"تیمارستانی/mad house"
"تیمارستانی/mad house"
p3
«ویو مینهی»
با این حرفش به چشماش نگاه کردم
مینهی:معنی اسم تو رفاه بزرگه....بهت میاد رفاه کوچیک باشی..
دستمو اوردم بالا و چن بار زدم به شونش و بلند شدم
مینهی:خب....نمیدونم اقای کیم به این خوبی چجوری همچین بچه ای داره(خنده)
برگشتم سمت جونگکوک و گفتم
مینهی:قراره داداشم بشی...پس به دوستات بگو رو مخم نرن..با تشکر
دستمو گذاشتم تو جیبمو و مثله بچه ها پاهامو رو کاشی ها میزاشتم و حق نداشتم پاهام خط و لمس کنن و کم کم ازشون دور شدم به در که رسیدم وایسادم دستمو سمته در بردم و هلش دادم...ولی باز نشد چرا این درو قفل کردن؟برگشتم و به اصرافم نگاه کردم یکم نگاه کردم ولی کسی رو ندیدم...یه شونه ای بالا انداختم و دوباره به سمته اون سه تا حرکت کردم پشتشون بودم که وایسادم...کنجکاویم اسیبی بهشون نمیزنه که
رفتم نشستم پشت صندلی چجوری متوجهم نشدن؟ با حرفاشون خندمو به زور گرفته بودم
تهیونگ:جونگکوک بابات دعوتمون کنه من نمیام
جونگکوک:چراا
تهیونگ:اگه بیام گمون نکنم این مینهیه چیه زنده بمونه
جیمین:اوو ینفر رو مخه داشمون رفته(خنده)
تهیونگ وسطشون نشسته بود بلند شدم و کلمو نزدیک گوشش کردم
مینهی:سلامممم
یجوری پرید از صندلی که افتاد از رو صندلی پریدم و جاش نشستم بلند شد و خودشو تکون داد انگشته اشارشو گرفت سمتم
تهیونگ:یبار دیگه اینکارو کنی میگیرم میزنمت..جوریم میزنمت که التماسم کنی
مینهی:اوهییی....گرخیدم...دستتو بکش...تهدیداتو درست کن..بیا خودم بهت درس میدم
جونگکوک:نه بابااا....اول فک کردم دختر نازک نارنجی هستی ولی نظرم عوض شد(خنده)
مینهی:اولا بودم...
ولی الان دیگه نیستتمم
برگشتم سمته اون پسر کیوته که فک کنم اسمش جیمین بود
مینهی:قدت چنده
جیمین:من؟
مینیه:نه اونی که پشتته
برگشت پشتشو نگاه کرد و دید کسی نیس برگشت سمتم
جیمین:شوخیه خوبی بود
مینهی:ممنون....حالا به سوالم جواب بده
جیمین:قدم....نمیدونم اخرین بار 165بودم(بچه ها...یه قدی گفتم به دل نگیرینااا....حالا فک کنین قده سه سال پیششه)
مینهی:اوکی...
اون روز با کلی خندیدن تموم شد منو تهیونگ هم فقط داشتیم بهم تیکه مینداختیم
/فردا/
همرو بغل کرده بودم و اماده رفتن بودم اقای چوی یه لباس برام اورده بود(اسلاید دوم....لباسش پیداس خدایی) اماده رفتن بودم که خانم چو هم پیداش شد تو دستش یه چیزی شالگردن مانند بود...اومد پیشم و بست دوره گردنم و بغلم کرد...رفتم تو ماشین نشستم و حرکت کردیم جونگکوک اومده بود دنبالم تو راه حرفی نزدیم ولی وقتی نزدیکای خونشون بودیم برگشت سمتم و گفت
جونگکوک:منو تهیونگ خونه جدا داریم...و بابا و مامانمم یه خونه میخوای پیشه منو تهیونگ بمونی؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب اگه شد فردام میزارم..
p3
«ویو مینهی»
با این حرفش به چشماش نگاه کردم
مینهی:معنی اسم تو رفاه بزرگه....بهت میاد رفاه کوچیک باشی..
