‹Best Choice›
‹Best Choice›
‹part_³›
جونگکوک:خیلی پرویی میدونستی
ات:اممم...میدونم
جونگکوک:خانم ات بیرون
ات:چرااا(داد)
جونگکوک:سر من داد میزنید
ات:نه....چیزه با شما نبودم
جونگکوک:زود بیرون
ات:چشم
اوففففف....دختره رو مخ چقدر پرو نباید بهش رو بدم چند وقته باهاش مهربونم....کارام زیاده پس بهتره ول کنم این حرفا رو
(ساعت ۱۲ شب)
ات ویو
همه رفته بودن منم به گفته آقای جئون باید تا ساعت ۱۲ می موندم...دیگه باید برم وسایلم و جمع کردم چراغ اتاقم و خاموش کردم و اومدم بیرون از اتاق آقای جئون هنوز اینجا بود پس گفتم بهشون بگم که دارم میرم...رفتم سمت اتاقش و در زدم
ات:آقای جئون منم میتونم بیام داخل
جونگکوک:بله(سرد)
وارد اتاق شدم
ات:آقای جئون ساعت ۱۲من دیگه میرم
جونگکوک:باش(سرد)
ات:کاری ندارید
جونگکوک:نه میتونی بری(سرد)
ات:پس خداحافظ
جونگکوک:هوم(سرد)
از اتاقش اومدم بیرون ...چرا باهام یهو سرد شده....مهم نیست به هر حال اون رئیسم هست و دلیلی هم نمیبینم باهام گرم برخورد کنه ...بیخیالش....سوار آسانسور شدم و دکمه رو زدم ....... از شرکت زدم بیرون و سوار ماشین شدم به سمت خونه رفتم......وارد خونه شدم و لباس هام رو عوض کردم اینقدر که گرسنه ام بود یه نودل درست کردم و خوردم بعدشم هم اینقدر خوابم میومد که گرفتم خوابیدم ساعت هم گذاشتم که فردا سر ساعت بیدار بشم
جونگکوک ویو
بعد از رفتن ات یکم موندم این چند روز خیلی سرم شلوغه....و مطمئنم ات یکم ناراحت شده از رفتاری که باهاش داشتم ولی خب من رئیس ات هستم ....و دلیلی نمیبینم باهاش خوب باشم ....ولی اون خیلی خوشگل و بی نقصه ...من خیلی خودخواهم میدونم که عاشقشم و برای وابسته نشدن بهش دارم خودم و گول میزنم ....خلاصه ولش کن وسایلم و جمع کردم و رفتیم سوار آسانسور شدم و دکه رو زدم بعدش سوار ماشین شدم و رفتم خونه...یا شایدم عمارت ..به خاطر شرکت وضع مالی خیلی خوبی دارم...اصلا حال غذا خوردن نداشتم پس مستقیم رفتم لباس عوض کردم و خوابیدم
ببخشید دیر گذاشتم حمایت کنید
لایک ها بشه ۴۰
😁
#فیک
#وانشات
#جونگکوک
#بی_تی_اس
#رمان
‹part_³›
جونگکوک:خیلی پرویی میدونستی
ات:اممم...میدونم
جونگکوک:خانم ات بیرون
ات:چرااا(داد)
جونگکوک:سر من داد میزنید
ات:نه....چیزه با شما نبودم
جونگکوک:زود بیرون
ات:چشم
اوففففف....دختره رو مخ چقدر پرو نباید بهش رو بدم چند وقته باهاش مهربونم....کارام زیاده پس بهتره ول کنم این حرفا رو
(ساعت ۱۲ شب)
ات ویو
همه رفته بودن منم به گفته آقای جئون باید تا ساعت ۱۲ می موندم...دیگه باید برم وسایلم و جمع کردم چراغ اتاقم و خاموش کردم و اومدم بیرون از اتاق آقای جئون هنوز اینجا بود پس گفتم بهشون بگم که دارم میرم...رفتم سمت اتاقش و در زدم
ات:آقای جئون منم میتونم بیام داخل
جونگکوک:بله(سرد)
وارد اتاق شدم
ات:آقای جئون ساعت ۱۲من دیگه میرم
جونگکوک:باش(سرد)
ات:کاری ندارید
جونگکوک:نه میتونی بری(سرد)
ات:پس خداحافظ
جونگکوک:هوم(سرد)
از اتاقش اومدم بیرون ...چرا باهام یهو سرد شده....مهم نیست به هر حال اون رئیسم هست و دلیلی هم نمیبینم باهام گرم برخورد کنه ...بیخیالش....سوار آسانسور شدم و دکمه رو زدم ....... از شرکت زدم بیرون و سوار ماشین شدم به سمت خونه رفتم......وارد خونه شدم و لباس هام رو عوض کردم اینقدر که گرسنه ام بود یه نودل درست کردم و خوردم بعدشم هم اینقدر خوابم میومد که گرفتم خوابیدم ساعت هم گذاشتم که فردا سر ساعت بیدار بشم
جونگکوک ویو
بعد از رفتن ات یکم موندم این چند روز خیلی سرم شلوغه....و مطمئنم ات یکم ناراحت شده از رفتاری که باهاش داشتم ولی خب من رئیس ات هستم ....و دلیلی نمیبینم باهاش خوب باشم ....ولی اون خیلی خوشگل و بی نقصه ...من خیلی خودخواهم میدونم که عاشقشم و برای وابسته نشدن بهش دارم خودم و گول میزنم ....خلاصه ولش کن وسایلم و جمع کردم و رفتیم سوار آسانسور شدم و دکه رو زدم بعدش سوار ماشین شدم و رفتم خونه...یا شایدم عمارت ..به خاطر شرکت وضع مالی خیلی خوبی دارم...اصلا حال غذا خوردن نداشتم پس مستقیم رفتم لباس عوض کردم و خوابیدم
ببخشید دیر گذاشتم حمایت کنید
لایک ها بشه ۴۰
😁
#فیک
#وانشات
#جونگکوک
#بی_تی_اس
#رمان
۹.۱k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.