تـٰک پارتی
تـٰک پارتی
ژانـٰر_غمـٰگین
درخـٰواستی"
دختر لب پرتگاه رفت..
هیچی براش مهم نبود..
فقط میخواست بره..
میخواست بره تا همه از شرش راحت بشن..
ا.ت: بسمهههه بسهههه!!
ولم کنید... بزارین راحت باشممممم
من به کسی کاری ندارمممم
چرا اذیتم میکنین!!!(جیغ و گریه)
شاید بگید مگه چه اتفاقی برای ا.ت افتاده؟
خب بزارید براتون تعریف کنم...
همه چی از یه روز زمستونی و نزدیک به کریسمس شروع شد...
فلش بک 3 روز پیش...
ا.ت بعد از کلی کار پاره وقت کردن بلاخره تونست برای کسی که از ته قلبش دوسش داره یه ساعت بخره.. برای کوک..
ا.ت به سمت کافه ای رفت که کوک بهش گفته بود..
دروباز کرد و بدون توجه به کسایی که دارن نگاش میکنن رفت و سر میزی که کوک نشسته بود نشست..
ا.ت: سلام..(لبخند)
کوک: سلام عزیزم..
چی میخوری؟
ا.ت: هیچی.. فقط اومدم.. اممم.. باهات حرف بزنم..
کوک: چه حرفی؟
ا.ت: راستش.. کوک.. من.. من از همون اول که دیدمت.. از همون ثانیه ای که باهم دوست شدیم.. چیزـ. ی.. یه حسی بهت داشتم.. دیر فهمیدم.. ک.. که حسم بهت چیه.. خ.. خب راستش من دوست دارم..
ا.ت ساعت رو از کوله پشتیش بیرون آورد و به سمت کوک گرفت..
کوک لحظه ای تعجب کرد اما بعد خندید..
این خنده ترسی به جون ا.ت انداخت..
کوک: واااای خدا.. 😂😂
تو چه فکری راجب من کردی جوجه؟ 😂😂
فک کردی چون یکم باهات مهربونم خاطر خواهتم؟ 🤣🤣
اسکلی چیزی هسی..؟
ا.ت: ک.. کوک.. خو.. خوبی؟(مضطرب و ترسیده)
کوک: من که اوکیم.. ولی تو انگار نیسی!!
خانم میییین!!! اینکه باهات دوست بشم..
باهات مهربون باشم.. اینکه تو رو عاشق خودم کنم... همش یه بازی بود..
یه بازی ای که انگار واقعا قلب تورو در گیر کرده!!
من چرا باید با تویی که حتی پول خرید یه ادامس هم نداری قرار بزارممم؟؟
کوک ساعتی ای که ا.ت با تمام وجودش براش زحمت کشیده بود رو پرت کرد و شیشه ساعت هزار تیکه شد..
کوک: الانم مزاحمم نشو.. کار دارم!
ا.ت: برام مهم نیس ق.. قصدت چی بوده.. فق.. فقط ممنونم که باعث شدی.. قلبم برای یک بار هم که شده مزه عشق رو بپچشه.. آقای جئون..
ا.ت اونجارو با دلی شکسته ترک کرد..
پایان فلش بک..
ا.ت: چرا من انقد بدبختم؟؟ دنیااااااا!!! به نظرت بص نی؟؟
بنظرت دیگه این دختری که تا میخواد یکم خوشحال باشه یه چک میزنی بهش بصش نیییس؟؟؟
اول پدرم.. بعد مادرم..خواهرممم..
همه رو ازم گرفتی...(جیغ و گریه ی شدید)
ا.ت: عیبی نداره.. میرم.. و وجود نحس خودمو از زندگی همه پاک میکنم..
دختر خودشو پرت کرد... اون دیگه رفت..
بعد از چند روز جسد بی جون دختر رو پیدا کردن ..
کل مدرسه ناراحت بودن و عذاب وجدان داشتن..
اما این عذابشون.. بیشتر از عذابی که کوک میکشید نبود..
کوک بعد از اون روز آدم سابق نشد..
کوک.. عاشق شده بود.. اما دیر بود.. عاشق کسی که وجود فیزیکی نداره..
قدر آدمارو تا هستن بدونیم..
