عشقی در سئول
عشقی در سئول
ادامه پارت 46
جونگکوک:چون...تو بخاطر من حالت بد شد...شاید اگر من نبودم، تو عاشقم نمیشدی ک بخوای اینقدر آسیب ببینی:)
ا/ت:جونگکوکااا ی بار دیگه از این حرفا زدی نزدیااا!!... اسیب دیدن بخاطر تو برای من شیرینه خب؟!:) درضمن من اصلا ب این فکر نکردم که بخاطر تو حالم بد شد... اگرم میفهمیدم، مهم نبود به هیچ وجه!!! مثل الان که اصلا برام مهم نیست...مهم اینه که ما هنوز باهمیم:))
جونگکوک:(سرشو اورد بالا و بهم نگاه کرد) یعنی تو اصلا از من ناراحت نیستی؟
ا/ت:حتی اندازه اتم ؛)
جونگکوک:...دیگه مطمئن شدم یه فرشته ای:))✨
ا/ت:...ولی من با دیدن تو معنی واقعی فرشته رو فهمیدم:)
و منو بغل کرد...
جونگکوک:ا/ت... یادته که قول دادی برای همیشه پیشم میمونی درسته؟
ا/ت:قطعا...حتی یه لحظه بدون تو رو نمیتونم تصورکنم...
حدود یک دقیقه ای محکم بغلم کرده بود...بعدش منو از بغلش اورد بیرون و شونه هام رو گرفت و به صورتم نگاه کرد...
جونگکوک:ا/ت...
ا/ت:جانم
جونگکوک:میشه...ی چیزی ازت بخوام؟
ا/ت:بله
جونگکوک: میشه...ببوسمت؟
ا/ت:...خب تو الان دو بار بدون اینکه بخوای بپرسی منو بوسیدی... الانم میپرسی باز؟😂
جونگکوک:یعنی میزاری؟
ا/ت:...دیشب وقتی اومدی کنارم دراز کشیدی، من فهمیدم...مخصوصا وقتی منو بوسیدی ولی هیچی نگفتم ببینم خودت بهم میگی یا نه😁😁😂
جونگکوک:دیشب بیدار بودی؟؟
ا/ت:نه ولی وقتی در زدی من بیدار شدم...
فهمیدم میخوای بیای پیشم بخوابی اما از قصد خودمو زدم به خواب تا ببینم که چیکار میکنی ؛)😂
جونگکوک:خب حالا میشه بهم بگی... میشه از این به بعد بدون اجازه ببوسمت؟
ا/ت:عام...نمیدونم😂
جونگکوک:هیچ نظری نداری؟😂
ا/ت:هیچ نظری...😂
جونگکوک:خب پس میشه درموردش فکر کنی و بهم بگی؟
ا/ت:باوش میگم بهت ؛)
جونگکوک:اوک پس بیا بریم پیش بقیه
ا/ت:بریم
همینطور که داشتیم میرفتیم، جونگکوک از پشت دستاشو حلقه کرد دور کمرم و چونه شو گذاشت روی شونه م.طوری که لپش به لپم چسبیده بود..
وقتی نزدیک پسرا شدیم و ما رو دیدن، همه جیغ کشیدن و دست زدن ب خاطر اینکه جونگکوک باهام خوب شد:)...
ساری چرت شد💔
ادامه پارت 46
جونگکوک:چون...تو بخاطر من حالت بد شد...شاید اگر من نبودم، تو عاشقم نمیشدی ک بخوای اینقدر آسیب ببینی:)
ا/ت:جونگکوکااا ی بار دیگه از این حرفا زدی نزدیااا!!... اسیب دیدن بخاطر تو برای من شیرینه خب؟!:) درضمن من اصلا ب این فکر نکردم که بخاطر تو حالم بد شد... اگرم میفهمیدم، مهم نبود به هیچ وجه!!! مثل الان که اصلا برام مهم نیست...مهم اینه که ما هنوز باهمیم:))
جونگکوک:(سرشو اورد بالا و بهم نگاه کرد) یعنی تو اصلا از من ناراحت نیستی؟
ا/ت:حتی اندازه اتم ؛)
جونگکوک:...دیگه مطمئن شدم یه فرشته ای:))✨
ا/ت:...ولی من با دیدن تو معنی واقعی فرشته رو فهمیدم:)
و منو بغل کرد...
جونگکوک:ا/ت... یادته که قول دادی برای همیشه پیشم میمونی درسته؟
ا/ت:قطعا...حتی یه لحظه بدون تو رو نمیتونم تصورکنم...
حدود یک دقیقه ای محکم بغلم کرده بود...بعدش منو از بغلش اورد بیرون و شونه هام رو گرفت و به صورتم نگاه کرد...
جونگکوک:ا/ت...
ا/ت:جانم
جونگکوک:میشه...ی چیزی ازت بخوام؟
ا/ت:بله
جونگکوک: میشه...ببوسمت؟
ا/ت:...خب تو الان دو بار بدون اینکه بخوای بپرسی منو بوسیدی... الانم میپرسی باز؟😂
جونگکوک:یعنی میزاری؟
ا/ت:...دیشب وقتی اومدی کنارم دراز کشیدی، من فهمیدم...مخصوصا وقتی منو بوسیدی ولی هیچی نگفتم ببینم خودت بهم میگی یا نه😁😁😂
جونگکوک:دیشب بیدار بودی؟؟
ا/ت:نه ولی وقتی در زدی من بیدار شدم...
فهمیدم میخوای بیای پیشم بخوابی اما از قصد خودمو زدم به خواب تا ببینم که چیکار میکنی ؛)😂
جونگکوک:خب حالا میشه بهم بگی... میشه از این به بعد بدون اجازه ببوسمت؟
ا/ت:عام...نمیدونم😂
جونگکوک:هیچ نظری نداری؟😂
ا/ت:هیچ نظری...😂
جونگکوک:خب پس میشه درموردش فکر کنی و بهم بگی؟
ا/ت:باوش میگم بهت ؛)
جونگکوک:اوک پس بیا بریم پیش بقیه
ا/ت:بریم
همینطور که داشتیم میرفتیم، جونگکوک از پشت دستاشو حلقه کرد دور کمرم و چونه شو گذاشت روی شونه م.طوری که لپش به لپم چسبیده بود..
وقتی نزدیک پسرا شدیم و ما رو دیدن، همه جیغ کشیدن و دست زدن ب خاطر اینکه جونگکوک باهام خوب شد:)...
ساری چرت شد💔
۵.۸k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.