فیک بازی تلخ زندگی پارت ۹
فردا ساعت ۶ صبح )
کمک ... ولم کنین..عه
از خواب پردیدم ، نفس نفس میزدم و نمیتونستم درست نفس بکشم یکی از قرص هام رو برداشتم و خوردم دو باره رو تخت دراز کشیدم وقتی حالم خوب شد بلند شدم به سمت wc رفتم و کار های مربوطه رو انجام دادم و آمدم بیرون به سمت اتاق لباس رفتم و لباس ورزشی سیاه و بنفشم رو برداشتم و پوشیدم مو هام رو دوم اسبی بستم به سمت باشگاه زیر زمین رفتم ی باشگاه بزرگ با تم سفید و سیاه
به سمت کیسه بوکس رفتم دستکش های مخصوص بوکس 🥊 رو برداشتم
فکر کنم نیم ساعتی بود که افتاده بودم به جون کیسه بوکس که ....
ویو تهیونگ
بیدار شدم
ساعت ۶:۳۰ بود از رو ی تخت بلند شدم و به سمت WC رفتم کار های مربوطه رو انجام دادم و بیرون رفتم همه تو سالن بودن باهم رفتیم به سمت باشگاه ی صدایی میومد
همه بهم نگاه کردیم کسی نمیدونستم که صدای چیه که دیدیم امی داره مشت 👊🏻 میزنه به کیسه بوکس 🥊
همه وقتی دیدن که چقدر پر قدرت کیسه بوکس رو میزنه دهنشون باز موند البته من به دلیل اینکه قبل دیده بودم چه بلایی سر اون مرده بیچاره که زیادم بیچاره نبود آورد زیاد تعجب نکردم
ی دفعه نگاه امی رو ما افتاد
امی : صبح بخیر
همه : صبح بخیر
امی : ام .. کدوم یکی از اینا وزنه ۹۵ کیلویی هستش
همه باز تعجب کردن این دختر ۴۵ کیلو بیشتر نیست اون وقت میخواد ی وزنه ۹۵ کیلویی رو بلند کنه
جین : اینه .. ولی فکر نکنم بتونی بلندش کنیاااا
امی سمت اون وزنه رفت و خیلی راحت بلندش کرد
همه :😲😯😯
امی : شما ها نمی خواهید ورزش کنید؟
همه رفتن سمت ی وسیله ی ورزشی منم به سمت وزنه ی ۱۲۰ کیلویی رفتم
بعد از ورزش همه با هم به آشپز خونه رفتیم
ویو امی :
جین صبحونه ی آماده کرد
ی نگاه به ساعت کردم ۷ بود باید سری صبحونه میخوردم
جیمین : امی ساعت ۲ باید کمپانی باشی واسه تمرین
شوگا: مصاحبه ساعت چنده؟
تهیونگ : ۱۲:۳۰
شوگا : خوبه
به سمت اتاقم رفتم ی لباس کلاسیک سیاه پوشیدم و مو هام رو باز گذاشتم و ی آرایش میایم کردم کیفم رو برداشتم و رفتم بیرون
امی : فعلا ساعت ۲ میبینمتون
سوار ماشین لامبورگینیم شدم و رفتم بیرون و به سمت HP حرکت کردم ساعت 8 بود پس به موقع رسیدم از ماشین پیاده شدم کلی خبر نگار و تچطرفدار جلوی شرکت منتظرم بودن بین اون ها هم المیرا و بادیگاردها و میدیر برنامه وایساده بودن ااز ماشین پیاده شدم که مساوی شد با شلیک سوال ها و عکس ها
