عشق بی پایان
#عشق_بی_پایان
#فصل_سوم
P⁵²
ا/ت: بیا برو تو کوچه بابا(سریع از رو تخت پا میشه)
تهیونگ: باشه خودت خواستی
ا/ت: ببین نزدیک من نیا دست هم به من نمیزنی عه نزدیک ۳ ماه شما سه برادر برادر منو به فاک میدین بسه دیگه خسته شدم دیگه کشش ندارم چخبرتون مگه من چی دارم ها؟(با داد)
تهیونگ: نمیدونم
ا/ت: ولم کن سمت من نیا حوصلتو ندارم، بیا نگاه کن هنوز جای کیس های جونگکوک رو بدنم مونده
تهیونگ: 🙄جونگکوک؟
ا/ت: نه....... دهن منو وا نکن برو بیرون از اتاق
تهیونگ: باشه تنهات میزارم ولی فقط این یه شب فهمیدی؟
ا/ت: لطفا زر نزن با تشکر🙏🏻
تهیونگ:(میره بیرون )
*چند دقیقه بعد*
ا/ت: اخیش
تهیونگ:(میاد توی اتاق و گوشیو از ا/ت میگیره و ا/ت و میچسبونه به دیوار و لباشو میبوسه)
ا/ت: تهیونگ!
تهیونگ: بل
ا/ت: دلیل این کارتو توضیح بده، گفتم خوابم میاد حوصلتو ندارم گمشو بیرون
تهیونگ: دیره تایگر کوچولو
ا/ت: تهیونگگگگ(با داد)
تهیونگ: اروم اروم
ا/ت: گفتم گمشو برو بیرون
تهیونگ: باشه تایگر کوچولو ولی لبات خیلی خوشمزه بود
ا/ت: برو فقط برو...........
تهیونگ:..
*چند دقیقه بعد*
ا/ت: تهیونگ!
تهیونگ: جونم
ا/ت: من میرم
تهیونگ: کجا
ا/ت: میرم خونمون
تهیونگ: خونت همینجاست تایگر کوچولو
ا/ت: ببین ساعت ۱۲ کوک منو میکشه
تهیونگ: باشه پس فعلا خداحافط
ا/ت: بای، بعدا میبینمت
تهیونگ: اها راستی
ا/ت: بگو
تهیونگ: فردا میای بریم کافه؟
ا/ت: ببینم چی میشه، ولی فکر نمیکنم زنده بمونم
تهیونگ: ام باشه خداحافظ
ا/ت: بای
*یک ساعت*
ویو ا/ت
بلخره بعد یک ساعت رسیدم خونه ی کوک وایی قطعا کوک زندم نمیزاره درو باز
کردم رفتم تو
کوک: چه عجب"درحال کتاب خوندن" (از کی تاحالا جونگکوک کتاب خون شده؟عجیب)
ا/ت: واقعا ببخشید
کوک: داشتین چه غلطی میکردین
ا/ت: به خدا هیچی خوابم برد رو تختش خیلی خسته بودم
کوک: هیس هیچی نگو تا به هفت روش سامورایی به ف*اکت ندادم
ا/ت: "کیفشو میندازه زمین " کوک بسه دیگه در طول این ۳ ماه انقدر منو به فاک دادین جونی برام نمونده (با داد،سر بچم داد نزناااااا)
#فصل_سوم
P⁵²
ا/ت: بیا برو تو کوچه بابا(سریع از رو تخت پا میشه)
تهیونگ: باشه خودت خواستی
ا/ت: ببین نزدیک من نیا دست هم به من نمیزنی عه نزدیک ۳ ماه شما سه برادر برادر منو به فاک میدین بسه دیگه خسته شدم دیگه کشش ندارم چخبرتون مگه من چی دارم ها؟(با داد)
تهیونگ: نمیدونم
ا/ت: ولم کن سمت من نیا حوصلتو ندارم، بیا نگاه کن هنوز جای کیس های جونگکوک رو بدنم مونده
تهیونگ: 🙄جونگکوک؟
ا/ت: نه....... دهن منو وا نکن برو بیرون از اتاق
تهیونگ: باشه تنهات میزارم ولی فقط این یه شب فهمیدی؟
ا/ت: لطفا زر نزن با تشکر🙏🏻
تهیونگ:(میره بیرون )
*چند دقیقه بعد*
ا/ت: اخیش
تهیونگ:(میاد توی اتاق و گوشیو از ا/ت میگیره و ا/ت و میچسبونه به دیوار و لباشو میبوسه)
ا/ت: تهیونگ!
تهیونگ: بل
ا/ت: دلیل این کارتو توضیح بده، گفتم خوابم میاد حوصلتو ندارم گمشو بیرون
تهیونگ: دیره تایگر کوچولو
ا/ت: تهیونگگگگ(با داد)
تهیونگ: اروم اروم
ا/ت: گفتم گمشو برو بیرون
تهیونگ: باشه تایگر کوچولو ولی لبات خیلی خوشمزه بود
ا/ت: برو فقط برو...........
تهیونگ:..
*چند دقیقه بعد*
ا/ت: تهیونگ!
تهیونگ: جونم
ا/ت: من میرم
تهیونگ: کجا
ا/ت: میرم خونمون
تهیونگ: خونت همینجاست تایگر کوچولو
ا/ت: ببین ساعت ۱۲ کوک منو میکشه
تهیونگ: باشه پس فعلا خداحافط
ا/ت: بای، بعدا میبینمت
تهیونگ: اها راستی
ا/ت: بگو
تهیونگ: فردا میای بریم کافه؟
ا/ت: ببینم چی میشه، ولی فکر نمیکنم زنده بمونم
تهیونگ: ام باشه خداحافظ
ا/ت: بای
*یک ساعت*
ویو ا/ت
بلخره بعد یک ساعت رسیدم خونه ی کوک وایی قطعا کوک زندم نمیزاره درو باز
کردم رفتم تو
کوک: چه عجب"درحال کتاب خوندن" (از کی تاحالا جونگکوک کتاب خون شده؟عجیب)
ا/ت: واقعا ببخشید
کوک: داشتین چه غلطی میکردین
ا/ت: به خدا هیچی خوابم برد رو تختش خیلی خسته بودم
کوک: هیس هیچی نگو تا به هفت روش سامورایی به ف*اکت ندادم
ا/ت: "کیفشو میندازه زمین " کوک بسه دیگه در طول این ۳ ماه انقدر منو به فاک دادین جونی برام نمونده (با داد،سر بچم داد نزناااااا)
۱۸.۷k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.