عشق مجازی
عشق مجازی
𝔭𝔞𝔯𝔱⁷
ا.ت : حتی همون ادم خاص باهوشی که میگی هم نمیتونه بفهمه الان داری کیو میگی *تنه زد
نامجون : امیدوارم خودت فهمیده باشی چی گفتی..
ا.ت : ....
نامجون : عاا.. پیچیده شد..
ا.ت : اصن من گشنمه..
نامجون : این چی میگه من چی میگم.. بابا تازه غذا خوردیی
ا.ت : خب تشنمه..
نامجون : این منطقی تر بود..
ا.ت : خب الان باید چیکار کنم؟
نامجون : شانس باهات یاره چون توی ماشینم یه بطری آبمیوه دارم
ا.ت : ماشین تو فرشته ی نجات منهه
نامجون : یااا، خودم اون بطری آبمیوه رو گذاشتمش توی ماشیننن
ا.ت : ببینم... تو حسودی کردی؟ *مشکوک نزدیکش شد
نامجون : چی داری میگی؟ م.. من؟
ا.ت : هه!... منو نمیتونی دور بزنی بوی
نامجون : بیخیالش.. بیا بریم سمت ماشین
ا.ت : هوم هوم
(خلاصه که اینا رفتن پیش ماشین نامجون صندوق ماشینشو زد و از توی صندوق بطری آبیمیوه رو برداشت و به ا.ت دادش)
ا.ت : اوه، ممنونم بیگ بوی
نامجون زبر لب : یه بیگ بویی نشونت بدم در آینده.....
ا.ت : چی زمزمه میکنی زیر لب هاااا؟ *کیوت
نامجون : (لپاشو کشید و گفت ) هیچی فسقلی
ا.ت : عایش... *با حرص
ا.ت : نترس بیگ بوی، به بطریت لب نمیزنم، آبشاری میخورم
نامجون : هرجور راحتی گرل
(ا.ت داشت آبمیوه رو آبشاری میخورد که در این حین کمی از آبمیوه از لبش کنار رفت و روی گردنش سرازیر شد...و نامجون نگاهش به گردن ا.ت افتاد...)
نامجون تو ذهنش : ینی اگه اونکارو کنم ازم ناراحت میشه؟... هومم.. به امتحانش می ارزه..
(نامجون بطری آبمیوه رو از دست ا.ت کشید و کنار گذاشت و با کمی استرس دستش رو روی چشمای ا.ت میزاره و لبشو به گردن ا.ت نزدیک میکنه...)
ا.ت : ه.. هی تو... و.. واتت..
(نامجون همونطور که دستش روی چشمای ا.ت بود کنار گوشش با صدای بمش زمزمه کرد..)
نامجون : د... دوست دارم ا.ت... روانیتم...
(لبای نامجون به گردن ا.ت برخورد کرد و نامجون زبونش رو روی پوست به آبمیوه آغشته شده ی ا.ت کشید و زبونش رو از ترقوه ی ا.ت به سمت چونه ش کشید و کم کم به سمت لباش رفت.... ا.ت همچنان توی شُک بود و این لحظه رو باور نمیکرد...)
ا.ت : ن.. ن.. نامجونا
نامجون : جونم فسقلی؟
ا.ت : اون دختری که میگفتی دوسش داری..... من... من بودم؟
نامجون : خود خودت!
ا.ت با لحنی مطمئن : کیم نامجون... عاشقتم!
(نامجون لحظه ای توقف کرد)
نامجون : ج.. جدی میگی؟
ا.ت : بله مستر کیم!
(نامجون ا.ت رو بلند میکنه و روی کاپوت ماشین میزاره و دستاش رو کنار پاهای ا.ت قرار میده و توی صورتش خم میشه..)
نامجون : پس ازین به بعد هرچی دیدی از چشم خودت دیدیااا *پوزخند
ا.ت : (سرخ شد) یااا نزدیک تر نشوو...
نامجون : (از قصد تورو روی کاپوت دراز میکنه و روت خیمه میزنه و نزدیک لبت میشه) هومم؟ نشنیدم پرنسس
(ا.ت سعی داشت نامجونو دور کنه که نامجون نزدیک تر شد)
.
.