( ی نکته امی تو کره کره ای حرف میزنه)
$: خانم پاتر دلیل امدنتون به کره چیه؟
به دونه جواب دادن به سوال های خبرنگار ها به داخل رفتم سوار آسانسور شدم به سمت دفتر یونبی حرکت کردم
منشی : خانم پاتر آمدن
یهو دیدم در باز شد تا به خودم بیام دیدم تو بغل یکی هستم
یونبی : بیشعور ، الاغ ، گاه
خندم گرفت هنوزم عادت فحش دادنش رو داره آروم خندیدم و منم بغلش کردم
امی : هنوز نیومده داری فحشم میدی ؟
یونبی : آخه حقته میدونی چند وقته ندیدمت ؟
از بغل هم امدیم بیرون داخل اتاق یک یونبی رفتیم و روی صندلی نشستیم
یونبی : حالت چطوره ؟
ی پوزخند تلخ زدم و گفتم عالیم
یونبی نگاهی به دست تتو کردم کرد و گفت : هنوزم وقتی کابوس میبینی درد میگیره ؟
امی : بعضی وقتا
یهو در باز شد برگشتیم دیدیم بله المیرا ست
یونبی : آدم باش قبل از امدن به جایی در بزن
المیرا : خیلی بدین منو پایین پیش اون همه آدم تنها گذاشتین تا دو تایی با هم حرف بزنید؟
یونبی: نه که تو کم پیششی زیاد نمیبینیش واسه همین الان داری حسودی میکنی
پوفی کشیدم و گفتم: کافیه دیگه
المیرا : اول اون شروع کرد
یونبی : نه خیرم تو بودی
خدایا به من صبر بده این دو تا واقعا ۲۳ سالشونه و الان دارن دعوا میکننن؟
همچنان داشتن به کارشون ادامه میدانن که یهو عصبی شدم و ی نگاه ترسناک به هر دو تاشون کردم فکر کنم خودشون رو خیس کردن چون کم پیش میومد که منو این طوری ببینن هر دو ساکت شدن
امی : امروز میخوام لیست مدل های اینجا رو ببینم
یونبی : اوکی
امی : به سمت کامپیوتر یونبی رفتم و بازش کردم
ویو تهیونگ :
ساعت ۱۲:۲۵ دقیقه بود و پنج دقیقه ی دیگه مصاحبه شروع میشد این مصاحبه درباره ی عضو هشتم بود
نامجون شروع به حرف زدن کرد
نامجون: عضو هشتم ما ی دختره ، شما قراره ۵ ماهه دیگه با اون آشنا بشید
چرا حمایت نمیکنید؟ 🥺🤧
کمک ... ولم کنین..عه
از خواب پردیدم ، نفس نفس میزدم و نمیتونستم درست نفس بکشم یکی از قرص هام رو برداشتم و خوردم دو باره رو تخت دراز کشیدم وقتی حالم خوب شد بلند شدم به سمت wc رفتم و کار های مربوطه رو انجام دادم و آمدم بیرون به سمت اتاق لباس رفتم و لباس ورزشی سیاه و بنفشم رو برداشتم و پوشیدم مو هام رو دوم اسبی بستم به سمت باشگاه زیر زمین رفتم ی باشگاه بزرگ با تم سفید و سیاه
به سمت کیسه بوکس رفتم دستکش های مخصوص بوکس 🥊 رو برداشتم
فکر کنم نیم ساعتی بود که افتاده بودم به جون کیسه بوکس که ....
