فیک( من♡تو) پارت ۷۴
فیک( من♡تو) پارت ۷۴
ا.ت ویو
چند دقیقه ی نشستم و بلند شدم..صورتمو شستم و بعدش با دستمال خشکش کردم...و از دستشویی اومدم بیرون....
استف کمی اونور تر منتظرم بود...کنارش رفتم و گفتم
ا.ت: ببخشید کمی دیر شد...
استف: اشکالی نداره بریم....
با استف از کمپانی بیرون اومدم...دیگه راه نبود ازش رد شیم...اونقد جمعیت زیاد شده بود ک دیگه بادیگارد ها هم نمیتونستن کاری کنن...از میانشون رد میشدیم...
هی هل میدادن...
داشتیم رد میشدیم ک یکی با صدا بلند گفت....
( هی ه-ر-ز-ه.)
با حرفش وایستادم...به اطرافم نگاه کردم..همه ساکت شده بودن.....استف گفت بریم..اما حتی یه تکون کوچیک به خودم ندادم....
استف: ا.ت..!
به سمت یکی از دوربین ها رفتم...جلوش وایستادم و گفتم....
( اگه شما جا من بودین چیکار میکردین...اینکه حتی از این اتفاق خبر نداشته باشی اما بعدش ببینی عکسات همه جا پخش شده...دردناک نیس..یا نه شما هیچ حسی ندارین..اگه داشتین با يکی اینجوری رفتار نمیکردین....و اینکه بهم گفتین ه-ر-ز-ه...
این حرفو هيچ وقت یادم نمیره......)
و بعدش به سمت ماشین اومدم و سوار شدم...حالم بدتر از چیزی بود ک بخام به کسی بگم بعدی من استف سوار شد و ماشین راه افتاد سرمو به شیشه تکیه دادم و فقط به بیرون نگاه میکردم...
همش تقصیری اون دخترست...اول دزدیدم بعدش بیهوشم کرد و از اینا عکسا گرفت....
واقعا واسه خودم متاسفم..ک آرزوم آیدل شدن بود...چرا هيچ وقت فک نکردم ک سخته...
آرزوم چشمامو کور کرده بود...ک نمیتونستم مردم اطرافم و ببينم ک چقد از آیدل ها متنفرن..بدشون میاد و هزاران هیت بهشون میده...اما من اونارو نادیده گرفتم و خاستم آیدل شم....
...
روز ها با تمومی ناامیدی میگذشت...سخت بود....بعدی اون روز بیشتری از فن ها ازم متنفر شدن و تصمیم برای بیرون انداختن من از گروه رو داشتن....افسرده شده بودم و هیچی واسم مهم نبود بجز اعضا...این مدت و کنارم بودن و فقط امید میدادن..تا دوباره ا.ت قبلی بشم...اما خب سخته...فقط هفت نفر..و یه جمعیت بزرگ....هیتر...
رو تختم دراز کشیده بودم و پتو رو صورتم کشيده بودم....اين مدت و از طرف کمپانی استراحت داشتیم...و کاری نبود انجامش بدیم....فقط روز و شبم و تو اتاق بودم....یا خواب یا بیدار.... بعضی روزا پسرا میومدن و باهام حرف میزدن تا حالم بهتر بشه..اما ناممکن بود...
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
فک کنم پارت ۸۰ آخرین پارته...خودتونو آماده کنین. 😍
ا.ت ویو
چند دقیقه ی نشستم و بلند شدم..صورتمو شستم و بعدش با دستمال خشکش کردم...و از دستشویی اومدم بیرون....
استف کمی اونور تر منتظرم بود...کنارش رفتم و گفتم
ا.ت: ببخشید کمی دیر شد...
استف: اشکالی نداره بریم....
با استف از کمپانی بیرون اومدم...دیگه راه نبود ازش رد شیم...اونقد جمعیت زیاد شده بود ک دیگه بادیگارد ها هم نمیتونستن کاری کنن...از میانشون رد میشدیم...
هی هل میدادن...
داشتیم رد میشدیم ک یکی با صدا بلند گفت....
( هی ه-ر-ز-ه.)
با حرفش وایستادم...به اطرافم نگاه کردم..همه ساکت شده بودن.....استف گفت بریم..اما حتی یه تکون کوچیک به خودم ندادم....
استف: ا.ت..!
به سمت یکی از دوربین ها رفتم...جلوش وایستادم و گفتم....
( اگه شما جا من بودین چیکار میکردین...اینکه حتی از این اتفاق خبر نداشته باشی اما بعدش ببینی عکسات همه جا پخش شده...دردناک نیس..یا نه شما هیچ حسی ندارین..اگه داشتین با يکی اینجوری رفتار نمیکردین....و اینکه بهم گفتین ه-ر-ز-ه...
این حرفو هيچ وقت یادم نمیره......)
و بعدش به سمت ماشین اومدم و سوار شدم...حالم بدتر از چیزی بود ک بخام به کسی بگم بعدی من استف سوار شد و ماشین راه افتاد سرمو به شیشه تکیه دادم و فقط به بیرون نگاه میکردم...
همش تقصیری اون دخترست...اول دزدیدم بعدش بیهوشم کرد و از اینا عکسا گرفت....
واقعا واسه خودم متاسفم..ک آرزوم آیدل شدن بود...چرا هيچ وقت فک نکردم ک سخته...
آرزوم چشمامو کور کرده بود...ک نمیتونستم مردم اطرافم و ببينم ک چقد از آیدل ها متنفرن..بدشون میاد و هزاران هیت بهشون میده...اما من اونارو نادیده گرفتم و خاستم آیدل شم....
...
روز ها با تمومی ناامیدی میگذشت...سخت بود....بعدی اون روز بیشتری از فن ها ازم متنفر شدن و تصمیم برای بیرون انداختن من از گروه رو داشتن....افسرده شده بودم و هیچی واسم مهم نبود بجز اعضا...این مدت و کنارم بودن و فقط امید میدادن..تا دوباره ا.ت قبلی بشم...اما خب سخته...فقط هفت نفر..و یه جمعیت بزرگ....هیتر...
رو تختم دراز کشیده بودم و پتو رو صورتم کشيده بودم....اين مدت و از طرف کمپانی استراحت داشتیم...و کاری نبود انجامش بدیم....فقط روز و شبم و تو اتاق بودم....یا خواب یا بیدار.... بعضی روزا پسرا میومدن و باهام حرف میزدن تا حالم بهتر بشه..اما ناممکن بود...
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
فک کنم پارت ۸۰ آخرین پارته...خودتونو آماده کنین. 😍
۱۱.۴k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.