تکپارتی جین
وقتی استاد دانشگاهت اکس قبلیت بود
p8
جین: ا.ت نمیخوای که تو ماشین بخوابی
جین رضایت کامل رو داخل نگاه ا.ت دید که تو ماشین بخوابه
جین: ا.ت نگو که میخوای بازی کنی
ول کن بریم...من....من کاریت ندارم حتی دست هم بهت نمیزنم
ا.ت: قول میدی
جین: قول میدم(جدی)
ا.ت با بی میلی از ماشین پیاده شدن و سوار آسانسور شدن
توی یکی از طبقه ها سه تا زن جذاب وارد آسانسور شدن....تقریبا میشد گفت هیچی تنشون نیست فقط یه پارچه دور خودشون پیچیده بودن
ا.ت ویو
وای اینا چی پوشیدن...من که دخترم دارم گرمم میشه چه برسه به یه پسر....اوه فاک.....جیننننننن....وای نه جین نباید نگاهشون کنه دلم نمیخواد به کسی غیر از من نگاه کنه.....ا.ت...چته چرا باید اینجوری فکر کنییییی خاک تو سرت
ا.ت زیر چشمی به جین نگاه کرد کرد و متوجه شد جین داره بهش نگاه میکنه و حس داغی رو روی گونه هاش حس میکرد
×واو چه آقای جذابی
جین؛ بله؟
×بگو جان
جین؛ حرفی دارید
×خوشکله میخوای امشب بیام پیشت
جین: امشب نمیشه مهمون دارم ایشالا یه شب دیگه
×شمارمو بدم بهت
جین: نه خودم پیدات میکنم
ا.ت ویو
وقتی جین اینجوری میگفت حس اضافه بودن بهم دست داد و از طرفی قلبم شکست چون جین میخواست با اون دختره هرزه بخوابه.....دختره ی اشغال عوضیه..... (حسودی)
آسانسور ایستاد و دختره با یه چشمک به جین با دوستاش به واحدشون رفتن و آخر کار دختره بلند گفت
×یادت نره واحد چهارم
جین: یادم میمونه
(در اسانسور بسته میشه)
جین؛ هعی چه دخترا خوشکلی بودن (نگاه زیر چشمی به ا.ت)
ا.ت: اره واقعااا
جین: میخوای امشب تو خونه من بخوابی من برم؟
ا.ت؛ کجا
جین: پیش دختره
ا.ت: برو من که جلوت رو نگرفتم (کنایه و سهی در کنترل اعصاب)
جین اوکی
تا جین دستش رو به سمت کلید واحد چهارم برد ا.ت برای جلو گیری از رفتنش با تمسخر گفت
ا.ت:مثلا مهمون داشتی
دست جین تو هوا ایستاد و جین با یه حالت جذاب تک نگاهی به صورت ا.ت کرد که انگار حسودی رو روی پیشونیش نوشته بودن
جین ویو
من سر کارش گذاشتم ولی اون داره حسودی میکنه....خانم واسه من غیرتی شدن....بزار یکم اذیتش کنم
جین: وا الان گفتی برم که
ا.ت؛ اون وقت من چی بخورم؟
جین: پیتزا تو یخچال هست
ا.ت: اوکی برو (ناراحت)
جین: هوممم....خدای من ببین این دختره واسه دوست پسرش غیرتی شده داره حسودی میکنه...ایگو
ا.ت: چییییییی میگیییی بابا حسودی کجا بوده اخه...من وایه چی باید حسودی کنم
جین اروم ا.ت رو بغل گرفت و گفت
جین: نترس کوچولو من غیز از تو به کسی نگاه نمیکنم...خب آسانسور باز شد بریم
ا.ت: بریم (آروممممممم)
ا.ت و جین وارد خونه جین شدن...ا.ت اول با دیدن سلیقه بینظیر جین حیرت زده به در و دیوارش خیره شد و جین هم با لذت نگاه دختر کوچولویی میکرد که انگار براش بزرگ ترین بستنی دنیا رو گرفتن
جین: خانم کوچولو بیا...
