Part 3
Part 3
تهیونگ:اره میخوام بدونم بگو
ا/ت : باشه خودت خواستی! شبا دیر میای خونه ، خونه هم که هستی یا تو اتاق کارتی یا سر تو گوشیته، به منه بدبختم اهمیت نمیدی انگار من وجود ندارم هیی میخوام بهت محبت کنم برات غدا هایه مورد علاقت رو درست میکنم اقا میاد خونه میگه من غذا خوردم یه جوری باهام رفتار میکنی انگار غریبم ، خسته شدم دیگه از این زندگی ( با بغض داد )
ا/ت : ولم کن بزار به حال خودم بمیرم من که برات اهمیت ندارم ( گریه)
تهیونگ :ا/ت ... یه لحظه وایسا، ا/ت گوش بده ( دنبال ا/ت میره)
ا/ت ویو
بدو بدو رفتم تو اتاق در هم قفل کردم
پست در نشستم تا میتونستم گریه کردم میتونستم صدایه تقلا کردن تهیونگ رو بشنوم که میگفت درو با کنم و از این حرفا ولی جوابش رو نمی دادم و فقط و فقط گریه می کردم
تهیونگ:ا/ت درو وا کن ... لطفا در و وا کن دوست ندارم ناراحتی و گریه کردنات رو تا وقتی زندم ببینم و بشنوم.. قلبم میشکنه وقتی اون چشمای اشکی عشق زندگیم رو مبیبینم ( همه یه این حرف ها رو با بغض سگی میگفت🥲)
خواستم برم رو تخت بشینم اب بخورم که یه هو سرم گیج رفت و چیزی ندیدم
ویو تهیونگ
پشت در اتاقمون نشسته بودم و داشتم گریه میکردم که چرا به ا/ت تو این مدت بهش زیاد اهمیت نمیدادم
که.........
ببخشید خیلی دیر شده، میدونم زیاد خوب نیست 🥲
تهیونگ:اره میخوام بدونم بگو
ا/ت : باشه خودت خواستی! شبا دیر میای خونه ، خونه هم که هستی یا تو اتاق کارتی یا سر تو گوشیته، به منه بدبختم اهمیت نمیدی انگار من وجود ندارم هیی میخوام بهت محبت کنم برات غدا هایه مورد علاقت رو درست میکنم اقا میاد خونه میگه من غذا خوردم یه جوری باهام رفتار میکنی انگار غریبم ، خسته شدم دیگه از این زندگی ( با بغض داد )
ا/ت : ولم کن بزار به حال خودم بمیرم من که برات اهمیت ندارم ( گریه)
تهیونگ :ا/ت ... یه لحظه وایسا، ا/ت گوش بده ( دنبال ا/ت میره)
ا/ت ویو
بدو بدو رفتم تو اتاق در هم قفل کردم
پست در نشستم تا میتونستم گریه کردم میتونستم صدایه تقلا کردن تهیونگ رو بشنوم که میگفت درو با کنم و از این حرفا ولی جوابش رو نمی دادم و فقط و فقط گریه می کردم
تهیونگ:ا/ت درو وا کن ... لطفا در و وا کن دوست ندارم ناراحتی و گریه کردنات رو تا وقتی زندم ببینم و بشنوم.. قلبم میشکنه وقتی اون چشمای اشکی عشق زندگیم رو مبیبینم ( همه یه این حرف ها رو با بغض سگی میگفت🥲)
خواستم برم رو تخت بشینم اب بخورم که یه هو سرم گیج رفت و چیزی ندیدم
ویو تهیونگ
پشت در اتاقمون نشسته بودم و داشتم گریه میکردم که چرا به ا/ت تو این مدت بهش زیاد اهمیت نمیدادم
که.........
ببخشید خیلی دیر شده، میدونم زیاد خوب نیست 🥲
۷.۷k
۰۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.