𝗣𝗮𝗿𝘁³¹
𝗣𝗮𝗿𝘁³¹
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
با تردید به در نگاه کردم.
حتی یونا هم ساکت شده بود.
نمیدونستم کیه ولی احتمال میدادم همون شخصی باشه که شوگا گفته بود ماهی یک بار برای تميزکاریِ اینجا میاد.
یونا که دید از کنارش گذشتم حس خطر کرد و دست هاش رو به نشونه بغل گرفتنش باز کرد و مثل همیشه اسمم رو با لحن بچه گونه اش تکرار میکرد.
نمیخواستم گریه اش رو در بیارم.
بغلش کردم و رفتم آیفون رو برداشتم.
آیفون تصویری نبود و من نمیتونستم صورت شخصِ پشت در رو ببینم.
با ترس لب زدم:
ا/ت: کیه؟
تهیونگ: باز کن.
به یک باره وحشت تمام وجودم رو گرفت.
فکر نمیکردم به این زودی ردم رو بزنه و بفهمه کجام.
آب دهنم رو قورت دادم و بدون حرف قدمی به عقب رفتم.
من این درو باز نمیکنم.
نه تا وقتی تهیونگ پشت دیوار های این ساختمون منتظره تا در رو براش باز کنم.
یونا رو محکم تر بغلم گرفتم و گوشیم رو برداشتم و سریع به شوگا زنگ زدم.
اون لحظه اونقدر ترس توی دلم بود حتی نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم.
ا/ت: آقای شوگا بیاین اینجا، تهیونگ اومده،دمِ دره.
با حرص زیر لب چیزی گفت که درست نشنیدم.
بعد با صدای واضح تری گفت:
شوگا: حتما صبح یونا رو آوردم اونجا تعقیبم کرده.
ا/ت: حالا چیکار کنم؟
پشت خطی داشتم، گوشی رو از گوشم فاصله دادم،دیدم همونی تماس گرفته.
دیدنِ شمارهاش روی گوشیم جونِ دوباره بود برام.
قبل از اینکه شوگا جوابم رو بده یا تماس همونی قطع بشه سریع گفتم:
ا/ت: همونی زنگ زده، میخوام جواب بدم.
شوگا: منم الان میام اونجا، درو براش باز نکنی تا بیام.
چَشمی گفتم و بعد از اون جواب تماس همونی رو دادم..
•پارت سی و یکم •
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
با تردید به در نگاه کردم.
حتی یونا هم ساکت شده بود.
نمیدونستم کیه ولی احتمال میدادم همون شخصی باشه که شوگا گفته بود ماهی یک بار برای تميزکاریِ اینجا میاد.
یونا که دید از کنارش گذشتم حس خطر کرد و دست هاش رو به نشونه بغل گرفتنش باز کرد و مثل همیشه اسمم رو با لحن بچه گونه اش تکرار میکرد.
نمیخواستم گریه اش رو در بیارم.
بغلش کردم و رفتم آیفون رو برداشتم.
آیفون تصویری نبود و من نمیتونستم صورت شخصِ پشت در رو ببینم.
با ترس لب زدم:
ا/ت: کیه؟
تهیونگ: باز کن.
به یک باره وحشت تمام وجودم رو گرفت.
فکر نمیکردم به این زودی ردم رو بزنه و بفهمه کجام.
آب دهنم رو قورت دادم و بدون حرف قدمی به عقب رفتم.
من این درو باز نمیکنم.
نه تا وقتی تهیونگ پشت دیوار های این ساختمون منتظره تا در رو براش باز کنم.
یونا رو محکم تر بغلم گرفتم و گوشیم رو برداشتم و سریع به شوگا زنگ زدم.
اون لحظه اونقدر ترس توی دلم بود حتی نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم.
ا/ت: آقای شوگا بیاین اینجا، تهیونگ اومده،دمِ دره.
با حرص زیر لب چیزی گفت که درست نشنیدم.
بعد با صدای واضح تری گفت:
شوگا: حتما صبح یونا رو آوردم اونجا تعقیبم کرده.
ا/ت: حالا چیکار کنم؟
پشت خطی داشتم، گوشی رو از گوشم فاصله دادم،دیدم همونی تماس گرفته.
دیدنِ شمارهاش روی گوشیم جونِ دوباره بود برام.
قبل از اینکه شوگا جوابم رو بده یا تماس همونی قطع بشه سریع گفتم:
ا/ت: همونی زنگ زده، میخوام جواب بدم.
شوگا: منم الان میام اونجا، درو براش باز نکنی تا بیام.
چَشمی گفتم و بعد از اون جواب تماس همونی رو دادم..
•پارت سی و یکم •
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
۹.۱k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.