Part 16🎀
فلش بک شب قبل:
ا/ت تمام لوازمی که نیاز بود رو برداشت و خیلی آروم و بی سر و صدا به کتابخونه رفت. اونجا تنها جایی هست که حتی بعد تایم خاموشی هم اجازه استفاده ازش رو دارن. اونجا چندتا کتاب درمورد زندگی سنجاب ها پیدا کرد و چیزهایی که به نظرش جالب بود رو نوشت و در آخر یک سنجاب کیوت بهش اضافه کرد.
°•°•°•°•°•°•°•°•°•
بعد از تعریف کردن اتفاقات دیشب جونگ کوک با تعجب بهم نگاه کرد:
-اووووه...دختر...تو نابغه...نه یعنی...اسکلی!
+خیلی ممنون...
-کیم آنتن....خیلی خیلی ممنونم...تو یه روانی اسکل مهربونی!
+خواهش...
یهو جونگ کوک محکم بغلم کرد. برگام ریخته بود.
به جونگ کوک نگاه کردم. یه لبخند بزرگ زده بود و چشماش رو بسته بود.
+کوک...
- این فقط یه استثنا هست...ساکت شو...
هنوز توی همون حالت بود. لبخند زدم و دستم رو روی دستش گذاشتم. اون هنوز دشمن من بود. ولی این یه استثنا بود.
&هی هی بچه باحالا!
-هوم؟
خیلی سریع از هم جدا شدیم. جونگ کوک دستش رو روی لباسش کشید انگار که با یه چیز کثیف برخورد کرده باشه.
اخم کردم و گفتم: خدای من باید خودمو با وایتکس بشورم!
مدیر اومد جلو و از یقه بلندمون کرد:
&میدونین...نظرم تغییر کرد، شاید بتونم شما رو به کلاس برگردونم!
+واقعا؟ شما خیلی بزرگوار هستید!
-چرا اینجور رفتار میکنی؟اون پیرمرد خودش ما رو به این وضع انداخته، وظیفه اش هست که این وضع رو درست کنه.
&هی هی هی! میتونم ولتون کنم و برم...
+نه نه نه خواهش میکنم...لطفا!
زانو زدم و گوشه لباس کوک رو کشیدم تا اون هم زانو بزنه.
&بسه بسه...بلند شید...
آقای مدیر در کلاس رو باز کرد و با لبخند همیشگیش گفت:
&خانم معلم...ا/ت و کوک باید بیان توی کلاس.
معلم با تعجب گفت: ولی...آقای مدیر...
&خب راستش من باهاشون یکم کار داشتم برای همین دیر اومدن. الان هم کارم باهاشون تموم شد. هرچی قبلا شنیدی رو فراموش کن.
معلم:چشم...
آروم وارد کلاس شدیم. با ورودمون تمام کلاس شروع کردن به پچ پچ کردن.
👥پس شایعه ها درست بود...
👥اونها باهم هستن!
👥روبان رو ببین.
👥فکر میکردم از هم متنفر باشننننن
👥جونگ کوک انتخاب اشتباهی داشته. من خیلی خوشگل تر از ا/ت هستم،مگه نه؟
جونگ کوک صداش رو صاف کرد و باعث شد همه سر جاشون ساکت بشن.
جونگ کوک قدمی به جلو برداشت و دست من رو کشید و به خودش نزدیک کرد. هدفش رو از این کار نمیدونم ولی با این کارش باعث دامنه زدن به شایعات میشد.
همه کلاس باهم گفتن: اوه!
جونگ کوک یه نگاه سرد تحویلشون داد و با صدای نسبتا بلندی گفت: دهنتون رو ببندید!
اخم کردم و گفتم: اگه قرار باشه با کسی توی رابطه باشم قطعا جونگ کوک آخرین گزینه ام هست!
-این رو میگی چون نمیتونی من رو به دست بیاری...
+آخه چرا باید مستر مانکی رو انتخاب کنم؟
محکم به بازو کوک ضربه زدم.
یهو کوک یقه ام رو گرفت و محکم من رو به دیوار زد....
