جیمین کنار ا.ت نشست: ماه واقعا قشنگه نه؟؟

جیمین کنار ا.ت نشست: ماه واقعا قشنگه نه؟؟
ا.ت: اوهوم
جیمین: من با دیدن ماه یاد صورت دختری میوفتم که عاشقشم..
با حرف جیمین ا.ت برای چند ثانیه قلب خودشو حس نکرد..
ا.ت: خ.. خ... خب؟
جیمین: دختری که صورتش مثل ماهه.. چشماش دریا.. موهاش مثل موج ها آرامش بخشه... و صداش برای من بهشتی ترین صداست..
ا.ت: اون دختر کیه؟
جیمین: کسی که اوایل که دیدمش یه حسایی بهش داشتم.. اما سعی کردم با اذیت کردنش خودمو قانع کنم که دوسش ندارم..
اما واقعا سخت بود.. نمیتونستم..
عشق درد داره..
اما قشنگیاشو هم داره.. ♡
اون دختر.. الان کنار من نشسته و فکر میکنه دارم راجب یه دختر دیگه حرف میزنم..
ا.ت: چ.. چی؟(تعجب)
جیمین که دست خودش نبود و اشکاش جاری شده بودن لب زد: ا.ت.. من دوست دارم.. میشه.. میشه بهم یه شانس بدی..
قول میدم بتونم اعتمادتو بدست بیارم:))
ا.ت که هنوز متعجب بود گفت: خب.. چیزه.. من..
جیمین بلند شد: میدونم دوسم نداری... من بدجوری پلای پشت سرمو خراب کردم..
جیمین داشت میرفت که ا.ت گف: من به گذشته توجهی ندارم پارک جیمین.. و.. و اینکه بهت بهت یه شانس میدم و امیدوارم.. امیدوارم از این سو استفاده نکنی-!!
با حرف ا.ت جیمین به سمتش اومد و بوسه ای عمیق رو آغاز کردند...
بی خبر از همکلاسی های مزاحمشون که در حال فیلمبرداری بودن...

پایاننننن☆