از عاشقان تا رقبا part3
از عاشقان تا رقبا part3
ساعت کاری تقریبا داشت تموم میشد و ا.ت هم تازه با محیط کار آشنا شده بود اما یک چیز خیلی ا.ت رو اذیت میکرد
ا.ت ویو
امروز خیلی چیزا راجب تهیونگ شنیدم و اینطور که میگن انگار ... اون... اصلا نمیتونه دروغ رو تحمل کنه و منم که هععع ( نیش خند ) حالا باید چیکار کنم ؟
( همینطور که داشت راه میرفت و به فکر فرو رفته بود اصلا حواسش نبود داره کجا میره و با سر رفت تو در اتاق تهیونگ )
ا.ت : ها ؟ اینجا کجاست؟ ( تهیونگ رو دید ) ب...ب...ببخشید قربان من همین الان میرم
تهیونگ : یه لحظه وایسا کارت دارم
ا.ت ویو
نمیتونم تو چشاش نگا کنم خیلی ترسیدم چیکار کنم ( ا.ت یواش سرش را برگرداند و تهیونگ رو نگاه کرد )
ا.ت : ب...بله ق...قربان
تهیونگ : گفتی یه خواهر دوقولو داری نه ؟
ا.ت : امممم آره
تهیونگ : من میخوام ببینمش
ا.ت : قربان ؟ ( متعجب ) آخه اینجا ؟ اون خودش یه جا کار میکنه
تهیونگ : آدرس محل کارش دقیقا کجاست ؟
ا.ت : آخه....
تهیونگ : پرسیدم آدرس محل کار خواهرت کجاست ؟ ( با صدای بم گفت )
ا.ت : توی یه پاساژ لباس کار میکنه ( خنده فیک و استرس ) آره
تهیونگ : که اینطور من فردا میخوام ببینمش
ا.ت : ولی....
تهیونگ : میتونی بری
ا.ت ویو
بعد از حرفای تهیونگ نمیدونستم چیکار کنم آخه خواهر دوقولو از کجام بیارم؟ خدااااااااا آروم باش دختر تو قوی هستی از پسش بر میایی تو میتونی ها ؟ ولی ( گریه های خیلی فیک که بیشتر شبیه داد هست ) باید یه کاری کنم که هم تو شرکت باشم هم توی یه پاساژ استخدام شم ولی اسمم ؟
ا.ت رفت تا یه پاساژ برای ملاقات پیدا کنه و خوشبختانه استخدام شد
تهیونگ ویو
که نمیخوایی راستشو بگی نه ؟ دارم برات همینطوری تو چشمام نگا میکنه و دروغ میگه ( حرصش گرفت ) یه کاری میکنم خودت بیایی راستشو بگی و بگی اشتباه کردم
..........
لایک و کامنت و فالو فراموش نشه 🥲❤
ببخشید یه چند وقت نبودم 🤕🧡
ساعت کاری تقریبا داشت تموم میشد و ا.ت هم تازه با محیط کار آشنا شده بود اما یک چیز خیلی ا.ت رو اذیت میکرد
ا.ت ویو
امروز خیلی چیزا راجب تهیونگ شنیدم و اینطور که میگن انگار ... اون... اصلا نمیتونه دروغ رو تحمل کنه و منم که هععع ( نیش خند ) حالا باید چیکار کنم ؟
( همینطور که داشت راه میرفت و به فکر فرو رفته بود اصلا حواسش نبود داره کجا میره و با سر رفت تو در اتاق تهیونگ )
ا.ت : ها ؟ اینجا کجاست؟ ( تهیونگ رو دید ) ب...ب...ببخشید قربان من همین الان میرم
تهیونگ : یه لحظه وایسا کارت دارم
ا.ت ویو
نمیتونم تو چشاش نگا کنم خیلی ترسیدم چیکار کنم ( ا.ت یواش سرش را برگرداند و تهیونگ رو نگاه کرد )
ا.ت : ب...بله ق...قربان
تهیونگ : گفتی یه خواهر دوقولو داری نه ؟
ا.ت : امممم آره
تهیونگ : من میخوام ببینمش
ا.ت : قربان ؟ ( متعجب ) آخه اینجا ؟ اون خودش یه جا کار میکنه
تهیونگ : آدرس محل کارش دقیقا کجاست ؟
ا.ت : آخه....
تهیونگ : پرسیدم آدرس محل کار خواهرت کجاست ؟ ( با صدای بم گفت )
ا.ت : توی یه پاساژ لباس کار میکنه ( خنده فیک و استرس ) آره
تهیونگ : که اینطور من فردا میخوام ببینمش
ا.ت : ولی....
تهیونگ : میتونی بری
ا.ت ویو
بعد از حرفای تهیونگ نمیدونستم چیکار کنم آخه خواهر دوقولو از کجام بیارم؟ خدااااااااا آروم باش دختر تو قوی هستی از پسش بر میایی تو میتونی ها ؟ ولی ( گریه های خیلی فیک که بیشتر شبیه داد هست ) باید یه کاری کنم که هم تو شرکت باشم هم توی یه پاساژ استخدام شم ولی اسمم ؟
ا.ت رفت تا یه پاساژ برای ملاقات پیدا کنه و خوشبختانه استخدام شد
تهیونگ ویو
که نمیخوایی راستشو بگی نه ؟ دارم برات همینطوری تو چشمام نگا میکنه و دروغ میگه ( حرصش گرفت ) یه کاری میکنم خودت بیایی راستشو بگی و بگی اشتباه کردم
..........
لایک و کامنت و فالو فراموش نشه 🥲❤
ببخشید یه چند وقت نبودم 🤕🧡
۳.۰k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.