گس لایتر/ پارت ۸۵
روز بعد...
از زبان نویسنده:
جونگکوک آماده ی رفتن به شرکت شده بود... توی سالن ایستاده بود... عجله داشت... همونطور که در حال رفتن به سمت در بود دکمه های آستینشو درست میکرد... بایول از اتاق بیرون اومد و گفت: منم آمادم... بریم
جونگکوک: کتمو یادم رفت
بایول: من میارم...
بایول به اتاق برگشت تا کت جونگکوک رو برداره... جونگکوک کتش رو روی تخت انداخته بود... موقع برداشتنش یه کارت از جیب کت افتاد... بایول خم شد تا بلندش کنه... کارت ویزیت یه تراپیست بود!!!!!...
متعجب به کارت نگاه میکرد... که جونگکوک صداش زد...
-بایول... دیر شد... بیا دیگه
بایول: اومدم...
با عجله کارت رو توی جیب شلوار جینش گذاشت تا بعدا ازش سر در بیاره... و سریع از اتاق خارج شد تا به سر کارشون برسن... چون امروز روز مهمی بود...
از زبان جونگکوک:
وقتی به شرکت رسیدیم بی هیچ وقفه ای به سالن جلسات رفتیم... اونجا تعدادی روزنامه نگار و عکاس منتظر بودن... مصاحبه و عکس برداری شروع شد... حالا من کاملا توی کره شناخته میشدم... این اولین خبر رسمی ای بود که قرار بود از من منتشر بشه... حالا همه میفهمیدن داماد خانواده ی ایم من هستم... و همچنین از این به بعد نقش پررنگی توی شرکت خواهم داشت...من مدام با بلانکو در تماس بودم و همه چیزو هماهنگ انجام میدادیم... منافع همو حفظ میکردیم... بلانکو هم باید بمونه... منتها تا زمان خودش!...
از زبان یون ها:
آبا و بایول توی سالن جلسات در کنار جونگکوک بودن تا همراهیش کنن... من توی اتاقم بودم... هیونو ناگهان وارد اتاق شد... در حالیکه بشدت عصبی و مشوش بود با صدای بلندی گفت: چطوری میشه یکی به این سرعت هم تراز من بشه؟ اونم منی که چن سال زحمت کشیدم تا توی این شرکت به چشم بیام؟...
از زبان نویسنده:
یون ها با دیدن این حالت هیونو سریع از سر جاش پاشد و به سمت در اتاق رفت... در رو بست و با انگشت اشاره به هیونو گفت که سکوت کنه... ولی اون عصبی تر از این حرفا بود...
هیونو: نمیتونم سکوت کنم... خسته شدم... اون نمیتونه چون فقط یه قرارداد بسته بیاد و جای منو بگیره
یون ها: اون جای تو رو نمیگیره... حق نداره... آروم باش!... میخوای تیتر خبرای امروز بشی؟ یکی از اون خبرنگارای فضول صداتو بشنوه کارمون تمومه!...
هیونو دستی به پیشونیش کشید و صداشو پایین تر آورد... گفت: چرا متوجه نیستی؟ چرا درکم نمیکنی؟ زحمتای شبانه روز من برای این شرکت انقد زود فراموش شد؟ چطور میتونن چن روزه اون جونگکوک مکار رو بزارن کنار من؟
یون ها: اونم عین تو داماد خانوادس... آره تو زحمت بیشتری کشیدی... و قطعا منو تو مستحق سهم بیشتری هستیم... منتها در صورتی میتونیم حقمونو بگیریم که درست قدم برداریم... همونطور که خودتم گفتی جونگکوک خیلی مکر داره... اگه اشتباه عمل کنیم همه چیو میبازیم...
از زبان نویسنده:
جونگکوک آماده ی رفتن به شرکت شده بود... توی سالن ایستاده بود... عجله داشت... همونطور که در حال رفتن به سمت در بود دکمه های آستینشو درست میکرد... بایول از اتاق بیرون اومد و گفت: منم آمادم... بریم
جونگکوک: کتمو یادم رفت
بایول: من میارم...
بایول به اتاق برگشت تا کت جونگکوک رو برداره... جونگکوک کتش رو روی تخت انداخته بود... موقع برداشتنش یه کارت از جیب کت افتاد... بایول خم شد تا بلندش کنه... کارت ویزیت یه تراپیست بود!!!!!...
متعجب به کارت نگاه میکرد... که جونگکوک صداش زد...
-بایول... دیر شد... بیا دیگه
بایول: اومدم...
با عجله کارت رو توی جیب شلوار جینش گذاشت تا بعدا ازش سر در بیاره... و سریع از اتاق خارج شد تا به سر کارشون برسن... چون امروز روز مهمی بود...
از زبان جونگکوک:
وقتی به شرکت رسیدیم بی هیچ وقفه ای به سالن جلسات رفتیم... اونجا تعدادی روزنامه نگار و عکاس منتظر بودن... مصاحبه و عکس برداری شروع شد... حالا من کاملا توی کره شناخته میشدم... این اولین خبر رسمی ای بود که قرار بود از من منتشر بشه... حالا همه میفهمیدن داماد خانواده ی ایم من هستم... و همچنین از این به بعد نقش پررنگی توی شرکت خواهم داشت...من مدام با بلانکو در تماس بودم و همه چیزو هماهنگ انجام میدادیم... منافع همو حفظ میکردیم... بلانکو هم باید بمونه... منتها تا زمان خودش!...
از زبان یون ها:
آبا و بایول توی سالن جلسات در کنار جونگکوک بودن تا همراهیش کنن... من توی اتاقم بودم... هیونو ناگهان وارد اتاق شد... در حالیکه بشدت عصبی و مشوش بود با صدای بلندی گفت: چطوری میشه یکی به این سرعت هم تراز من بشه؟ اونم منی که چن سال زحمت کشیدم تا توی این شرکت به چشم بیام؟...
از زبان نویسنده:
یون ها با دیدن این حالت هیونو سریع از سر جاش پاشد و به سمت در اتاق رفت... در رو بست و با انگشت اشاره به هیونو گفت که سکوت کنه... ولی اون عصبی تر از این حرفا بود...
هیونو: نمیتونم سکوت کنم... خسته شدم... اون نمیتونه چون فقط یه قرارداد بسته بیاد و جای منو بگیره
یون ها: اون جای تو رو نمیگیره... حق نداره... آروم باش!... میخوای تیتر خبرای امروز بشی؟ یکی از اون خبرنگارای فضول صداتو بشنوه کارمون تمومه!...
هیونو دستی به پیشونیش کشید و صداشو پایین تر آورد... گفت: چرا متوجه نیستی؟ چرا درکم نمیکنی؟ زحمتای شبانه روز من برای این شرکت انقد زود فراموش شد؟ چطور میتونن چن روزه اون جونگکوک مکار رو بزارن کنار من؟
یون ها: اونم عین تو داماد خانوادس... آره تو زحمت بیشتری کشیدی... و قطعا منو تو مستحق سهم بیشتری هستیم... منتها در صورتی میتونیم حقمونو بگیریم که درست قدم برداریم... همونطور که خودتم گفتی جونگکوک خیلی مکر داره... اگه اشتباه عمل کنیم همه چیو میبازیم...
۱۱.۶k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.