشت به این چیزا فک میکرد که حس کرد صورتش خیسه ... قطره های اشک آروم آروم از روی صورتش پایین میومد ، آسمون رعد و برق بود درست مثل خود ات ، اون گیج شده بود و هیچکس جز....خودش.. نبود که کمکش کنه ،
(حال میکنین چجوری حال ات رو توصیف کردم؟😂😔)
*پرش زمانی به صبح:
_
اسلاید ²لباس ا/ت یکی رو انتخاب کنین!..... 🤡
ا/ت ویو:
⁴روز بعد:
این چند روزه کوک خیلی باهام سرد شده!.....حتی بزور جواب سلامم رو میده......از بیرون اومدم خونه رفتم بالا اتاقم در باز کردم اتاقم همه چیز شکسته بود
+جیغغغغغغ
_ا/تتتت چیشد؟
+کوک وسایلام کجان چرا همه چیز شکسته؟ (تعجب)
_من نمیدونم حالا اشکال نداره بیا یه اتاق دیگه میدم بهت(سرد)
+باش(ناراحت)
با کوک رفتیم بالا و یه اتاق سفید قشنگ بهم داد خیلی شیک و قشنگ بود رفتم در کمدو باز کردم و با لباس های کرمی و سفید شیک و قشنگ مواجه شدم داشتم تو اتاقم میگشتم که یهو با حرفی که کوک زد هوش از سرم رفت
_ا/ت بیا دیگه با هم نباشیم! بیا بهم بزنیم. و مثل یک دوست باشیم. ولی.... بیا قول بدیم از هم متنفر نشیم!....
+........
+کوک خل و چل شدی(داد)
_نه نشدم فقط دیگه نمیخوام باهات باشم(داد)
*نکته اخرش غمگین نیست*
رفت و درو محکم بست..... اون روز هوا حسابی سرد و بارونی بود...!ولی حال ا/ت گرفته بود!..... تصمیم گرفت بره بیرون و یه خونه جدا برا خودش بخره....!
رفتم لباسمو عوض کردم و ماسک زدم و کلاه رفتم پایین پیش لونا و هیونا همه اونجا بودن بجز کوک
+لونا، هیونا بیایین کارتون دارم(ناراحت)
×^جان؟
+من میخوام برم از این خونه(ناراحت)
×^چییییی؟(داد)
×دیونه شدی؟....چی میگی میفهمی؟.....(داد)
+اره میخوام برم خسته شدم!.... خسته شدم از این زندگی..... خسته شدم داغون شدم.... قلبم تیکه پاره شد..... بسه بسه دیگه نمیخوام اینجا باشم!.... (داد)
داد که زدم تند تند رفتم جلو در که یهو کوک اومد پایین ولی بی تفاوت رفتم بیرون از عمارت و گریه کنون تو بارون شدید قدم میزدم
+من که عاشقت بودم..... عاشق لبخندت... عاشق صدات..... عاشق خودت... عاشق همه چیزت! (اخرش با داد)
ات داشت راه میرفت و اشک میریخت و با خودش حرف میزد که صدای آشنایی به گوشش خورد
_ جایی تشریف میبرید خانم ات؟!
ات سر جاش خشکش زد
+ ببخشید جئون ، من متاسفم که ی مدت اذیتتون کردم، الان دارم میرم شرم رو کم کنم! متاسفم اگه اینهمه وقت باعث اذیتتون شدم !
_ات داری چی میگی؟ این چرتو پرتا رو از کی یاد گرفتی ؟
+ببخشید مستر جئون ولی ....
پرید وسط حرفش
: مستر جئون؟؟یهویی انقد با هم غریـبه شدیم؟
+ما .... ما از اولم غریبه بودیم ! *گریش شدید شد*
_نمیخواستم ناراحت بشی! میتونی تا هر وقت خواستی بمونی ...(سرد)
+ عاها....باشه ..... تو راست میگی *اخرشو زیر لب گفت*
جونگکوک و ات رفتن سمت خونه و تو راه هیچی نگفتن ....
تو راه هیچی نمیگفتند تا وقتی رسیدن خونه
+جونگکوک .... تو ازم بدت نمیاد مگه نه؟!* آروم و با لرزش *
_ نه ! چرا بدم بیاد؟ تو تو خونه ی من زندگی میکنی*جررررر😂🗿*
+ یعنی ازم متنفر نیستی؟!
_ یادته چه قولی به هم دادیم؟ که هیچوقت از هم متنفر نشیم ... ما میتونیم دوست باشیم ولی مشکل اینه ...
ات پرید وسط حرفش.....
+ دوست؟؟اووو آره .... من یکم خستم ! میرم بخوابم بعدا حرف میزنیم
ات رفت رو تخت ولو شد ،
امشب مثله شبای دیگه نبود ، هوا بارونی و به شدت سرد بود .
ات نگران بود ، نگران اینکه ، خب آخرش چی؟چی میشه؟؟ چرا داشت اینقد تلاش میکرد؟ اون داشت میشکست! ولی نمیدونست به زودی اتفاقای دیگه ای میوفته ، که بدتر قلبش تیکه تیکه بشه! داشت به این چیزا فک میکرد که حس کرد صورتش خیسه ... قطره های اشک آروم آروم از روی صورتش پایین میومد ، آسمون رعد و برق بود درست مثل خود ات ، اون گیج شده بود و هیچکس جز....خودش.. نبود که کمکش کنه ،
(حال میکنین چجوری حال ات رو توصیف کردم؟😂😔)
*پرش زمانی به صبح:
_
اسلاید ²لباس ا/ت یکی رو انتخاب کنین!..... 🤡
۷.۷k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.