فیک ۱۰
بنده
سولی و جیمین رسیدن یه عمارت وقتی از ماشین پیاده شدن کلی خدمتکار اون سمته جیمین بعد
جیمین بهشون گفته که وسایلت ببرن داخله یعد یه زنه پیری میاد سمته جیمین
منظورم اجوما بود جیمین اجوما از ده سالگی میشناخت
و بهش اعتماد داشت جیمین تنها کسی که اعتماد داشت اجوما بود
بعد جیمین دره گوشه اجونا گفت (کوک اومده )اجوما در جواب سر تکان داد و رفت
-بیبی برات به سوپرایز دارم
+چی هست (سرد و ناراحت
-چی شد چرا یه دفع سرد باهام رفتار کردی ؟؟؟
+چی به اون پیر زن گفتی (حرص
-بیین کی دارم حرص میخور فقط سوال پرسیدم حالا
بیا برم داخله
+باش
رفیتم داخله که یه مرد اونجا نشسته بود جیمینو صدا کردم
صداش خیلی آشنا بود واقعیت نداره کوک مرده همه جارو گشتیم دنبالش به جیمین نگاه کردم داشت کم کم گریم میگرفت که به جیمین گفتم :خودشه
جیمین هم با سرشو تکن داد
-کوک نمیخوای برگردی گفتم برات سوپرایز دارم
&چی ه…..سولی (بغض
+کوک خودتی (گریه
میره بلغش …کجای بودی عوضی میدونی چقدر دنبالت گشتم
هااا میدونی افسردگی گرفتم به خاطر تو هاااا عوضی میدونی
(گریه و مشت میزد به سینه کوک
&میدونم ببخشید بایدم از دستم عصبی باشی حق داری من بی خبر از همه رفتم
+کل سئول گشتیم فکردیم که مردی عوضی نامرد (گریه
چند دقع بعد کوک و سولی کلی گریه کردن که جیمین گفت
-بسته دیگه منم اینجا هستم باید از من تشکر کنید(داد
+ببخشید تو هم بغلم موچی
-باشه چاگی….وایسا تو چی گفتی …
+بیا تو بغلم
-نه بعدش
+موجی (خنده
-از دیته تو چیکار کنم …میره بغلشون
&بینه شما دوتا چه خبر هست ؟؟🤨
-مگه نمیدونی دوست چند سالت دوست دختر منه
&چیییی …(داد
-همیشه که شنیدی
+باشه حالا جیمین خسته شد از بس ویسادم
-بیا برین بشینین با هم هر چقدر دوست دارید صحبت کنید منم برم کارای فردا رو انجام بدم
&مگه چیکار داری
+خودم میگم جیمین تو برو
-باش بای بای چاگی
بعد از چند دقیقه جیمین رفت
&خب بگو ببینم
+همچیو گفت
&واقعا اینا همش راسته
+نه پس دورغه (گریه
&اشکالی نداره بیا بغلم میدونی چند ساله از بغل کردنت محروم شدم
+بیا اینجا خرگوشه من
جیمین
بعد که از خونه رفتم بیرون رفتم داخله ماشین به دستیارم گفتم که کارامو انجام بده و چند محصول موا.د بود که باید بفرستم روسیه اونا هم دادم دستیارم انجام بده
لب تابمو داراوردم داشتم از دربین هایی که داخله خونه گذاشته بودم نگاهشون میکردم دیدم سولی کلی گریه میکردم کوک هم بلغش کرده بود واقعا دلم براشون میسوخت …..
شرط
۲۵لایک
۵۰کامنت
۳فالور
بچه ها لایک کنید این ۱۰و ۱۸بدرد من نمیخوره 🥲
هر کی لایک نکنه 🤬
#فیک #بی_تی _اس#bts #jmin #v#kook#jin#Rm##jk#jin#bts#btsفیک#فیک #رمان #وانشات #فیک
سولی و جیمین رسیدن یه عمارت وقتی از ماشین پیاده شدن کلی خدمتکار اون سمته جیمین بعد
جیمین بهشون گفته که وسایلت ببرن داخله یعد یه زنه پیری میاد سمته جیمین
منظورم اجوما بود جیمین اجوما از ده سالگی میشناخت
و بهش اعتماد داشت جیمین تنها کسی که اعتماد داشت اجوما بود
بعد جیمین دره گوشه اجونا گفت (کوک اومده )اجوما در جواب سر تکان داد و رفت
-بیبی برات به سوپرایز دارم
+چی هست (سرد و ناراحت
-چی شد چرا یه دفع سرد باهام رفتار کردی ؟؟؟
+چی به اون پیر زن گفتی (حرص
-بیین کی دارم حرص میخور فقط سوال پرسیدم حالا
بیا برم داخله
+باش
رفیتم داخله که یه مرد اونجا نشسته بود جیمینو صدا کردم
صداش خیلی آشنا بود واقعیت نداره کوک مرده همه جارو گشتیم دنبالش به جیمین نگاه کردم داشت کم کم گریم میگرفت که به جیمین گفتم :خودشه
جیمین هم با سرشو تکن داد
-کوک نمیخوای برگردی گفتم برات سوپرایز دارم
&چی ه…..سولی (بغض
+کوک خودتی (گریه
میره بلغش …کجای بودی عوضی میدونی چقدر دنبالت گشتم
هااا میدونی افسردگی گرفتم به خاطر تو هاااا عوضی میدونی
(گریه و مشت میزد به سینه کوک
&میدونم ببخشید بایدم از دستم عصبی باشی حق داری من بی خبر از همه رفتم
+کل سئول گشتیم فکردیم که مردی عوضی نامرد (گریه
چند دقع بعد کوک و سولی کلی گریه کردن که جیمین گفت
-بسته دیگه منم اینجا هستم باید از من تشکر کنید(داد
+ببخشید تو هم بغلم موچی
-باشه چاگی….وایسا تو چی گفتی …
+بیا تو بغلم
-نه بعدش
+موجی (خنده
-از دیته تو چیکار کنم …میره بغلشون
&بینه شما دوتا چه خبر هست ؟؟🤨
-مگه نمیدونی دوست چند سالت دوست دختر منه
&چیییی …(داد
-همیشه که شنیدی
+باشه حالا جیمین خسته شد از بس ویسادم
-بیا برین بشینین با هم هر چقدر دوست دارید صحبت کنید منم برم کارای فردا رو انجام بدم
&مگه چیکار داری
+خودم میگم جیمین تو برو
-باش بای بای چاگی
بعد از چند دقیقه جیمین رفت
&خب بگو ببینم
+همچیو گفت
&واقعا اینا همش راسته
+نه پس دورغه (گریه
&اشکالی نداره بیا بغلم میدونی چند ساله از بغل کردنت محروم شدم
+بیا اینجا خرگوشه من
جیمین
بعد که از خونه رفتم بیرون رفتم داخله ماشین به دستیارم گفتم که کارامو انجام بده و چند محصول موا.د بود که باید بفرستم روسیه اونا هم دادم دستیارم انجام بده
لب تابمو داراوردم داشتم از دربین هایی که داخله خونه گذاشته بودم نگاهشون میکردم دیدم سولی کلی گریه میکردم کوک هم بلغش کرده بود واقعا دلم براشون میسوخت …..
شرط
۲۵لایک
۵۰کامنت
۳فالور
بچه ها لایک کنید این ۱۰و ۱۸بدرد من نمیخوره 🥲
هر کی لایک نکنه 🤬
#فیک #بی_تی _اس#bts #jmin #v#kook#jin#Rm##jk#jin#bts#btsفیک#فیک #رمان #وانشات #فیک
۷.۰k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.