p³
p³
مدرسه ی عشق
با چیزی که دیدم شوکه شدم..جیمین بود! جوری افتاده بودیم که لبامون چسبیده بود به هم و همه داشتن نگاهمون میکردن(ات افتاد روی جیمین و این باعث شد که جیمین هم بیوفته زمین)سریع ازش جدا شدم و دستمو گذاشتم رو لبم.
ات:ب..ببخ...ببخشید.
سریع دویدم حیاط.این چه کاری بود آخههههههههههههههههه؟لونا هم پشت سرم اومد حیاط
لونا:حالت خوبه؟رنگت پریده.
ات:آره من حالم خوبه.
پرش زمانی به زنگ آخر
لونا:میری خونه؟
ات:آره!میرم خونه لباسامو عوض کنم برم بار.
لونا:منم میخوام بیام بار!!توروخداااا.
ات:باشه. باشه ساعت ۱۰ شب میام دنبالت.
لونا:باشه،.بای.
سوار اتوبوس شدم و رفتم خونه رفتم یه حموم ۱۰ دقیقه ای کردم..یه میکاپ ساده کردم،لباس هامو پوشیدم و موهامو باز گذاشتم. سوار ماشینم شدم. من یه ماشین گرون داشتم ولی دوست نداشتم با ماشینم برم مدرسه.رفتم دنبال لونا و باهم رفتیم بار اونقدر نوشیده بودیم که نمیدونستیم چی داریم میگیم.
ات:لونا..لوناااا با من ازدواج کن.*با حالت مستی*
لونا:من شوهر دارم مزاحمم نشو!
ات:لونااا!چطور بهم خیانت کردی؟چرا بهم خیانت کردی؟مگه من...
یهو چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم وقتی چشمامو باز کردم توی خونه ای بیدار شدم که اصلا تاحالا ندیده بودم. باصدای جیمین به خودم اومدم.
جیمین:بیدار شدی؟
ات:آ..آر..آره!
جیمین:دیشب رو یادت میاد؟
ات:ن...نه مگه دیشب چی شد؟
جیمین:واقعا یادت نمیاد؟
ات:نه!
ویو جیمین
دیشب رفتم بار که یکم آب شنگولی بخورم که ات و لونا رو دیدم که داشتن چرت و پرت میگفتن. که ات بیهوش شد یه مرد اومد ات رو ببره که رفتم یه مشت زدم رو صورتش
جیمین:عوضی !!دست ها تو بردار از روش.
بعد ات رو بغل کردم و بردم تو ماشین خودم چون لونا مست بود من رسوندمش خونش.
ات بیهوش شده بود و منم نمیدونستم خونش کجاست پس بردم خونه ی خودم. ات چشاشو باز کرده بود ولی هنوزم مست بود ماشین رو نگه داشتم ات رو بغل کردم و بردم خونه گذاشتم رو تخت و خواستم برم که نذاشت برم مچ دستمو گرفت ولباشو چسبوند به لبام منم همراهیش کردم.
ات:جیمین..من..من دوست..من دوست دارم.
جیمین:منم ..منم دوست دارم.
تقریبا دو دقیقه بود که داشتیم همو میبوسیدیم که ات سعی کرد لباسام رو در بیاره ولی من نزاشتم و خودم سریع لباسامو در آوردم.
(بقیش رو سانسور کردم)
ویو ات
کم کم یادم اومد که دیشب چه اتفاق هایی افتاد. خجالت کشیدم و گفتم
ات:ببخشید..دیشب....خیلی مست بودم.
جیمین:دیگه فایده ای نداره چون من پر*دت و زدم.😐
ات:چیی؟چیکار کردی؟
جیمین:پر*دت و زدم.
ساعت رو نگاه کردم یادم افتاد که باید برم مدرسه ساعت ۸ صبح بود و از اونجایی که ساعت ۱۰ میرفتم مدرسه سریع لباسامو پوشیدم...
