پارت : ۱۸
پارت : ۱۸
جیمین : دیدم ا.ت بلند نمیشه پس خم شدم و لباشو محکم ب.و.س.ی.م که از جاش پرید و چشاش گرد شد
ا.ت : یااا من حاملم نمیگی سکته میکنم
جیمین : پس قبول کردی که بچه رو نگه داری
ا.ت: نه منظورم این بود ک.....
جیمین : هیششش باشه بیا پایین اخرین صبحونه ی قبل از سفرم رو بخوریم
ا.ت : ایگووو من دلم درد میکنه نمیتونم از جام بلند شم
جیمین : دیدم ا.ت دوست داره من ببرمش پایین پس براید استایل بغلش کردم و بردمش پایین و خودم نشستم و گذاشتمش رو پای خودم
ا.ت : یااا منو بردار از رو پات
جیمین : هیششش مگه نمیگی دلت درد میکنه و بدنت جون نداره خودم بهت غذا میدم
ا.ت :* مثل بچه کوچولو ها بهم غذا میداد و این معذبم کرده بود*
جیمین :*ا.ت خیلی کیوت غذا میخورد و کمی احساس معذب بودن میکرد ولی من یه هفته نیستم دلم نمیخواد نبودنش کنار خودمو حس کنم *
ا.ت :بسه دیگه سیر شدم
جیمین : منم دیگه باید برم
راوی : جیمین رفت حاضر شد و ا.ت رو صدا زد تا کرواتش رو بننده
جیمین : ا.تتتت
ا.ت : بله ؟
جیمین : بیا کرواتمو ببند
ا.ت : ایگوو مثل بچه کوچولو ها میمونی
جیمین : همین بچه کوچولو حاملت کرده بیب
جیمین : دیدم ا.ت بلند نمیشه پس خم شدم و لباشو محکم ب.و.س.ی.م که از جاش پرید و چشاش گرد شد
ا.ت : یااا من حاملم نمیگی سکته میکنم
جیمین : پس قبول کردی که بچه رو نگه داری
ا.ت: نه منظورم این بود ک.....
جیمین : هیششش باشه بیا پایین اخرین صبحونه ی قبل از سفرم رو بخوریم
ا.ت : ایگووو من دلم درد میکنه نمیتونم از جام بلند شم
جیمین : دیدم ا.ت دوست داره من ببرمش پایین پس براید استایل بغلش کردم و بردمش پایین و خودم نشستم و گذاشتمش رو پای خودم
ا.ت : یااا منو بردار از رو پات
جیمین : هیششش مگه نمیگی دلت درد میکنه و بدنت جون نداره خودم بهت غذا میدم
ا.ت :* مثل بچه کوچولو ها بهم غذا میداد و این معذبم کرده بود*
جیمین :*ا.ت خیلی کیوت غذا میخورد و کمی احساس معذب بودن میکرد ولی من یه هفته نیستم دلم نمیخواد نبودنش کنار خودمو حس کنم *
ا.ت :بسه دیگه سیر شدم
جیمین : منم دیگه باید برم
راوی : جیمین رفت حاضر شد و ا.ت رو صدا زد تا کرواتش رو بننده
جیمین : ا.تتتت
ا.ت : بله ؟
جیمین : بیا کرواتمو ببند
ا.ت : ایگوو مثل بچه کوچولو ها میمونی
جیمین : همین بچه کوچولو حاملت کرده بیب
۷.۷k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.