سناریو
وقتی به خاطر مخالفت خانوادت باهاش بهم میزنی و بعد از چند هفته وقتی مس.ته میاد دره خونت..
نامجون:بیب منو یادته؟
جین:هه...یادت میاد منو به خانوادت فروختی؟
شوگا:درو میبنده و سمتت میاد.. -دلم برات تنگ شده بود بدگرل..
جیهوپ:زبونشو روی لب اش میکشه... -حالت چطوره؟
جیمین: درو میبنده و سمتت میاد..._میبینم دلت برام تنگ نشده بیبی گرل من... مچسپونتت به دیوار وعصبی به چشات زل میزنه..
تهیونگ:دستتو میکشه و میبرتت توی ماشین و...
جونگکوک:به دیوار میچسبونتت و گردنتو ک..بود میکنه.. ازت متنفر شدم..
نامجون:بیب منو یادته؟
جین:هه...یادت میاد منو به خانوادت فروختی؟
شوگا:درو میبنده و سمتت میاد.. -دلم برات تنگ شده بود بدگرل..
جیهوپ:زبونشو روی لب اش میکشه... -حالت چطوره؟
جیمین: درو میبنده و سمتت میاد..._میبینم دلت برام تنگ نشده بیبی گرل من... مچسپونتت به دیوار وعصبی به چشات زل میزنه..
تهیونگ:دستتو میکشه و میبرتت توی ماشین و...
جونگکوک:به دیوار میچسبونتت و گردنتو ک..بود میکنه.. ازت متنفر شدم..
۱.۳k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.