ویو تهیونگ
بیدار شدم
ساعت ۶:۳۰ بود از رو ی تخت بلند شدم و به سمت WC رفتم کار های مربوطه رو انجام دادم و بیرون رفتم همه تو سالن بودن باهم رفتیم به سمت باشگاه ی صدایی میومد
همه بهم نگاه کردیم کسی نمیدونستم که صدای چیه که دیدیم امی داره مشت 👊🏻 میزنه به کیسه بوکس 🥊
همه وقتی دیدن که چقدر پر قدرت کیسه بوکس رو میزنه دهنشون باز موند البته من به دلیل اینکه قبل دیده بودم چه بلایی سر اون مرده بیچاره که زیادم بیچاره نبود آورد زیاد تعجب نکردم
ی دفعه نگاه امی رو ما افتاد
امی : صبح بخیر
همه : صبح بخیر
امی : ام .. کدوم یکی از اینا وزنه ۹۵ کیلویی هستش
همه باز تعجب کردن این دختر ۴۵ کیلو بیشتر نیست اون وقت میخواد ی وزنه ۹۵ کیلویی رو بلند کنه
جین : اینه .. ولی فکر نکنم بتونی بلندش کنیاااا
امی سمت اون وزنه رفت و خیلی راحت بلندش کرد
همه :😲😯😯
امی : شما ها نمی خواهید ورزش کنید؟
همه رفتن سمت ی وسیله ی ورزشی منم به سمت وزنه ی ۱۲۰ کیلویی رفتم
بعد از ورزش همه با هم به آشپز خونه رفتیم
ویو امی :
جین صبحونه ی آماده کرد
ی نگاه به ساعت کردم ۷ بود باید سری صبحونه میخوردم
جیمین : امی ساعت ۲ باید کمپانی باشی واسه تمرین
شوگا: مصاحبه ساعت چنده؟
تهیونگ : ۱۲:۳۰
شوگا : خوبه
به سمت اتاقم رفتم ی لباس کلاسیک سیاه پوشیدم و مو هام رو باز گذاشتم و ی آرایش میایم کردم کیفم رو برداشتم و رفتم بیرون
امی : فعلا ساعت ۲ میبینمتون
سوار ماشین لامبورگینیم شدم و رفتم بیرون و به سمت HP حرکت کردم ساعت 8 بود پس به موقع رسیدم از ماشین پیاده شدم کلی خبر نگار و تچطرفدار جلوی شرکت منتظرم بودن بین اون ها هم المیرا و بادیگاردها و میدیر برنامه وایساده بودن ااز ماشین پیاده شدم که مساوی شد با شلیک سوال ها و عکس ها
( ی نکته امی تو کره کره ای حرف میزنه)
$: خانم پاتر دلیل امدنتون به کره چیه؟
به دونه جواب دادن به سوال های خبرنگار ها به داخل رفتم سوار آسانسور شدم به سمت دفتر یونبی حرکت کردم
منشی : خانم پاتر آمدن
یهو دیدم در باز شد تا به خودم بیام دیدم تو بغل یکی هستم
یونبی : بیشعور ، الاغ ، گاه
خندم گرفت هنوزم عادت فحش دادنش رو داره آروم خندیدم و منم بغلش کردم
امی : هنوز نیومده داری فحشم میدی ؟
یونبی : آخه حقته میدونی چند وقته ندیدمت ؟
از بغل هم امدیم بیرون داخل اتاق یک یونبی رفتیم و روی صندلی نشستیم
یونبی : حالت چطوره ؟
ی پوزخند تلخ زدم و گفتم عالیم
یونبی نگاهی به دست تتو کردم کرد و گفت : هنوزم وقتی کابوس میبینی درد میگیره ؟
امی : بعضی وقتا
یهو در باز شد برگشتیم دیدیم بله المیرا ست
یونبی : آدم باش قبل از امدن به جایی در بزن
المیرا : خیلی بدین منو پایین پیش اون همه آدم تنها گذاشتین تا دو تایی با هم حرف بزنید؟
یونبی: نه که تو کم پیششی زیاد نمیبینیش واسه همین الان داری حسودی میکنی
پوفی کشیدم و گفتم: کافیه دیگه
المیرا : اول اون شروع کرد
یونبی : نه خیرم تو بودی
خدایا به من صبر بده این دو تا واقعا ۲۳ سالشونه و الان دارن دعوا میکننن؟
همچنان داشتن به کارشون ادامه میدانن که یهو عصبی شدم و ی نگاه ترسناک به هر دو تاشون کردم فکر کنم خودشون رو خیس کردن چون کم پیش میومد که منو این طوری ببینن هر دو ساکت شدن
امی : امروز میخوام لیست مدل های اینجا رو ببینم
یونبی : اوکی
امی : به سمت کامپیوتر یونبی رفتم و بازش کردم
ویو تهیونگ :
ساعت ۱۲:۲۵ دقیقه بود و پنج دقیقه ی دیگه مصاحبه شروع میشد این مصاحبه درباره ی عضو هشتم بود
نامجون شروع به حرف زدن کرد
نامجون: عضو هشتم ما ی دختره ، شما قراره ۵ ماهه دیگه با اون آشنا بشید
چرا حمایت نمیکنید؟ 🥺🤧
۹.۰k
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.