دستمو اوردم بالا و چن بار زدم به شونش و بلند شدم
مینهی:خب....نمیدونم اقای کیم به این خوبی چجوری همچین بچه ای داره(خنده)
برگشتم سمت جونگکوک و گفتم
مینهی:قراره داداشم بشی...پس به دوستات بگو رو مخم نرن..با تشکر
دستمو گذاشتم تو جیبمو و مثله بچه ها پاهامو رو کاشی ها میزاشتم و حق نداشتم پاهام خط و لمس کنن و کم کم ازشون دور شدم به در که رسیدم وایسادم دستمو سمته در بردم و هلش دادم...ولی باز نشد چرا این درو قفل کردن؟برگشتم و به اصرافم نگاه کردم یکم نگاه کردم ولی کسی رو ندیدم...یه شونه ای بالا انداختم و دوباره به سمته اون سه تا حرکت کردم پشتشون بودم که وایسادم...کنجکاویم اسیبی بهشون نمیزنه که
رفتم نشستم پشت صندلی چجوری متوجهم نشدن؟ با حرفاشون خندمو به زور گرفته بودم
تهیونگ:جونگکوک بابات دعوتمون کنه من نمیام
جونگکوک:چراا
تهیونگ:اگه بیام گمون نکنم این مینهیه چیه زنده بمونه
جیمین:اوو ینفر رو مخه داشمون رفته(خنده)
تهیونگ وسطشون نشسته بود بلند شدم و کلمو نزدیک گوشش کردم
مینهی:سلامممم
یجوری پرید از صندلی که افتاد از رو صندلی پریدم و جاش نشستم بلند شد و خودشو تکون داد انگشته اشارشو گرفت سمتم
تهیونگ:یبار دیگه اینکارو کنی میگیرم میزنمت..جوریم میزنمت که التماسم کنی
مینهی:اوهییی....گرخیدم...دستتو بکش...تهدیداتو درست کن..بیا خودم بهت درس میدم
جونگکوک:نه بابااا....اول فک کردم دختر نازک نارنجی هستی ولی نظرم عوض شد(خنده)
مینهی:اولا بودم...
ولی الان دیگه نیستتمم
برگشتم سمته اون پسر کیوته که فک کنم اسمش جیمین بود
مینهی:قدت چنده
جیمین:من؟
مینیه:نه اونی که پشتته
برگشت پشتشو نگاه کرد و دید کسی نیس برگشت سمتم
جیمین:شوخیه خوبی بود
مینهی:ممنون....حالا به سوالم جواب بده
جیمین:قدم....نمیدونم اخرین بار 165بودم(بچه ها...یه قدی گفتم به دل نگیرینااا....حالا فک کنین قده سه سال پیششه)
مینهی:اوکی...
اون روز با کلی خندیدن تموم شد منو تهیونگ هم فقط داشتیم بهم تیکه مینداختیم
/فردا/
همرو بغل کرده بودم و اماده رفتن بودم اقای چوی یه لباس برام اورده بود(اسلاید دوم....لباسش پیداس خدایی) اماده رفتن بودم که خانم چو هم پیداش شد تو دستش یه چیزی شالگردن مانند بود...اومد پیشم و بست دوره گردنم و بغلم کرد...رفتم تو ماشین نشستم و حرکت کردیم جونگکوک اومده بود دنبالم تو راه حرفی نزدیم ولی وقتی نزدیکای خونشون بودیم برگشت سمتم و گفت
جونگکوک:منو تهیونگ خونه جدا داریم...و بابا و مامانمم یه خونه میخوای پیشه منو تهیونگ بمونی؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب اگه شد فردام میزارم..
۲.۸k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.