‹Best Choice›
‹Best Choice›
‹part_⁶›
ات:آقای جئون من میتونم برم
جونگکوک :بله برید(سرد)
ات:یک چیز دیگه
جونگکوک: بله(سرد)
ات:چرا داخل جلسه عصبانی بودید و چرا باهام سردید
جونگکوک:یه چیز بود این(سرد)
ات:خب حالا
جونگکوک:هیچی ..سرد بودنم هم به خودم مربوطه
ات:چشم...فقط میشه از حالته سردی در بیاید
جونگکوک:خیلی خب باش
ات:ممنون..من دیگه میرم
جونگکوک:برو بای
ات:اوهوم
خم شدم و رفتم تو اتاقم و وسایلم و جمع کردم کیفم برداشتم سوار ماشین شدم رفتم خونه ..در و باز کردم وارد خونه شدم
ات: بابااا...من اومدممم
ب/ا :خوش آمدی دخترم
ات :ممنون..بابا ناهار چی داریم خیلی گشنمه
ب/ا:بیا برات غذا میزارم
ات:ممنون
بابا برام غذا گذاشت منم شروع کردم خوردن بعد از غذا خوردن بلند شدم ظرفارو شستم بعدشم رفتم تو اتاقم ساعت و دیدم ساعت ۳ بود قرار من و لارا ساعت ۶ بریم ..پس اول میرم یه حموم میکنم وقت زیاد هست...رفتم حموم
۱ساعت بعد
..خب تمام...آخیشش چقدر حال داد...روتینم و انجام دادم ...و مشغول پیدا کردن لباس بودم
ات:چرا هیچی نیستتتت
یکم دیگه به گشتن ادامه دادم که بلاخره یه لباس قشنگ پیدا کردم
ات:خب این خوبه بنظرم...
بعد از انتخاب لباسم رفتم دیگه جلو آینه و شروع کردم میکاپ ...میکاپ لایت انجام دادم موهام هم باز گذاشتم ..لباسم و پوشیدم ..بعدشم عطر شیرینم و زدم ...عطر مورد علاقم......ساعتم ساعت ۵:۳۰ خوبه دیگه ...زنگ زدم به لارا
مکالمه شون
ات:الو لارا
لارا:بله ات
ات:من آمادم کی میریم
لارا:دارم میام دنبالت
ات:باش من دم در منتظرم
لارا:اوکی
پایان مکالمه
خب برم دمه در تا لارا بیاد
از زبان نویسنده
ات منتظر لارا موند و بعد از چند دقیقه لارا اومد ات سوار ماشین شد و باهم رفتن سمت بار ...بعد رسیدن به بار پیاده شدن و وارد شدن...به بوی اونجا عادت نداشتن اما کم کم عادت کردن ...نشستن و ویسکی با درصد ۵۰ سفارش دادن و شروع کردن خوردن..بعد از کمی ات بلند شد بزه تا آرایشش و چک کنه..به سمت دستشویی رفت و آرایشش و چک کرد روژش رو ترمیم کرد...ولی وقتی از دستشویی. اومد بیرون و......
بچه ها دو پارت گذاشتم..ببخشید دیروز نذاشتم سرم شلوغ بود.. بوس بهتون...حمایتتت❤️🥺
‹part_⁶›
ات:آقای جئون من میتونم برم
جونگکوک :بله برید(سرد)
ات:یک چیز دیگه
جونگکوک: بله(سرد)
ات:چرا داخل جلسه عصبانی بودید و چرا باهام سردید
جونگکوک:یه چیز بود این(سرد)
ات:خب حالا
جونگکوک:هیچی ..سرد بودنم هم به خودم مربوطه
ات:چشم...فقط میشه از حالته سردی در بیاید
جونگکوک:خیلی خب باش
ات:ممنون..من دیگه میرم
جونگکوک:برو بای
ات:اوهوم
خم شدم و رفتم تو اتاقم و وسایلم و جمع کردم کیفم برداشتم سوار ماشین شدم رفتم خونه ..در و باز کردم وارد خونه شدم
ات: بابااا...من اومدممم
ب/ا :خوش آمدی دخترم
ات :ممنون..بابا ناهار چی داریم خیلی گشنمه
ب/ا:بیا برات غذا میزارم
ات:ممنون
بابا برام غذا گذاشت منم شروع کردم خوردن بعد از غذا خوردن بلند شدم ظرفارو شستم بعدشم رفتم تو اتاقم ساعت و دیدم ساعت ۳ بود قرار من و لارا ساعت ۶ بریم ..پس اول میرم یه حموم میکنم وقت زیاد هست...رفتم حموم
۱ساعت بعد
..خب تمام...آخیشش چقدر حال داد...روتینم و انجام دادم ...و مشغول پیدا کردن لباس بودم
ات:چرا هیچی نیستتتت
یکم دیگه به گشتن ادامه دادم که بلاخره یه لباس قشنگ پیدا کردم
ات:خب این خوبه بنظرم...
بعد از انتخاب لباسم رفتم دیگه جلو آینه و شروع کردم میکاپ ...میکاپ لایت انجام دادم موهام هم باز گذاشتم ..لباسم و پوشیدم ..بعدشم عطر شیرینم و زدم ...عطر مورد علاقم......ساعتم ساعت ۵:۳۰ خوبه دیگه ...زنگ زدم به لارا
مکالمه شون
ات:الو لارا
لارا:بله ات
ات:من آمادم کی میریم
لارا:دارم میام دنبالت
ات:باش من دم در منتظرم
لارا:اوکی
پایان مکالمه
خب برم دمه در تا لارا بیاد
از زبان نویسنده
ات منتظر لارا موند و بعد از چند دقیقه لارا اومد ات سوار ماشین شد و باهم رفتن سمت بار ...بعد رسیدن به بار پیاده شدن و وارد شدن...به بوی اونجا عادت نداشتن اما کم کم عادت کردن ...نشستن و ویسکی با درصد ۵۰ سفارش دادن و شروع کردن خوردن..بعد از کمی ات بلند شد بزه تا آرایشش و چک کنه..به سمت دستشویی رفت و آرایشش و چک کرد روژش رو ترمیم کرد...ولی وقتی از دستشویی. اومد بیرون و......
بچه ها دو پارت گذاشتم..ببخشید دیروز نذاشتم سرم شلوغ بود.. بوس بهتون...حمایتتت❤️🥺
۴.۳k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.