از عاشقان تا رقبا part4
از عاشقان تا رقبا part4
(فردا)
ا.ت ویو
امروز کاملا مثل روزهای دیگه با دمپایی مامانم بیدار شدم دست و صورتم رو شستم و لباسم رو پوشیدم که برم سر کار نزدیک شرکت بودم که احساس گشنگی کردم خیلی گشنمه به نزدیک ترین مغازه کردم تا یه چیزی بخورم چون من اصلا طاقت گشنگی ندارم
( ۲۰ دقیقه بعد رسیدم شرکت )
ا.ت : هعی بازم یه روز دیگه
تهیونگ : ( پشت سرش ظاهر شد ) سلام
منتظر قرار امروز هستم
ا.ت : ( ترسید ) وااییی ترسیدم . جریان چیه؟
تهیونگ : یادت رفته ؟ ( خنده شیطانی ) امروز قراره با خواهرت ملاقات داشته باشم
ا.ت : چی ؟ منکه ..... عه آها یادم اومد
تهیونگ : نکنه بهش نگفتی ؟
ا.ت : نه بابا خیالت راحت همه چیزو میدونه
ا.ت ویو
دیگه وقتی ندارم باید یه فکری بکنم بگم خواهرم شبیه من نیست ؟ یا بگم اصلا وقت استراحت نداره ؟ یا حقیقتو بگم ؟
( تصورات ا.ت 👇 )
ا.ت : من خواهر ندارم
تهیونگ : از اولم میدونستم
ا.ت : واقعا ؟ ( متعجب )
تهیونگ : آره. برای همینه که از قبل یه جلاد استخدام کردم ( خنده های شیطانی )
( ا.ت به خودش اومد )
ا.ت ویو
عمرا نباید حقیقتو بفهمه . خودم ترتیبشو میدم من هم باید خودم باشم هم یه خواهر دوقولو نهههههههههههههههههه امروز باید تو اون فروشگاه لباس استخدام شم ( نا امید )
.......
لایک و
کامنت و
فالو یادتون نره 😆😙
(فردا)
ا.ت ویو
امروز کاملا مثل روزهای دیگه با دمپایی مامانم بیدار شدم دست و صورتم رو شستم و لباسم رو پوشیدم که برم سر کار نزدیک شرکت بودم که احساس گشنگی کردم خیلی گشنمه به نزدیک ترین مغازه کردم تا یه چیزی بخورم چون من اصلا طاقت گشنگی ندارم
( ۲۰ دقیقه بعد رسیدم شرکت )
ا.ت : هعی بازم یه روز دیگه
تهیونگ : ( پشت سرش ظاهر شد ) سلام
منتظر قرار امروز هستم
ا.ت : ( ترسید ) وااییی ترسیدم . جریان چیه؟
تهیونگ : یادت رفته ؟ ( خنده شیطانی ) امروز قراره با خواهرت ملاقات داشته باشم
ا.ت : چی ؟ منکه ..... عه آها یادم اومد
تهیونگ : نکنه بهش نگفتی ؟
ا.ت : نه بابا خیالت راحت همه چیزو میدونه
ا.ت ویو
دیگه وقتی ندارم باید یه فکری بکنم بگم خواهرم شبیه من نیست ؟ یا بگم اصلا وقت استراحت نداره ؟ یا حقیقتو بگم ؟
( تصورات ا.ت 👇 )
ا.ت : من خواهر ندارم
تهیونگ : از اولم میدونستم
ا.ت : واقعا ؟ ( متعجب )
تهیونگ : آره. برای همینه که از قبل یه جلاد استخدام کردم ( خنده های شیطانی )
( ا.ت به خودش اومد )
ا.ت ویو
عمرا نباید حقیقتو بفهمه . خودم ترتیبشو میدم من هم باید خودم باشم هم یه خواهر دوقولو نهههههههههههههههههه امروز باید تو اون فروشگاه لباس استخدام شم ( نا امید )
.......
لایک و
کامنت و
فالو یادتون نره 😆😙
۲.۰k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.