وانشات
#کوکوی
جونگکوک از اتاق بیرون اومد، به چهارچوب در تکیه داد و تهیونگ رو در حالی که فقط یک ردای ساتن بدون اینکه به خودش زحمت بده و جلوش رو ببنده، تنش بود، دید.
تهیونگ به قدری، غرق کار شده بود که حضور جونگکوک رو احساس نکرد. بشقاب غذاها رو روی میز گذاشت، جامها و بطری ویسکی رو هم روی میز گذاشت بعد با فندکی که به تازگی خریده بود، شمعها رو روشن کرد. فضای عاشقانهای به وجود اومده بود، فضایی که هر کسی رو به وجد میاورد.
جونگکوک محو تماشای مردش شده بود و برای هزارمین بار اون رو ستایش کرد، حاضر بود قسم بخوره که اون از نوادگان زئوس، خدای زیبایی یونانه چون این زیبایی غیرعادی بود.
جونگکوک در حالی که تکیهاش از چهارچوب اتاق میگرفت، به سمت تهیونگ رفت و اروم از پشت بغلش کرد.
"هربار نگاهت میکنم، به واقعی بودنت بیشتر شک میکنم."
جونگکوک اروم زیر گوش تهیونگ زمزمه کرد که باعث لبخند تهیونگ شد.
"من هم همین حس رو دارم"
تهیونگ در حالی که دستهاش رو روی دستهای جونگکوک میذاشت، جوابش رو داد. کمی دستهای جونگکوک رو نوازش کرد و بعد دستهای جونگکوک رو از کمرش جدا کرد تا به سمتش بچرخه و راحتتر پسرش رو ستایش کنه.
تهیونگ با لحنی که توش عشق موج میزد گفت و بعدش لبهاش رو روی لبهای اشنای جونگکوک گذاشت و شروع به بوسیدنش کرد.
.....
...
جونگکوک از اتاق بیرون اومد، به چهارچوب در تکیه داد و تهیونگ رو در حالی که فقط یک ردای ساتن بدون اینکه به خودش زحمت بده و جلوش رو ببنده، تنش بود، دید.
تهیونگ به قدری، غرق کار شده بود که حضور جونگکوک رو احساس نکرد. بشقاب غذاها رو روی میز گذاشت، جامها و بطری ویسکی رو هم روی میز گذاشت بعد با فندکی که به تازگی خریده بود، شمعها رو روشن کرد. فضای عاشقانهای به وجود اومده بود، فضایی که هر کسی رو به وجد میاورد.
جونگکوک محو تماشای مردش شده بود و برای هزارمین بار اون رو ستایش کرد، حاضر بود قسم بخوره که اون از نوادگان زئوس، خدای زیبایی یونانه چون این زیبایی غیرعادی بود.
جونگکوک در حالی که تکیهاش از چهارچوب اتاق میگرفت، به سمت تهیونگ رفت و اروم از پشت بغلش کرد.
"هربار نگاهت میکنم، به واقعی بودنت بیشتر شک میکنم."
جونگکوک اروم زیر گوش تهیونگ زمزمه کرد که باعث لبخند تهیونگ شد.
"من هم همین حس رو دارم"
تهیونگ در حالی که دستهاش رو روی دستهای جونگکوک میذاشت، جوابش رو داد. کمی دستهای جونگکوک رو نوازش کرد و بعد دستهای جونگکوک رو از کمرش جدا کرد تا به سمتش بچرخه و راحتتر پسرش رو ستایش کنه.
تهیونگ با لحنی که توش عشق موج میزد گفت و بعدش لبهاش رو روی لبهای اشنای جونگکوک گذاشت و شروع به بوسیدنش کرد.
.....
...
۳.۸k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.