رمان ~سکوت&شب~ پارت (۳)
رمان ~سکوت&شب~ پارت (۳)
ویو جانگ می :
میدونید سهم من از شب؟!
فقط فکر و خیاله
ولی الان توی روز روشن میخوام به همه این فکر و خیالا تمامی بدم و از شر زندگی پر پیچ و خم خلاص بشم
راستش و به خواهید
*حقیقت این است که*
زودتر از اونی که فکر کنی زمان میدود باران بند میآید چای سرد میشود
روز به شب میرسد و دیر میشود...
و فقط در این لحظه دارم به این فکر میکنم که آدمایی که باعث میشن
از خودم بدم بیاد رو.....
هیچ وقت در هیچ زمانی نمیبخشم.....
مادر بزرگم میگفت :
کاش خورشید زود تر بیاد امشب
تا از بین ببره هرچی تاریکی رو
ولی نمیدونه من تو روز روشن میخوام به زندگیم پایان بدم
و میخوام زندگی ام را با خدافظی با خودم تموم کنم
ممنون که تا الان پیشم بودی
ممنون که قهرمان داستانم بوید ولی قرار نیست همیشه قهرمان ها زنده بمونن
خدافظ من.....
همون طوری که اشک از چشمام میریخت پاهام سست شد و لرزید و تعادل ام و از دست دادم و افتادم.......
کمی خماری
ادامه دارد........
ویو جانگ می :
میدونید سهم من از شب؟!
فقط فکر و خیاله
ولی الان توی روز روشن میخوام به همه این فکر و خیالا تمامی بدم و از شر زندگی پر پیچ و خم خلاص بشم
راستش و به خواهید
*حقیقت این است که*
زودتر از اونی که فکر کنی زمان میدود باران بند میآید چای سرد میشود
روز به شب میرسد و دیر میشود...
و فقط در این لحظه دارم به این فکر میکنم که آدمایی که باعث میشن
از خودم بدم بیاد رو.....
هیچ وقت در هیچ زمانی نمیبخشم.....
مادر بزرگم میگفت :
کاش خورشید زود تر بیاد امشب
تا از بین ببره هرچی تاریکی رو
ولی نمیدونه من تو روز روشن میخوام به زندگیم پایان بدم
و میخوام زندگی ام را با خدافظی با خودم تموم کنم
ممنون که تا الان پیشم بودی
ممنون که قهرمان داستانم بوید ولی قرار نیست همیشه قهرمان ها زنده بمونن
خدافظ من.....
همون طوری که اشک از چشمام میریخت پاهام سست شد و لرزید و تعادل ام و از دست دادم و افتادم.......
کمی خماری
ادامه دارد........
۲.۷k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.