*My mafia friend*PT96
تهیونگ رفته بود کلیسا برای مراسم پدرتئودور تا اونجا حضور داشته باشه.کلیسا نسبتا شلوغ بود اما خب...هیچکس از تئودور حالی نپرسید.بعد از یک ساعت که کلیسا خالی شد تهینگ به سمت تابوت رفت تعضیمی کردو گفت
^قول میدم از تئو به خوبی مراقبت کنم...
از کلیسا خارج شدو بعد از اون به سمت اداره ثبت احوال رفتو کارای موردنیاز برای به سرپرستی گرفتن تئودور رو انجام داد...برگه هرو توی یه پوشه گذاشتو برد.سوار ماشین شد و حرکت کرد سمت بیمارستانو رفت به سمت اتاق تئودور...وارد اتاق شد که دید همشون ساکتن...
^چیزی شده؟!
تئودور نگاه اشکیش رو به تهیونگ دادو گفت
@هیونگ...تو...میدونستی پدرم خودکشی کرده؟!
تهیونگ با شنیدن این حرف نفسش حبس شد...
^چ.چی؟چطوری فهمیدی...
@چرا بهم نگفتی...ها؟!حتی نتونستم تو مراسمش حضور داشته باشم...هیونگگگ...
تهیونگ با دیدن حال تئودور فرم هارو پشت سرش مخفی کرد و به ارومی گذاشتش روی میزو بعد رفتو تئودور رو بغل کرد.اما تئودور پسش زد...
@بدم میاد ازت...
سولار نگاهی به یونگده کردو گفت
+میخوای بریم؟اونا منتظرن؟
>بریم...
سولار و یونگده رفتن موندن تئودور و تهیونگ...تهیونگ با دیدن تئودور که پشتشو به اون کرده بود کنار تخت نشستو انگشت های کشیدش رو به ارومی روی کمر تئودور حرکت میداد...
^ببخشید...باید بهت میگفتم...فقط...فقط..
نتونست حرفشو کامل کنه چراکه تئودور با صدایی که بخاطر گریه هم لرزون بود و هم گرفته بود گفت
@ترسیدی...فقط ترسیدی این اتفاق روی من تاثیر بزاره...روند درمانم بدون هیچ مشکلی داشت پیش میرفتو تو ترسیدی که باعث شه من حالم بدت بشه...
تهیونگ نفسشو بیرون دادو گفت
^اگه بخوای.میتونم از هوسوک بخام...
@نمیتونم برم...انتی بادی بدنم به شدت پایینه و با کوچیک ترین چیز مریض میشم اونم فقط بخاطر شیمی درمانی...
^خب...من بجات اونجا بودم.ترتیب مراسمو دادمو همه چیزو هماهنگ کردم.پس نگران نباش...
تئودور چرخید سمت تهیونگو نگاهش کرد
@و.واقعا...اینکارا رو انجام دادی.
^اره...
تئودور بدون مکس تهیونگ رو بغل کردو هق هق هاشو توی بغلش ازاد کرد... تهیونگ متقابلا بغلش کردو به هق هق های پسر روبه روش گوش کرد...
.
داره کم کم تموم میشهه...ناراحتم:)
^قول میدم از تئو به خوبی مراقبت کنم...
از کلیسا خارج شدو بعد از اون به سمت اداره ثبت احوال رفتو کارای موردنیاز برای به سرپرستی گرفتن تئودور رو انجام داد...برگه هرو توی یه پوشه گذاشتو برد.سوار ماشین شد و حرکت کرد سمت بیمارستانو رفت به سمت اتاق تئودور...وارد اتاق شد که دید همشون ساکتن...
^چیزی شده؟!
تئودور نگاه اشکیش رو به تهیونگ دادو گفت
@هیونگ...تو...میدونستی پدرم خودکشی کرده؟!
تهیونگ با شنیدن این حرف نفسش حبس شد...
^چ.چی؟چطوری فهمیدی...
@چرا بهم نگفتی...ها؟!حتی نتونستم تو مراسمش حضور داشته باشم...هیونگگگ...
تهیونگ با دیدن حال تئودور فرم هارو پشت سرش مخفی کرد و به ارومی گذاشتش روی میزو بعد رفتو تئودور رو بغل کرد.اما تئودور پسش زد...
@بدم میاد ازت...
سولار نگاهی به یونگده کردو گفت
+میخوای بریم؟اونا منتظرن؟
>بریم...
سولار و یونگده رفتن موندن تئودور و تهیونگ...تهیونگ با دیدن تئودور که پشتشو به اون کرده بود کنار تخت نشستو انگشت های کشیدش رو به ارومی روی کمر تئودور حرکت میداد...
^ببخشید...باید بهت میگفتم...فقط...فقط..
نتونست حرفشو کامل کنه چراکه تئودور با صدایی که بخاطر گریه هم لرزون بود و هم گرفته بود گفت
@ترسیدی...فقط ترسیدی این اتفاق روی من تاثیر بزاره...روند درمانم بدون هیچ مشکلی داشت پیش میرفتو تو ترسیدی که باعث شه من حالم بدت بشه...
تهیونگ نفسشو بیرون دادو گفت
^اگه بخوای.میتونم از هوسوک بخام...
@نمیتونم برم...انتی بادی بدنم به شدت پایینه و با کوچیک ترین چیز مریض میشم اونم فقط بخاطر شیمی درمانی...
^خب...من بجات اونجا بودم.ترتیب مراسمو دادمو همه چیزو هماهنگ کردم.پس نگران نباش...
تئودور چرخید سمت تهیونگو نگاهش کرد
@و.واقعا...اینکارا رو انجام دادی.
^اره...
تئودور بدون مکس تهیونگ رو بغل کردو هق هق هاشو توی بغلش ازاد کرد... تهیونگ متقابلا بغلش کردو به هق هق های پسر روبه روش گوش کرد...
.
داره کم کم تموم میشهه...ناراحتم:)
۶۸۰
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.