𝗣𝗮𝗿𝘁²⁹
𝗣𝗮𝗿𝘁²⁹
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
تهیونگ: مگه من قضیه رو ماس مالی نکردم، تو چرا یاغی گری در آوردی رفتی به جونگ کوک گفتی؟!.
ا/ت: چی به همونی گفتی؟!.
نفس بلندی کشید و با صدای گرفته ای گفت:
تهیونگ: گفتم رفتی یه اردوی دانشجویی، ولی اون جونگ کوکِ احمق قبلش به خانوادت زنگ زده بود.
اسم خانوادم که به میون اومد شوکه شدم و ترس تمام تنم رو گرفت.
با استرس گفتم:
ا/ت: چی گفت بهشون؟!.
تهیونگ: فکر کرد داری میری خونه بابات، بهشون اطلاع داد داری میری اونجا، من بعدش زنگ زدم گفتم رفتی اردوی دانشجویی، جونگ کوک خبر نداشته از این موضوع.
آب دهنم رو با استرس قورت دادم و با حرص گفتم:
ا/ت: تو شدی بلا افتادی به جون خودمو زندگیم، ازت نمیگذرم تهیونگ.
با خشم نگاهم کرد، انتظار داشتم سرم داد بکشه، چون بهقدری عصبی بود که حتی آثاراش رو میتونستم از نگاهش بخونم ولی آروم غرید:
تهیونگ: اون قدر دُم در آوردی که تنهایی میری خونه یه مرد غریبه!! پیش من حرف از آبرو میزنی، بعد راحت چتر شدی رو خودش و خونه اش!!
لبهام رو روی هم فشردم و نفسم رو به حالت عصبی بیرون دادم.
تیز نگاهم کرد.
تهیونگ: کدوم گوری رفتی ا/ت؟
ا/ت: هر جایی که بشه بدون حسِ طعمه بودن زندگی کرد.
نیشخند زد.
تهیونگ: همون که الان داره واست دُم تکون میده اونم باهات کار داره،کارش که راه بیفته دیگه تموم.
ا/ت: جداً؟
سرش رو تکون داد.
تهیونگ: پس چی فکر کردی، هیچ گربه ای موش نمیگیره، شوگا هم با تن ت کار داره.
با حرص گفتم:
ا/ت: پس تو چرا بعد این همه مدت نخواستی تمومش کنی؟!.
شمرده شمرده و محکم غرید:
تهیونگ: چون من نمیخوام از دستت بدم.
ا/ت: چرا؟ تا کی باید قربانت باشم؟!.
تهیونگ: مگه بهت نگفتم دندون رو جیگر بذار تا کارامونو ردیف کنیم با هم بریم خارج؟
ا/ت: من با تو هیچ جا نميام.
به تندی و با خشم گفت:
تهیونگ: غلط کردی، می برمت....قبلا بهت گفتم هر جا باشم توام میای...
با عصبانیت حرفش رو قطع کردم:
ا/ت: تو غلط کردی که کوری نمیبینی داری اذیتم میکنی، چی از جونم میخوای؟
یهو داد زد.
تهیونگ: دهنتو ببند ا/ت....تو این دو سه روز هر طور دلت خواست منو درگیر کردی،چیز نگفتم، گفتم.....
ا/ت: چیزی نگفتی چون دستت هنوز نرسیده بهم..
•پارت بیست و نهم •
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
تهیونگ: مگه من قضیه رو ماس مالی نکردم، تو چرا یاغی گری در آوردی رفتی به جونگ کوک گفتی؟!.
ا/ت: چی به همونی گفتی؟!.
نفس بلندی کشید و با صدای گرفته ای گفت:
تهیونگ: گفتم رفتی یه اردوی دانشجویی، ولی اون جونگ کوکِ احمق قبلش به خانوادت زنگ زده بود.
اسم خانوادم که به میون اومد شوکه شدم و ترس تمام تنم رو گرفت.
با استرس گفتم:
ا/ت: چی گفت بهشون؟!.
تهیونگ: فکر کرد داری میری خونه بابات، بهشون اطلاع داد داری میری اونجا، من بعدش زنگ زدم گفتم رفتی اردوی دانشجویی، جونگ کوک خبر نداشته از این موضوع.
آب دهنم رو با استرس قورت دادم و با حرص گفتم:
ا/ت: تو شدی بلا افتادی به جون خودمو زندگیم، ازت نمیگذرم تهیونگ.
با خشم نگاهم کرد، انتظار داشتم سرم داد بکشه، چون بهقدری عصبی بود که حتی آثاراش رو میتونستم از نگاهش بخونم ولی آروم غرید:
تهیونگ: اون قدر دُم در آوردی که تنهایی میری خونه یه مرد غریبه!! پیش من حرف از آبرو میزنی، بعد راحت چتر شدی رو خودش و خونه اش!!
لبهام رو روی هم فشردم و نفسم رو به حالت عصبی بیرون دادم.
تیز نگاهم کرد.
تهیونگ: کدوم گوری رفتی ا/ت؟
ا/ت: هر جایی که بشه بدون حسِ طعمه بودن زندگی کرد.
نیشخند زد.
تهیونگ: همون که الان داره واست دُم تکون میده اونم باهات کار داره،کارش که راه بیفته دیگه تموم.
ا/ت: جداً؟
سرش رو تکون داد.
تهیونگ: پس چی فکر کردی، هیچ گربه ای موش نمیگیره، شوگا هم با تن ت کار داره.
با حرص گفتم:
ا/ت: پس تو چرا بعد این همه مدت نخواستی تمومش کنی؟!.
شمرده شمرده و محکم غرید:
تهیونگ: چون من نمیخوام از دستت بدم.
ا/ت: چرا؟ تا کی باید قربانت باشم؟!.
تهیونگ: مگه بهت نگفتم دندون رو جیگر بذار تا کارامونو ردیف کنیم با هم بریم خارج؟
ا/ت: من با تو هیچ جا نميام.
به تندی و با خشم گفت:
تهیونگ: غلط کردی، می برمت....قبلا بهت گفتم هر جا باشم توام میای...
با عصبانیت حرفش رو قطع کردم:
ا/ت: تو غلط کردی که کوری نمیبینی داری اذیتم میکنی، چی از جونم میخوای؟
یهو داد زد.
تهیونگ: دهنتو ببند ا/ت....تو این دو سه روز هر طور دلت خواست منو درگیر کردی،چیز نگفتم، گفتم.....
ا/ت: چیزی نگفتی چون دستت هنوز نرسیده بهم..
•پارت بیست و نهم •
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
۱۱.۹k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.