"تیمارستانی/mad house"
"تیمارستانی/mad house"
p5
«ویو تهیونگ»
تو خونه نشسته بودم و حوصلم سر رفته بود این هفته ی اخره تابستونه باید هفته بعد بریم بدبختی کنیم تا میتونیم از این هفته ی با ارزش استفاده کنیم که زود میگذره مینهی عم قراره پیشه ما بمونه اخه جونگکوک کی به تو میگه بدونه اینکه با من مشورت کنی اونو بیاری حتی درست حسابی عم نمیشناسیمش ولی ازین به بعد باید به چشمه خواهره جونگکوک نگاهش کنم وگرنه منو به نه روش سامورایی میکشه پوف'ی کشیدم و بلند شدم و به سمته اتاقم حرکت کردم کتمو برداشتم و رفتم پایین هنوز پاییزم نشده چرا انقد سرده هوا لامصب رفتم تو حیاط و به سمته باغچه حرکت کردم گلایه اینجارو با کمک جونگکوک و پدرم کاشتمشون که باعث خوشگلی اینجا میشد گلای ابی، قرمز، زرد، بنفش حتی یه گل پیدا کردم اسمش خیلی عجیبه"کانسولیدا
کانسولیدا اسمه یه گل عه و عاشقشم (خب اسمه این گله قشنگمون و تو یه کتابی که داشتم میخوندم پیدا کردم)همینجوری تو باغچه نشسته بودم و به گل ها میرسیدم خاکه بعضیاشونو عوض کردم و بهشون اب دادم سرو وضع عم پره خاک بود همینطور کار میکردم که صدای ماشین اومد بلند شدم و رفتم بیرون و سمته حیاط رفتم دستامو تو جیبم گذاشتم و نزدیکه ماشین شدم که مینهی و جونگکوک پیاده شدن مینهی تا چشش به من افتاد قهقهه زد و گفت مینهی:شبیه این ادمایی که پول میدن براشون قبر بکنی شدی...وااییی خدا لعنتت نکنه
»خلاصه این یه هفته مثله چی گذشت و روزه «مدرسه ها رسید
/یک هفته بعد/دوشنبه/
"ویو مینهی"
امروز روزه اول مدرسم بود و من نتونستم بخوابم شت حالا تو مدرسه خوابم میبره و روزه اول ده تا منفی میگیرم پریروز فرمایه مدرسه رو داده بودن و از قبل اتو شده و صاف بودن پس پوشیدمشون حیف که سال اولم لباسامو پوشیدم و درو باز کردم رفتم سمته اتاقه جونگکوک و باز کردم به ساعت نگاه کردم نیم ساعت مونده بود و این هنوز خواب بود سریع رفتم سمتش و صداش زدم و بیدارش کردم و رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین و تند و سریع به سمته اشپزخونه رفتم که با میزه پر از خوراکی و وسایل مواجه شدم و تهیونگی که داشت وسایل جدیدی رو میز میزاشت تا چشش به من خورد گف
تهیونگ:جونگکوک و بیدار کردی؟زود بیاد بخوره که داره دیرمون میشه توعم بشین بخور
نشستم و شروع به خوردن کردم که جونگکوکم اومد
جونگکوک:وااوو اینجاروو اشپزمون دوباره اشپزی کرده؟
تهیونگ:اگه زود نشینی اشپز میگه از غذا خبری نیس
جونگکوک:چقد بیرحم
مینهی:اسکلای کی بودین شمااا؟
تهیونگ:تو خره کی بودییی؟
مینهی:صاحبت من بودم پس چرا انقد پرو شدی؟
تهیونگ که تازه فهمیده بود منظورم و گفت
تهیونگ:کمرم شکست
بلند شدیم و زود کیفامونو برداشتیم و کفشامونو پوشیدیم و پیاده رفتیم مدرسه
ـــ
نصفش جا نشد میرم بزارم
p5
«ویو تهیونگ»
تو خونه نشسته بودم و حوصلم سر رفته بود این هفته ی اخره تابستونه باید هفته بعد بریم بدبختی کنیم تا میتونیم از این هفته ی با ارزش استفاده کنیم که زود میگذره مینهی عم قراره پیشه ما بمونه اخه جونگکوک کی به تو میگه بدونه اینکه با من مشورت کنی اونو بیاری حتی درست حسابی عم نمیشناسیمش ولی ازین به بعد باید به چشمه خواهره جونگکوک نگاهش کنم وگرنه منو به نه روش سامورایی میکشه پوف'ی کشیدم و بلند شدم و به سمته اتاقم حرکت کردم کتمو برداشتم و رفتم پایین هنوز پاییزم نشده چرا انقد سرده هوا لامصب رفتم تو حیاط و به سمته باغچه حرکت کردم گلایه اینجارو با کمک جونگکوک و پدرم کاشتمشون که باعث خوشگلی اینجا میشد گلای ابی، قرمز، زرد، بنفش حتی یه گل پیدا کردم اسمش خیلی عجیبه"کانسولیدا
کانسولیدا اسمه یه گل عه و عاشقشم (خب اسمه این گله قشنگمون و تو یه کتابی که داشتم میخوندم پیدا کردم)همینجوری تو باغچه نشسته بودم و به گل ها میرسیدم خاکه بعضیاشونو عوض کردم و بهشون اب دادم سرو وضع عم پره خاک بود همینطور کار میکردم که صدای ماشین اومد بلند شدم و رفتم بیرون و سمته حیاط رفتم دستامو تو جیبم گذاشتم و نزدیکه ماشین شدم که مینهی و جونگکوک پیاده شدن مینهی تا چشش به من افتاد قهقهه زد و گفت مینهی:شبیه این ادمایی که پول میدن براشون قبر بکنی شدی...وااییی خدا لعنتت نکنه
»خلاصه این یه هفته مثله چی گذشت و روزه «مدرسه ها رسید
/یک هفته بعد/دوشنبه/
"ویو مینهی"
امروز روزه اول مدرسم بود و من نتونستم بخوابم شت حالا تو مدرسه خوابم میبره و روزه اول ده تا منفی میگیرم پریروز فرمایه مدرسه رو داده بودن و از قبل اتو شده و صاف بودن پس پوشیدمشون حیف که سال اولم لباسامو پوشیدم و درو باز کردم رفتم سمته اتاقه جونگکوک و باز کردم به ساعت نگاه کردم نیم ساعت مونده بود و این هنوز خواب بود سریع رفتم سمتش و صداش زدم و بیدارش کردم و رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین و تند و سریع به سمته اشپزخونه رفتم که با میزه پر از خوراکی و وسایل مواجه شدم و تهیونگی که داشت وسایل جدیدی رو میز میزاشت تا چشش به من خورد گف
تهیونگ:جونگکوک و بیدار کردی؟زود بیاد بخوره که داره دیرمون میشه توعم بشین بخور
نشستم و شروع به خوردن کردم که جونگکوکم اومد
جونگکوک:وااوو اینجاروو اشپزمون دوباره اشپزی کرده؟
تهیونگ:اگه زود نشینی اشپز میگه از غذا خبری نیس
جونگکوک:چقد بیرحم
مینهی:اسکلای کی بودین شمااا؟
تهیونگ:تو خره کی بودییی؟
مینهی:صاحبت من بودم پس چرا انقد پرو شدی؟
تهیونگ که تازه فهمیده بود منظورم و گفت
تهیونگ:کمرم شکست
بلند شدیم و زود کیفامونو برداشتیم و کفشامونو پوشیدیم و پیاده رفتیم مدرسه
ـــ
نصفش جا نشد میرم بزارم
۲.۰k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.