مدرسه ی عشق
با چیزی که دیدم شوکه شدم..جیمین بود! جوری افتاده بودیم که لبامون چسبیده بود به هم و همه داشتن نگاهمون میکردن(ات افتاد روی جیمین و این باعث شد که جیمین هم بیوفته زمین)سریع ازش جدا شدم و دستمو گذاشتم رو لبم.
ات:ب..ببخ...ببخشید.
سریع دویدم حیاط.این چه کاری بود آخههههههههههههههههه؟لونا هم پشت سرم اومد حیاط
لونا:حالت خوبه؟رنگت پریده.
ات:آره من حالم خوبه.
پرش زمانی به زنگ آخر
لونا:میری خونه؟
ات:آره!میرم خونه لباسامو عوض کنم برم بار.
لونا:منم میخوام بیام بار!!توروخداااا.
ات:باشه. باشه ساعت ۱۰ شب میام دنبالت.
لونا:باشه،.بای.
سوار اتوبوس شدم و رفتم خونه رفتم یه حموم ۱۰ دقیقه ای کردم..یه میکاپ ساده کردم،لباس هامو پوشیدم و موهامو باز گذاشتم. سوار ماشینم شدم. من یه ماشین گرون داشتم ولی دوست نداشتم با ماشینم برم مدرسه.رفتم دنبال لونا و باهم رفتیم بار اونقدر نوشیده بودیم که نمیدونستیم چی داریم میگیم.
ات:لونا..لوناااا با من ازدواج کن.*با حالت مستی*
لونا:من شوهر دارم مزاحمم نشو!
ات:لونااا!چطور بهم خیانت کردی؟چرا بهم خیانت کردی؟مگه من...
یهو چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم وقتی چشمامو باز کردم توی خونه ای بیدار شدم که اصلا تاحالا ندیده بودم. باصدای جیمین به خودم اومدم.
جیمین:بیدار شدی؟
ات:آ..آر..آره!
جیمین:دیشب رو یادت میاد؟
ات:ن...نه مگه دیشب چی شد؟
جیمین:واقعا یادت نمیاد؟
ات:نه!
ویو جیمین
دیشب رفتم بار که یکم آب شنگولی بخورم که ات و لونا رو دیدم که داشتن چرت و پرت میگفتن. که ات بیهوش شد یه مرد اومد ات رو ببره که رفتم یه مشت زدم رو صورتش
جیمین:عوضی !!دست ها تو بردار از روش.
بعد ات رو بغل کردم و بردم تو ماشین خودم چون لونا مست بود من رسوندمش خونش.
ات بیهوش شده بود و منم نمیدونستم خونش کجاست پس بردم خونه ی خودم. ات چشاشو باز کرده بود ولی هنوزم مست بود ماشین رو نگه داشتم ات رو بغل کردم و بردم خونه گذاشتم رو تخت و خواستم برم که نذاشت برم مچ دستمو گرفت ولباشو چسبوند به لبام منم همراهیش کردم.
ات:جیمین..من..من دوست..من دوست دارم.
جیمین:منم ..منم دوست دارم.
تقریبا دو دقیقه بود که داشتیم همو میبوسیدیم که ات سعی کرد لباسام رو در بیاره ولی من نزاشتم و خودم سریع لباسامو در آوردم.
(بقیش رو سانسور کردم)
ویو ات
کم کم یادم اومد که دیشب چه اتفاق هایی افتاد. خجالت کشیدم و گفتم
ات:ببخشید..دیشب....خیلی مست بودم.
جیمین:دیگه فایده ای نداره چون من پر*دت و زدم.😐
ات:چیی؟چیکار کردی؟
جیمین:پر*دت و زدم.
ساعت رو نگاه کردم یادم افتاد که باید برم مدرسه ساعت ۸ صبح بود و از اونجایی که ساعت ۱۰ میرفتم مدرسه سریع لباسامو پوشیدم...
۶.۰k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.