ا/ت تمام لوازمی که نیاز بود رو برداشت و خیلی آروم و بی سر و صدا به کتابخونه رفت. اونجا تنها جایی هست که حتی بعد تایم خاموشی هم اجازه استفاده ازش رو دارن. اونجا چندتا کتاب درمورد زندگی سنجاب ها پیدا کرد و چیزهایی که به نظرش جالب بود رو نوشت و در آخر یک سنجاب کیوت بهش اضافه کرد.
°•°•°•°•°•°•°•°•°•
بعد از تعریف کردن اتفاقات دیشب جونگ کوک با تعجب بهم نگاه کرد:
-اووووه...دختر...تو نابغه...نه یعنی...اسکلی!
+خیلی ممنون...
-کیم آنتن....خیلی خیلی ممنونم...تو یه روانی اسکل مهربونی!
+خواهش...
یهو جونگ کوک محکم بغلم کرد. برگام ریخته بود.
به جونگ کوک نگاه کردم. یه لبخند بزرگ زده بود و چشماش رو بسته بود.
+کوک...
- این فقط یه استثنا هست...ساکت شو...
هنوز توی همون حالت بود. لبخند زدم و دستم رو روی دستش گذاشتم. اون هنوز دشمن من بود. ولی این یه استثنا بود.
&هی هی بچه باحالا!
-هوم؟
خیلی سریع از هم جدا شدیم. جونگ کوک دستش رو روی لباسش کشید انگار که با یه چیز کثیف برخورد کرده باشه.
اخم کردم و گفتم: خدای من باید خودمو با وایتکس بشورم!
مدیر اومد جلو و از یقه بلندمون کرد:
&میدونین...نظرم تغییر کرد، شاید بتونم شما رو به کلاس برگردونم!
+واقعا؟ شما خیلی بزرگوار هستید!
-چرا اینجور رفتار میکنی؟اون پیرمرد خودش ما رو به این وضع انداخته، وظیفه اش هست که این وضع رو درست کنه.
&هی هی هی! میتونم ولتون کنم و برم...
+نه نه نه خواهش میکنم...لطفا!
زانو زدم و گوشه لباس کوک رو کشیدم تا اون هم زانو بزنه.
&بسه بسه...بلند شید...
آقای مدیر در کلاس رو باز کرد و با لبخند همیشگیش گفت:
&خانم معلم...ا/ت و کوک باید بیان توی کلاس.
معلم با تعجب گفت: ولی...آقای مدیر...
&خب راستش من باهاشون یکم کار داشتم برای همین دیر اومدن. الان هم کارم باهاشون تموم شد. هرچی قبلا شنیدی رو فراموش کن.
معلم:چشم...
آروم وارد کلاس شدیم. با ورودمون تمام کلاس شروع کردن به پچ پچ کردن.
👥پس شایعه ها درست بود...
👥اونها باهم هستن!
👥روبان رو ببین.
👥فکر میکردم از هم متنفر باشننننن
👥جونگ کوک انتخاب اشتباهی داشته. من خیلی خوشگل تر از ا/ت هستم،مگه نه؟
جونگ کوک صداش رو صاف کرد و باعث شد همه سر جاشون ساکت بشن.
جونگ کوک قدمی به جلو برداشت و دست من رو کشید و به خودش نزدیک کرد. هدفش رو از این کار نمیدونم ولی با این کارش باعث دامنه زدن به شایعات میشد.
همه کلاس باهم گفتن: اوه!
جونگ کوک یه نگاه سرد تحویلشون داد و با صدای نسبتا بلندی گفت: دهنتون رو ببندید!
اخم کردم و گفتم: اگه قرار باشه با کسی توی رابطه باشم قطعا جونگ کوک آخرین گزینه ام هست!
-این رو میگی چون نمیتونی من رو به دست بیاری...
+آخه چرا باید مستر مانکی رو انتخاب کنم؟
محکم به بازو کوک ضربه زدم.
یهو کوک یقه ام رو گرفت و محکم من رو به دیوار زد....
۳.۱k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.