p8
جین: ا.ت نمیخوای که تو ماشین بخوابی
جین رضایت کامل رو داخل نگاه ا.ت دید که تو ماشین بخوابه
جین: ا.ت نگو که میخوای بازی کنی
ول کن بریم...من....من کاریت ندارم حتی دست هم بهت نمیزنم
ا.ت: قول میدی
جین: قول میدم(جدی)
ا.ت با بی میلی از ماشین پیاده شدن و سوار آسانسور شدن
توی یکی از طبقه ها سه تا زن جذاب وارد آسانسور شدن....تقریبا میشد گفت هیچی تنشون نیست فقط یه پارچه دور خودشون پیچیده بودن
ا.ت ویو
وای اینا چی پوشیدن...من که دخترم دارم گرمم میشه چه برسه به یه پسر....اوه فاک.....جیننننننن....وای نه جین نباید نگاهشون کنه دلم نمیخواد به کسی غیر از من نگاه کنه.....ا.ت...چته چرا باید اینجوری فکر کنییییی خاک تو سرت
ا.ت زیر چشمی به جین نگاه کرد کرد و متوجه شد جین داره بهش نگاه میکنه و حس داغی رو روی گونه هاش حس میکرد
×واو چه آقای جذابی
جین؛ بله؟
×بگو جان
جین؛ حرفی دارید
×خوشکله میخوای امشب بیام پیشت
جین: امشب نمیشه مهمون دارم ایشالا یه شب دیگه
×شمارمو بدم بهت
جین: نه خودم پیدات میکنم
ا.ت ویو
وقتی جین اینجوری میگفت حس اضافه بودن بهم دست داد و از طرفی قلبم شکست چون جین میخواست با اون دختره هرزه بخوابه.....دختره ی اشغال عوضیه..... (حسودی)
آسانسور ایستاد و دختره با یه چشمک به جین با دوستاش به واحدشون رفتن و آخر کار دختره بلند گفت
×یادت نره واحد چهارم
جین: یادم میمونه
(در اسانسور بسته میشه)
جین؛ هعی چه دخترا خوشکلی بودن (نگاه زیر چشمی به ا.ت)
ا.ت: اره واقعااا
جین: میخوای امشب تو خونه من بخوابی من برم؟
ا.ت؛ کجا
جین: پیش دختره
ا.ت: برو من که جلوت رو نگرفتم (کنایه و سهی در کنترل اعصاب)
جین اوکی
تا جین دستش رو به سمت کلید واحد چهارم برد ا.ت برای جلو گیری از رفتنش با تمسخر گفت
ا.ت:مثلا مهمون داشتی
دست جین تو هوا ایستاد و جین با یه حالت جذاب تک نگاهی به صورت ا.ت کرد که انگار حسودی رو روی پیشونیش نوشته بودن
جین ویو
من سر کارش گذاشتم ولی اون داره حسودی میکنه....خانم واسه من غیرتی شدن....بزار یکم اذیتش کنم
جین: وا الان گفتی برم که
ا.ت؛ اون وقت من چی بخورم؟
جین: پیتزا تو یخچال هست
ا.ت: اوکی برو (ناراحت)
جین: هوممم....خدای من ببین این دختره واسه دوست پسرش غیرتی شده داره حسودی میکنه...ایگو
ا.ت: چییییییی میگیییی بابا حسودی کجا بوده اخه...من وایه چی باید حسودی کنم
جین اروم ا.ت رو بغل گرفت و گفت
جین: نترس کوچولو من غیز از تو به کسی نگاه نمیکنم...خب آسانسور باز شد بریم
ا.ت: بریم (آروممممممم)
ا.ت و جین وارد خونه جین شدن...ا.ت اول با دیدن سلیقه بینظیر جین حیرت زده به در و دیوارش خیره شد و جین هم با لذت نگاه دختر کوچولویی میکرد که انگار براش بزرگ ترین بستنی دنیا رو گرفتن
جین: خانم کوچولو بیا...
۸.۰k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.