ژانـٰر_غمـٰگین
درخـٰواستی"
دختر لب پرتگاه رفت..
هیچی براش مهم نبود..
فقط میخواست بره..
میخواست بره تا همه از شرش راحت بشن..
ا.ت: بسمهههه بسهههه!!
ولم کنید... بزارین راحت باشممممم
من به کسی کاری ندارمممم
چرا اذیتم میکنین!!!(جیغ و گریه)
شاید بگید مگه چه اتفاقی برای ا.ت افتاده؟
خب بزارید براتون تعریف کنم...
همه چی از یه روز زمستونی و نزدیک به کریسمس شروع شد...
فلش بک 3 روز پیش...
ا.ت بعد از کلی کار پاره وقت کردن بلاخره تونست برای کسی که از ته قلبش دوسش داره یه ساعت بخره.. برای کوک..
ا.ت به سمت کافه ای رفت که کوک بهش گفته بود..
دروباز کرد و بدون توجه به کسایی که دارن نگاش میکنن رفت و سر میزی که کوک نشسته بود نشست..
ا.ت: سلام..(لبخند)
کوک: سلام عزیزم..
چی میخوری؟
ا.ت: هیچی.. فقط اومدم.. اممم.. باهات حرف بزنم..
کوک: چه حرفی؟
ا.ت: راستش.. کوک.. من.. من از همون اول که دیدمت.. از همون ثانیه ای که باهم دوست شدیم.. چیزـ. ی.. یه حسی بهت داشتم.. دیر فهمیدم.. ک.. که حسم بهت چیه.. خ.. خب راستش من دوست دارم..
ا.ت ساعت رو از کوله پشتیش بیرون آورد و به سمت کوک گرفت..
کوک لحظه ای تعجب کرد اما بعد خندید..
این خنده ترسی به جون ا.ت انداخت..
کوک: واااای خدا.. 😂😂
تو چه فکری راجب من کردی جوجه؟ 😂😂
فک کردی چون یکم باهات مهربونم خاطر خواهتم؟ 🤣🤣
اسکلی چیزی هسی..؟
ا.ت: ک.. کوک.. خو.. خوبی؟(مضطرب و ترسیده)
کوک: من که اوکیم.. ولی تو انگار نیسی!!
خانم میییین!!! اینکه باهات دوست بشم..
باهات مهربون باشم.. اینکه تو رو عاشق خودم کنم... همش یه بازی بود..
یه بازی ای که انگار واقعا قلب تورو در گیر کرده!!
من چرا باید با تویی که حتی پول خرید یه ادامس هم نداری قرار بزارممم؟؟
کوک ساعتی ای که ا.ت با تمام وجودش براش زحمت کشیده بود رو پرت کرد و شیشه ساعت هزار تیکه شد..
کوک: الانم مزاحمم نشو.. کار دارم!
ا.ت: برام مهم نیس ق.. قصدت چی بوده.. فق.. فقط ممنونم که باعث شدی.. قلبم برای یک بار هم که شده مزه عشق رو بپچشه.. آقای جئون..
ا.ت اونجارو با دلی شکسته ترک کرد..
پایان فلش بک..
ا.ت: چرا من انقد بدبختم؟؟ دنیااااااا!!! به نظرت بص نی؟؟
بنظرت دیگه این دختری که تا میخواد یکم خوشحال باشه یه چک میزنی بهش بصش نیییس؟؟؟
اول پدرم.. بعد مادرم..خواهرممم..
همه رو ازم گرفتی...(جیغ و گریه ی شدید)
ا.ت: عیبی نداره.. میرم.. و وجود نحس خودمو از زندگی همه پاک میکنم..
دختر خودشو پرت کرد... اون دیگه رفت..
بعد از چند روز جسد بی جون دختر رو پیدا کردن ..
کل مدرسه ناراحت بودن و عذاب وجدان داشتن..
اما این عذابشون.. بیشتر از عذابی که کوک میکشید نبود..
کوک بعد از اون روز آدم سابق نشد..
کوک.. عاشق شده بود.. اما دیر بود.. عاشق کسی که وجود فیزیکی نداره..
قدر آدمارو تا هستن بدونیم..
۱۰.۴k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.