مافیای جذاب من پارت۲۸
#جنی
تهیونگ خیلی آروم پاشد و اومد سمتم.
منو به سمت دیوار کشید و دستشو گذاشت رو دیوار و با فاصله ی خیلی خیلی کم بهم نگاه میکرد.
منم ترسیده بودم. ولی جوری رفتار میکردم که انگار برام مهم نیست.
بعد آروم با صدای بم جذااابش گفت:
تهیونگ: اینجا هنوز خونه ی منه خانم کوچولو.
جنی:....هی...د..دفعه ی آخرت باشه به من میگی خانم کوچولو! برو کنار ببینم.*لکنت*
سعی کردم هولش بدم کنار. ولی بهم نزدیک تر میشد.
که یهو در باز شد.
به محض اینکه در باز شد تهیونگ پدید کنار و به سقف نگاه میکرد. منم برگشتم سمت در که دیدم لیساه.
لیسا:....آا..ببخشید حواسم نبود در بزنم. اگه کاری ندارین بیاین پایین واسه نهار.
تهیونگ:..آا...آهان. الان میایم. داشتم واسه مهمونی فردا یه چیزایی رو بهش میگفتم.
لیسا: اوکی زود بیاین.
جنی: باشه میایم.
....
تهیونگ: بریم خانم کوچولو.
جنی: کجای من شبیه خانم کوچولوه، خرس گیریزلی!
تهیونگ: لزومی نمیبینم بهت بگم. *لبخند و چشمک و رفت بیرون*
جنی:ههه*پوزخند* فک کرده خیلی باحاله!
منم رفتم پایین.
وسط ناهار همش راجب فردا حرف میزدیم.
لیسا و جونگکوک هم برای کمک اومده بودن. مثل اینکه مهمونی مافیایی بود. ولی خیلی خیلی بهم راجبش توضیح ندادن. چون هنوز بهم اعتماد ندارن. ولی من باید یه کاریش بکنم.
من به اجبار باید کنار تهیونگ مثل منشیش که گرل فرندش هست باشم. برای نظارت بهتر؛ و برای اینکه اون به مهمونی دعوته و تنها نمیتونه باشه.
رزی هم با جیمین میاد و چون خیلیا میشناسنش، تمام حواس جیمین به رزی هست. و رزی تمام مدت باید حواس سعی کنه حواس صاحب اصلی رو پرت کنه. تا لیسا و جونگکوک یاقوت رو بردارن. و برن.
لیسا و جونگکوک هم توی یه بخش دیگه کارشون رو انجام میدن. اونا وظیفه ی دزدیدن یادت رو دارن.
هدف اصلی دزدیدن یاقوت بنفش که یکی از گرونننننن ترین شئ ها هست، هست.
برای فردا کلی تمرین کردیم. و تا ساعت ۳ شب تمرین کردیم و بعد رفتیم برای استراحت....
ببخشید دیروز نبودم.
کل روزو داشتم تکلیف مینوشتم وقت نشد.
ببشید.
جبران میکنم...
تهیونگ خیلی آروم پاشد و اومد سمتم.
منو به سمت دیوار کشید و دستشو گذاشت رو دیوار و با فاصله ی خیلی خیلی کم بهم نگاه میکرد.
منم ترسیده بودم. ولی جوری رفتار میکردم که انگار برام مهم نیست.
بعد آروم با صدای بم جذااابش گفت:
تهیونگ: اینجا هنوز خونه ی منه خانم کوچولو.
جنی:....هی...د..دفعه ی آخرت باشه به من میگی خانم کوچولو! برو کنار ببینم.*لکنت*
سعی کردم هولش بدم کنار. ولی بهم نزدیک تر میشد.
که یهو در باز شد.
به محض اینکه در باز شد تهیونگ پدید کنار و به سقف نگاه میکرد. منم برگشتم سمت در که دیدم لیساه.
لیسا:....آا..ببخشید حواسم نبود در بزنم. اگه کاری ندارین بیاین پایین واسه نهار.
تهیونگ:..آا...آهان. الان میایم. داشتم واسه مهمونی فردا یه چیزایی رو بهش میگفتم.
لیسا: اوکی زود بیاین.
جنی: باشه میایم.
....
تهیونگ: بریم خانم کوچولو.
جنی: کجای من شبیه خانم کوچولوه، خرس گیریزلی!
تهیونگ: لزومی نمیبینم بهت بگم. *لبخند و چشمک و رفت بیرون*
جنی:ههه*پوزخند* فک کرده خیلی باحاله!
منم رفتم پایین.
وسط ناهار همش راجب فردا حرف میزدیم.
لیسا و جونگکوک هم برای کمک اومده بودن. مثل اینکه مهمونی مافیایی بود. ولی خیلی خیلی بهم راجبش توضیح ندادن. چون هنوز بهم اعتماد ندارن. ولی من باید یه کاریش بکنم.
من به اجبار باید کنار تهیونگ مثل منشیش که گرل فرندش هست باشم. برای نظارت بهتر؛ و برای اینکه اون به مهمونی دعوته و تنها نمیتونه باشه.
رزی هم با جیمین میاد و چون خیلیا میشناسنش، تمام حواس جیمین به رزی هست. و رزی تمام مدت باید حواس سعی کنه حواس صاحب اصلی رو پرت کنه. تا لیسا و جونگکوک یاقوت رو بردارن. و برن.
لیسا و جونگکوک هم توی یه بخش دیگه کارشون رو انجام میدن. اونا وظیفه ی دزدیدن یادت رو دارن.
هدف اصلی دزدیدن یاقوت بنفش که یکی از گرونننننن ترین شئ ها هست، هست.
برای فردا کلی تمرین کردیم. و تا ساعت ۳ شب تمرین کردیم و بعد رفتیم برای استراحت....
ببخشید دیروز نبودم.
کل روزو داشتم تکلیف مینوشتم وقت نشد.
ببشید.
جبران میکنم...
۱۱.۸k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.