تک پارتی (وقتی تنها چیزی که براش مهم بود...بچش بود)
#هیونجین
#استری_کیدز
وقتی میخواستین طلاق بگیرین ولی فهمیدی حامله ای هیوجین فقط بخاطر بچه باهات موند تو تصادف میکنی و هیوجین میاد بیمارستان.....
روی تخت بیمارستان نشسته بودی و بی حس و بی تفاوت به پنجره ی کنار اتاق خیره بودی...
دیگه چیزی برای از دست دادن نداشتی...تمام دلیل زنده بودنت همین بچه ی فسقلیی بود که توی شکمت جا خوش کرده بود....
نمیدونستی اما...یک جایی از ذهن و قلبت به خودت قول داده بودی بعد از به دنیا آوردن اون موجود توی رحمت....به این زندگی فلاکت بار و فاقد از هرگونه محبت و عشق...پایان بدی....کی میدونست...یعنی با مرگ همه چیز بهتر میشد ؟
تو تصادف کرده بودی....زنده موندی...حتی بچت هم تونست از این تصادف وحشتناک زنده بمونه... قطعاً همه بخاطر این معجزه پر از خوشحالی میشن اما...چرا تو حس خوشحالی نمیکردی ؟...چرا بیشتر دلت میخواست بمیری تا اینکه نجات پیدا کنی...
با شنیدن صدای باز شدن در....از افکاری که هر روز و هر ساعت باهات بودن دل کندی و به مردی که بی حس و بی احساس مثل همیشه از چارچوب در نگاهت میکرد...خیره شدی...
_ هوم...شانس آوردی بچه زندست...
_ وگرنه پیچه کاملاً باید دورت مینداختم....
سرت رو پایین انداختی...هنوز هم بعد این همه مدت با شنیدن این حرف ها بغضت میگرفت...
_ واقعاً ضعیفی....فکر کردی با گریه کردن های بیخودت اتفاقی میوفته؟...
_ خودت هم میدونی که دلیل باهات بودنم فقط فقط بخاطر بچست...
_ پس خودت رو بزرگ ندون
با بی رحم ترین لحنی که میتونست حرفاش رو توی صورتت پرت کرد و از اتاق خارج شد.
دوباره اشک از چشمان فرو ریخت...مثل هر بار دیگه ای که اینطوری باهات حرف میزد...دوباره دوباره اشک ریختی...
چطور این مرد...این آدم...همون هیونجینی بود که باهاش ازدواج کرده بودی؟...همونی که قرار بود تا آخر عمر عاشقت باشه.....چطور اینقدر زیبا دروغ میگفت....چطور ؟
(فلش بک )
همینطور که دستش توی دستات بود با لبخند نگاهت میکرد...
تکیه اش رو به درخت سرسبز پشتش راحت تر کرد و تورو سفت توی بغلش گرفت
+ هیون....چقدر دوستم داری ؟
هیونجین لبخندی زد و بوسه ای به موهات زد
_ اینقدر زیاد که قابل درک نیست....حتی قابل درک برای من
لبخندی از رمانتیک بودن شوهرت زدی
_ فرشته ی من...
+ هوم؟
سرش رو به سمت گوشت آورد
_ قول میدم هرگز ترکت نکنم....قول میدم تا آخر عمر عاشق و دلباخته ی تو بمونم.....قول میدم....
#استری_کیدز
وقتی میخواستین طلاق بگیرین ولی فهمیدی حامله ای هیوجین فقط بخاطر بچه باهات موند تو تصادف میکنی و هیوجین میاد بیمارستان.....
روی تخت بیمارستان نشسته بودی و بی حس و بی تفاوت به پنجره ی کنار اتاق خیره بودی...
دیگه چیزی برای از دست دادن نداشتی...تمام دلیل زنده بودنت همین بچه ی فسقلیی بود که توی شکمت جا خوش کرده بود....
نمیدونستی اما...یک جایی از ذهن و قلبت به خودت قول داده بودی بعد از به دنیا آوردن اون موجود توی رحمت....به این زندگی فلاکت بار و فاقد از هرگونه محبت و عشق...پایان بدی....کی میدونست...یعنی با مرگ همه چیز بهتر میشد ؟
تو تصادف کرده بودی....زنده موندی...حتی بچت هم تونست از این تصادف وحشتناک زنده بمونه... قطعاً همه بخاطر این معجزه پر از خوشحالی میشن اما...چرا تو حس خوشحالی نمیکردی ؟...چرا بیشتر دلت میخواست بمیری تا اینکه نجات پیدا کنی...
با شنیدن صدای باز شدن در....از افکاری که هر روز و هر ساعت باهات بودن دل کندی و به مردی که بی حس و بی احساس مثل همیشه از چارچوب در نگاهت میکرد...خیره شدی...
_ هوم...شانس آوردی بچه زندست...
_ وگرنه پیچه کاملاً باید دورت مینداختم....
سرت رو پایین انداختی...هنوز هم بعد این همه مدت با شنیدن این حرف ها بغضت میگرفت...
_ واقعاً ضعیفی....فکر کردی با گریه کردن های بیخودت اتفاقی میوفته؟...
_ خودت هم میدونی که دلیل باهات بودنم فقط فقط بخاطر بچست...
_ پس خودت رو بزرگ ندون
با بی رحم ترین لحنی که میتونست حرفاش رو توی صورتت پرت کرد و از اتاق خارج شد.
دوباره اشک از چشمان فرو ریخت...مثل هر بار دیگه ای که اینطوری باهات حرف میزد...دوباره دوباره اشک ریختی...
چطور این مرد...این آدم...همون هیونجینی بود که باهاش ازدواج کرده بودی؟...همونی که قرار بود تا آخر عمر عاشقت باشه.....چطور اینقدر زیبا دروغ میگفت....چطور ؟
(فلش بک )
همینطور که دستش توی دستات بود با لبخند نگاهت میکرد...
تکیه اش رو به درخت سرسبز پشتش راحت تر کرد و تورو سفت توی بغلش گرفت
+ هیون....چقدر دوستم داری ؟
هیونجین لبخندی زد و بوسه ای به موهات زد
_ اینقدر زیاد که قابل درک نیست....حتی قابل درک برای من
لبخندی از رمانتیک بودن شوهرت زدی
_ فرشته ی من...
+ هوم؟
سرش رو به سمت گوشت آورد
_ قول میدم هرگز ترکت نکنم....قول میدم تا آخر عمر عاشق و دلباخته ی تو بمونم.....قول میدم....
۳۲.۸k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.