اره ، پارت هفتم! 😀😂
𝔭𝔞𝔯𝔱⁷
ا.ت : حتی همون ادم خاص باهوشی که میگی هم نمیتونه بفهمه الان داری کیو میگی *تنه زد
نامجون : امیدوارم خودت فهمیده باشی چی گفتی..
ا.ت : ....
نامجون : عاا.. پیچیده شد..
ا.ت : اصن من گشنمه..
نامجون : این چی میگه من چی میگم.. بابا تازه غذا خوردیی
ا.ت : خب تشنمه..
نامجون : این منطقی تر بود..
ا.ت : خب الان باید چیکار کنم؟
نامجون : شانس باهات یاره چون توی ماشینم یه بطری آبمیوه دارم
ا.ت : ماشین تو فرشته ی نجات منهه
نامجون : یااا، خودم اون بطری آبمیوه رو گذاشتمش توی ماشیننن
ا.ت : ببینم... تو حسودی کردی؟ *مشکوک نزدیکش شد
نامجون : چی داری میگی؟ م.. من؟
ا.ت : هه!... منو نمیتونی دور بزنی بوی
نامجون : بیخیالش.. بیا بریم سمت ماشین
ا.ت : هوم هوم
(خلاصه که اینا رفتن پیش ماشین نامجون صندوق ماشینشو زد و از توی صندوق بطری آبیمیوه رو برداشت و به ا.ت دادش)
ا.ت : اوه، ممنونم بیگ بوی
نامجون زبر لب : یه بیگ بویی نشونت بدم در آینده.....
ا.ت : چی زمزمه میکنی زیر لب هاااا؟ *کیوت
نامجون : (لپاشو کشید و گفت ) هیچی فسقلی
ا.ت : عایش... *با حرص
ا.ت : نترس بیگ بوی، به بطریت لب نمیزنم، آبشاری میخورم
نامجون : هرجور راحتی گرل
(ا.ت داشت آبمیوه رو آبشاری میخورد که در این حین کمی از آبمیوه از لبش کنار رفت و روی گردنش سرازیر شد...و نامجون نگاهش به گردن ا.ت افتاد...)
نامجون تو ذهنش : ینی اگه اونکارو کنم ازم ناراحت میشه؟... هومم.. به امتحانش می ارزه..
(نامجون بطری آبمیوه رو از دست ا.ت کشید و کنار گذاشت و با کمی استرس دستش رو روی چشمای ا.ت میزاره و لبشو به گردن ا.ت نزدیک میکنه...)
ا.ت : ه.. هی تو... و.. واتت..
(نامجون همونطور که دستش روی چشمای ا.ت بود کنار گوشش با صدای بمش زمزمه کرد..)
نامجون : د... دوست دارم ا.ت... روانیتم...
(لبای نامجون به گردن ا.ت برخورد کرد و نامجون زبونش رو روی پوست به آبمیوه آغشته شده ی ا.ت کشید و زبونش رو از ترقوه ی ا.ت به سمت چونه ش کشید و کم کم به سمت لباش رفت.... ا.ت همچنان توی شُک بود و این لحظه رو باور نمیکرد...)
ا.ت : ن.. ن.. نامجونا
نامجون : جونم فسقلی؟
ا.ت : اون دختری که میگفتی دوسش داری..... من... من بودم؟
نامجون : خود خودت!
ا.ت با لحنی مطمئن : کیم نامجون... عاشقتم!
(نامجون لحظه ای توقف کرد)
نامجون : ج.. جدی میگی؟
ا.ت : بله مستر کیم!
(نامجون ا.ت رو بلند میکنه و روی کاپوت ماشین میزاره و دستاش رو کنار پاهای ا.ت قرار میده و توی صورتش خم میشه..)
نامجون : پس ازین به بعد هرچی دیدی از چشم خودت دیدیااا *پوزخند
ا.ت : (سرخ شد) یااا نزدیک تر نشوو...
نامجون : (از قصد تورو روی کاپوت دراز میکنه و روت خیمه میزنه و نزدیک لبت میشه) هومم؟ نشنیدم پرنسس
(ا.ت سعی داشت نامجونو دور کنه که نامجون نزدیک تر شد)
.
.
اره ، پارت هفتم! 😀😂
۷.۳k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.