فیک کوکی
😉
نصفه شب بود ساعت تقریبا ۲ بود خوابم نمیبرد و گشنمه شده بود بلند شدم و لباسم رو عوض کردم و گوشیمو برداشتم و یواشکی از خونه اومدم بیرون تا داداشم متوجه نشه. بزارین براتون تعریف کنم که زندگی من چطوریه خب.
من تو ۷ سالگی پدر مادرمو از دست دادم و یه برادر بزرگتر از خودم دارم که ۶ سال ازم بزرگتره و اسمش دنی هست دلیل مرگ پدر مادرمون به خاطر اینکه به یکی از بزرگترین مافیا های کره بده کار بودن ولی پولشو ندادن و اونم اونارو کشت و بعد از چند سال داداشم اونو کشت و الان جاش پسرش هستش . و پسرش اسمش جئون جونگکوکه و میخواد از داداشم انتقام بگیره ولی مارو پیدا نمیکنه خداروشکر
رفتم تو یکی از کوچه پس کوچه ها و یه سوپری پیداکردم که شبانه روزی بود رفتم داخلش و خوراکی های که دوست داشتم رو گرفتم و خریدم و از مغازه اومدم بیرون و بعدش رفتم تو خیابونا یکم قدم زدم که یه ماشین با سرعت داشت میومد که فهمیدم همون یارو جئونه (چون چند باری ا.ت رو تقیب کرده بود) سریع فرار کردم و تو یه کوچه پیچیدم و به بن بست خوردم زنگ در همه خونه هارو زدم و چراغ هارو روشن کردن و داد میزدم
ا.ت. کممککککک جئون اومدههه
به خاطر اینکه همشون جئون رو میشناختن درو باز نمیکردن که ماشینه سر کوچه وایساد و یکی ازش پیاده شد و آروم آروم قدم میزد و میومد تو کوچه همینطوری بهم نزدیک میشد
و...
نصفه شب بود ساعت تقریبا ۲ بود خوابم نمیبرد و گشنمه شده بود بلند شدم و لباسم رو عوض کردم و گوشیمو برداشتم و یواشکی از خونه اومدم بیرون تا داداشم متوجه نشه. بزارین براتون تعریف کنم که زندگی من چطوریه خب.
من تو ۷ سالگی پدر مادرمو از دست دادم و یه برادر بزرگتر از خودم دارم که ۶ سال ازم بزرگتره و اسمش دنی هست دلیل مرگ پدر مادرمون به خاطر اینکه به یکی از بزرگترین مافیا های کره بده کار بودن ولی پولشو ندادن و اونم اونارو کشت و بعد از چند سال داداشم اونو کشت و الان جاش پسرش هستش . و پسرش اسمش جئون جونگکوکه و میخواد از داداشم انتقام بگیره ولی مارو پیدا نمیکنه خداروشکر
رفتم تو یکی از کوچه پس کوچه ها و یه سوپری پیداکردم که شبانه روزی بود رفتم داخلش و خوراکی های که دوست داشتم رو گرفتم و خریدم و از مغازه اومدم بیرون و بعدش رفتم تو خیابونا یکم قدم زدم که یه ماشین با سرعت داشت میومد که فهمیدم همون یارو جئونه (چون چند باری ا.ت رو تقیب کرده بود) سریع فرار کردم و تو یه کوچه پیچیدم و به بن بست خوردم زنگ در همه خونه هارو زدم و چراغ هارو روشن کردن و داد میزدم
ا.ت. کممککککک جئون اومدههه
به خاطر اینکه همشون جئون رو میشناختن درو باز نمیکردن که ماشینه سر کوچه وایساد و یکی ازش پیاده شد و آروم آروم قدم میزد و میومد تو کوچه همینطوری بهم نزدیک میشد
و...
۵.۸k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.