فیک( من♡تو) پارت ۵۴
فیک( من♡تو) پارت ۵۴
ا.ت ویو
گوشیو قطع کردم...و رو به اونا گفتم....
ا.ت: نامجون گفت هتل یه در پشتی داره.....
لیسا: درپشتی....خب کدوم وره...
ا.ت: نمیدونم گفت باید خودمون پیدا کنیم....
دوباره صداگوشیم اومد نگا کردم....جونگکوک بود....سریع جواب دادم..ک صدا نگرانش تو گوشم پیچید...
جونگکوک: ا.ت...کجای...حالت خوبه....
ا.ت: جونگکوک.....من خوبم....
جونگکوک: خوشحالم ک حالت خوبه....تماس گرفتم...ک بهت بگم در پشتی کدوم وره....
ا.ت: پس بگو.....
جونگکوک: طبقه اول...آشپزخونه..یه در داره...ک میتونین از اون در به زیر زمین برین..و اونوقت از زیر زمین بیاین بیرون......
ا.ت: زیر زمین طبقه اول....باشه باشه....
جونگکوک: پس مواظب خودت باش...پلیس هام الان دارن میان....
ا.ت : باشه...الان قطع میکنم.....
گوشیو قطع کردم...
ا.ت: مجبورم طبقه اول بریم....
لیسا: طبقه اول...اما ممکنه گیر بیایم.....
ا.ت: مجبورم....پس باید یجوری بریم بیرون....
رزی: نظرتون چیه...ک اونا رو به سمت این طبقه بکشیم و خودمون با آسانسور بریم طبقه اول.....
جیسو: فکری خوبیه....
ا.ت: پس بیا بریم.....الان طبقه چهارمم...از اینجا نمیشه صدامون و شنید...پس باید بریم طبقه دوم.....
پس بریم.....
از پله ها با احتیاط پایین رفتیم.......خداروشکر ک طبقه سوم امن بود...شونم فک کنم بدجور آسیب دیده بود چون هر لحظه دردش بیشتر میشد.......
بلاخره به طبقه دوم رسیدیم.....
لب پله ها وایستادیم و هر پنج تامون با صدا بلند جیغ کشیدم...همنقد ک فهمیدیم صدامون و میشنوه.....
بعد از اینکه صدا پاشون و شنیدیم....سوار آسانسور شدیم.......
طبقه اول از آسانسور بیرون اومدیم....به اطرافمون نگا کردیم کسی نبود.....
داشتیم به سمت آشپزخونه خونه میرفتیم.....ک یه فکری به سرم زد...
ا.ت: هی فقط میخاین خودمون بریم....
رزی: منظورت چیه..
ا.ت: ینی نمیخاین بقیه رو از اینجا با خودمون بیرون ببريم....
لیسا: میخایم..اما کارِ از دست ما برنمیاد...
ا.ت: چرا..مامیتونیم...
جیسو: نظری داری...
ا.ت: آره...بیاین اول بریم در زیر زمین و پیدا کنیم....
لیسا: باشه...
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
ا.ت ویو
گوشیو قطع کردم...و رو به اونا گفتم....
ا.ت: نامجون گفت هتل یه در پشتی داره.....
لیسا: درپشتی....خب کدوم وره...
ا.ت: نمیدونم گفت باید خودمون پیدا کنیم....
دوباره صداگوشیم اومد نگا کردم....جونگکوک بود....سریع جواب دادم..ک صدا نگرانش تو گوشم پیچید...
جونگکوک: ا.ت...کجای...حالت خوبه....
ا.ت: جونگکوک.....من خوبم....
جونگکوک: خوشحالم ک حالت خوبه....تماس گرفتم...ک بهت بگم در پشتی کدوم وره....
ا.ت: پس بگو.....
جونگکوک: طبقه اول...آشپزخونه..یه در داره...ک میتونین از اون در به زیر زمین برین..و اونوقت از زیر زمین بیاین بیرون......
ا.ت: زیر زمین طبقه اول....باشه باشه....
جونگکوک: پس مواظب خودت باش...پلیس هام الان دارن میان....
ا.ت : باشه...الان قطع میکنم.....
گوشیو قطع کردم...
ا.ت: مجبورم طبقه اول بریم....
لیسا: طبقه اول...اما ممکنه گیر بیایم.....
ا.ت: مجبورم....پس باید یجوری بریم بیرون....
رزی: نظرتون چیه...ک اونا رو به سمت این طبقه بکشیم و خودمون با آسانسور بریم طبقه اول.....
جیسو: فکری خوبیه....
ا.ت: پس بیا بریم.....الان طبقه چهارمم...از اینجا نمیشه صدامون و شنید...پس باید بریم طبقه دوم.....
پس بریم.....
از پله ها با احتیاط پایین رفتیم.......خداروشکر ک طبقه سوم امن بود...شونم فک کنم بدجور آسیب دیده بود چون هر لحظه دردش بیشتر میشد.......
بلاخره به طبقه دوم رسیدیم.....
لب پله ها وایستادیم و هر پنج تامون با صدا بلند جیغ کشیدم...همنقد ک فهمیدیم صدامون و میشنوه.....
بعد از اینکه صدا پاشون و شنیدیم....سوار آسانسور شدیم.......
طبقه اول از آسانسور بیرون اومدیم....به اطرافمون نگا کردیم کسی نبود.....
داشتیم به سمت آشپزخونه خونه میرفتیم.....ک یه فکری به سرم زد...
ا.ت: هی فقط میخاین خودمون بریم....
رزی: منظورت چیه..
ا.ت: ینی نمیخاین بقیه رو از اینجا با خودمون بیرون ببريم....
لیسا: میخایم..اما کارِ از دست ما برنمیاد...
ا.ت: چرا..مامیتونیم...
جیسو: نظری داری...
ا.ت: آره...بیاین اول بریم در زیر زمین و پیدا کنیم....
لیسا: باشه...
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
۸.۷k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