رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت ۹۱
خانه در سکوت محض فرو رفته و همزمان کایان به فکر افتاد، چند روزی بود آهنگی ذهنش را مشغول کرده بود و شب و روز آن را زمزمه میکرد، با صدای بم و رسا اهمی کرده و آهنگ را با ریتم خاص و صدای دلنشین به زبان آورد:
آهنگ سئوگیلیم سنین ایچین<<الیاس یانچینتاش>>
Sevgilim senin için
Senin için varım bu dünyada
Ben mecnun gibi sevda da
Gel öyle sevgi öyle seven
Olmasın dünyada
Bir nefes gibi sanki teslimim
Girdin hayatıma sen
Rüzgar esti mi Saklı resmini
Koydum kalbime ben
Senle yaşadım sevginin özünü
Çekme gözümdem ne olur yüzünü
Bugünün üzülür , çekerim üzünü
Ruhuma süzülürken
<< ای عشق من برای تو
برای تو هستم در این دنیا
من عین مجنون هستم در عاشقی
بیا تا همچین عشقی همچین عاشقی
نظیرش در دنیا نباشه
همانند یک نفس انگار تسلیم توام
داخل زندگی من شدی تو
باد وزیدن گرفت نگه دار عکست را
من اونو در قلب خودم گداشتم
با تو من خود عشق رو تجربه کردم
لطفا از چشم من چهره ات را کنار نکش
اگه امروزت غصه دار شه، غصه ات را میکشم
در حالی که به سمت روحم بیصدا پرواز میکنی >>
سوگل که هنوز داخل اتاق بود با شنیدن صدای آهنگ که توسط کایان خوانده میشد، به آرامی در اتاق را باز کرده و خارج شد، از بالای پلهها پایین را دید زد و با دیدن کایان که پشت پیانو نشسته ولی بدون نواختن پیانو آهنگ را با صدای رسایش میخواند لبخند پهنی روی لبش نشست، مخصوصا با متن آهنگ که میگفت:
<<سئوگیلیم>>
بیشتر کیف میکرد.
کایان کاملا در حس فرو رفته و با ریتم آرام و صدای رسایی مشغول خواندن بود، درحین خواندن این آهنگ به چهره ریزه میزه سوگل با آن چشمهای آبی براق و ابروان خوشفرم، لب و دهان سرخ و زیبا و... میاندیشید.
از طرفی حواسش به رفتار این چند روزه سوگل بود که گهگاه بیهوا او را مینگریست و گاهی روی از او برمیگرداند.
خود نیز متوجه رفتارهای غیرعادی سوگل بود اما نمیتوانست چیزی بگوید.
تکیهاش را به دستان پرتوانش کرده و به پشت خم شد، با خم شدنش سیب گلویش بیشتر نمایان شده و صدایش بمتر شد.
سوگل که یواشکی به صدای او گوش سپرده و غرق لذت شده بود دانه- دانه پلهها را پایین آمد، آرام قدم برمیداشت تا صدای پایش مورد توجه کایان نشده و بیشتر از صدایش لذت ببرد.
درحالی که به آرامی به ستون تکیه میداد دوباره به صدای کایان گوش سپرد.
خانه در سکوت محض فرو رفته و همزمان کایان به فکر افتاد، چند روزی بود آهنگی ذهنش را مشغول کرده بود و شب و روز آن را زمزمه میکرد، با صدای بم و رسا اهمی کرده و آهنگ را با ریتم خاص و صدای دلنشین به زبان آورد:
آهنگ سئوگیلیم سنین ایچین<<الیاس یانچینتاش>>
Sevgilim senin için
Senin için varım bu dünyada
Ben mecnun gibi sevda da
Gel öyle sevgi öyle seven
Olmasın dünyada
Bir nefes gibi sanki teslimim
Girdin hayatıma sen
Rüzgar esti mi Saklı resmini
Koydum kalbime ben
Senle yaşadım sevginin özünü
Çekme gözümdem ne olur yüzünü
Bugünün üzülür , çekerim üzünü
Ruhuma süzülürken
<< ای عشق من برای تو
برای تو هستم در این دنیا
من عین مجنون هستم در عاشقی
بیا تا همچین عشقی همچین عاشقی
نظیرش در دنیا نباشه
همانند یک نفس انگار تسلیم توام
داخل زندگی من شدی تو
باد وزیدن گرفت نگه دار عکست را
من اونو در قلب خودم گداشتم
با تو من خود عشق رو تجربه کردم
لطفا از چشم من چهره ات را کنار نکش
اگه امروزت غصه دار شه، غصه ات را میکشم
در حالی که به سمت روحم بیصدا پرواز میکنی >>
سوگل که هنوز داخل اتاق بود با شنیدن صدای آهنگ که توسط کایان خوانده میشد، به آرامی در اتاق را باز کرده و خارج شد، از بالای پلهها پایین را دید زد و با دیدن کایان که پشت پیانو نشسته ولی بدون نواختن پیانو آهنگ را با صدای رسایش میخواند لبخند پهنی روی لبش نشست، مخصوصا با متن آهنگ که میگفت:
<<سئوگیلیم>>
بیشتر کیف میکرد.
کایان کاملا در حس فرو رفته و با ریتم آرام و صدای رسایی مشغول خواندن بود، درحین خواندن این آهنگ به چهره ریزه میزه سوگل با آن چشمهای آبی براق و ابروان خوشفرم، لب و دهان سرخ و زیبا و... میاندیشید.
از طرفی حواسش به رفتار این چند روزه سوگل بود که گهگاه بیهوا او را مینگریست و گاهی روی از او برمیگرداند.
خود نیز متوجه رفتارهای غیرعادی سوگل بود اما نمیتوانست چیزی بگوید.
تکیهاش را به دستان پرتوانش کرده و به پشت خم شد، با خم شدنش سیب گلویش بیشتر نمایان شده و صدایش بمتر شد.
سوگل که یواشکی به صدای او گوش سپرده و غرق لذت شده بود دانه- دانه پلهها را پایین آمد، آرام قدم برمیداشت تا صدای پایش مورد توجه کایان نشده و بیشتر از صدایش لذت ببرد.
درحالی که به آرامی به ستون تکیه میداد دوباره به صدای کایان گوش سپرد.
۱.۸k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.