فیک( من♡تو) پارت ۴۸
فیک( من♡تو) پارت ۴۸
جونگکوک ویو
بعد از شستن ظرف ها.....برگشتم اتاقم........
ساعت از ۱۰ گذشته بود...باید بخوابم تا صبح زود بیدار شم.......لباسمو عوض کردم....رو تخت دراز کشیدم به سقف زل زدم...........به اون لحظه فک میکردم و با خودم میخندیدم...........اگه اونم دوسم داشته باشه...........
...
صبح
ا.ت ویو....
شب بعد از تموم شده سِرُم......استف یه پرستار آورده بود......تا سِرُم و قطع کنه..............
و بعد از اون خوابیدم.....صبح با نور خورشید بیدار شدم.........حالم بهتر بود.......رو تخت نشستم و بعدش بلند شدم........یه حوله برداشتم ....حموم رفتم.....و بعد از ۱۰ مین بیرون اومدم..........لباسمو تنم کردم..........موهامو با سشوار خشک کردم.......و بعدش از اتاقم بیرون اومدم.............از پله ها پایین رفتم......ک یه بوی حس کردم.......از آشپزخونه میومد.......بو رو دنبال کردم......دم در آشپزخونه وایستادم......جیمین و شوگا داشتن صبحونه آماده میکردن تا منو دیدن....
شوگا: ا.ت...حالت خوبه.....
ا.ت: صبح بخیر...آره خوبم......
جیمین: صبح بخیر.....تو برو بشین ما صبحونه رو حاظر میکنیم.......
ا.ت: کمک نمیخاین.....
شوگا: نه...الان تموممیشه....
ا.ت: باشه......
رفتم و تو حال رو مبل نشستم..ک صدا پا اومد.....نگا کردم....جين و نامجون بود.....
ا.ت: صبح بخیر....
جين: صبح بخیر...حالت چطوره...
نامجون: خوبی....چرا بلند شدی...باید استراحت میکردی......
ا.ت: نه خوبم....چیزینیس.....
نامجون: باشه........
اومدن و نشستن......ک صدا در اومد....همه نگا کردیم استف بود......سمتمون اومد....بلند شدیم و تعظیم کردیم.......اومد و رو مبل نشست....
استف: حالت خوبه.....
ا.ت: بلی ممنون.....
استف: پس خوبه......بعد از صبحونه آماده باش باید با نامجون بری......
ا.ت: کجا؟.
استف: جلسه...
نامجون: ا.ت...چرا...مگه فقط لیدر های گروه نبود....
استف: رئیس همنجوری تصمیم گرفت.....میخاد ا.ت بیشتر آشنا شه.....
ا.ت: جلسه....لیدر....چه خبره......
..
نامجون همه چیو بهم گفت......وای خدا...یعنی میتونم.......
همه دور میز نشسته بودیم و غذامون و میخوردیم.....بعد از تموم شدن....بلند شدم و رفتم اتاقم....لباسمو عوض کردم.....میکاپمو انجام دادم....موهامو درس کردم....آمادی آماده بودم........
از اتاق رفتم بیرون...از پله ها پایین رفتم......
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
شرط
۵۰ کامنت
۲۲ لایک
جونگکوک ویو
بعد از شستن ظرف ها.....برگشتم اتاقم........
ساعت از ۱۰ گذشته بود...باید بخوابم تا صبح زود بیدار شم.......لباسمو عوض کردم....رو تخت دراز کشیدم به سقف زل زدم...........به اون لحظه فک میکردم و با خودم میخندیدم...........اگه اونم دوسم داشته باشه...........
...
صبح
ا.ت ویو....
شب بعد از تموم شده سِرُم......استف یه پرستار آورده بود......تا سِرُم و قطع کنه..............
و بعد از اون خوابیدم.....صبح با نور خورشید بیدار شدم.........حالم بهتر بود.......رو تخت نشستم و بعدش بلند شدم........یه حوله برداشتم ....حموم رفتم.....و بعد از ۱۰ مین بیرون اومدم..........لباسمو تنم کردم..........موهامو با سشوار خشک کردم.......و بعدش از اتاقم بیرون اومدم.............از پله ها پایین رفتم......ک یه بوی حس کردم.......از آشپزخونه میومد.......بو رو دنبال کردم......دم در آشپزخونه وایستادم......جیمین و شوگا داشتن صبحونه آماده میکردن تا منو دیدن....
شوگا: ا.ت...حالت خوبه.....
ا.ت: صبح بخیر...آره خوبم......
جیمین: صبح بخیر.....تو برو بشین ما صبحونه رو حاظر میکنیم.......
ا.ت: کمک نمیخاین.....
شوگا: نه...الان تموممیشه....
ا.ت: باشه......
رفتم و تو حال رو مبل نشستم..ک صدا پا اومد.....نگا کردم....جين و نامجون بود.....
ا.ت: صبح بخیر....
جين: صبح بخیر...حالت چطوره...
نامجون: خوبی....چرا بلند شدی...باید استراحت میکردی......
ا.ت: نه خوبم....چیزینیس.....
نامجون: باشه........
اومدن و نشستن......ک صدا در اومد....همه نگا کردیم استف بود......سمتمون اومد....بلند شدیم و تعظیم کردیم.......اومد و رو مبل نشست....
استف: حالت خوبه.....
ا.ت: بلی ممنون.....
استف: پس خوبه......بعد از صبحونه آماده باش باید با نامجون بری......
ا.ت: کجا؟.
استف: جلسه...
نامجون: ا.ت...چرا...مگه فقط لیدر های گروه نبود....
استف: رئیس همنجوری تصمیم گرفت.....میخاد ا.ت بیشتر آشنا شه.....
ا.ت: جلسه....لیدر....چه خبره......
..
نامجون همه چیو بهم گفت......وای خدا...یعنی میتونم.......
همه دور میز نشسته بودیم و غذامون و میخوردیم.....بعد از تموم شدن....بلند شدم و رفتم اتاقم....لباسمو عوض کردم.....میکاپمو انجام دادم....موهامو درس کردم....آمادی آماده بودم........
از اتاق رفتم بیرون...از پله ها پایین رفتم......
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
شرط
۵۰ کامنت
۲۲ لایک
۱۰.۲k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