ادامه تکپارتی ( شب تلخ)پارت ۲
ادامه تکپارتی ( شب تلخ)پارت ۲
ا.ت: ولش کن...
جونگکوک دستمو پس زد خیلی عصبی بود...حرف ک باک هیون زد...نفسمو برید...اون الان چی گفت.؟؟
جونگکوک ک رو باک هیون نشسته بود و از پشتش کشیدم ک پسم زد..ک پرت شدم و محکم به میز ک اونجا بود خوردم...دردم اومد و صدا جیغم بلند شد...ک با جیغم جونگکوک بهم نگا کرد و تازه فهمید چیکار کرده سریع از روش بلند شد و سمتم اومد..با چهره نگران و ترسیده ازم سؤال میکرد دردم هر لحظه بیشتر میشد...
فقط گفتم..
ا.ت: بچم...
براید استایل بغلم کرد و از خونه باک هیون بیرون اومدیم....رو صندلی ماشین گذاشتیم و بعدش خودش نشست..
ماشین و روشن کردو راه افتاد...دردم هرلحظه بیشتر میشد دستمو رو شکمم گذاشتم و گفتم..
ا.ت: آروم باش...عزیزم...فقط بزار برسیم....
جونگکوک با یه دستش فرمون و گرفته بود و با یه دستش از دست من...
جونگکوک: ا.ت حالت خوبه...لطفا طاقت بیار...الان میرسیم....
با جیغ ک از درد کشیدم گفتم...
ا.ت: ديگه نمیشه....واقعا...
جونگکوک یه لحظه حواسش از جلوش به سمت من پرت شد...ک تو اون لحظه..بدترین اتفاق...
ا.ت: جونگکوک جلوتتتت( داد بلند )
تا جلوش و نگا کرد دیر شده بود...ماشین ک از روبرومون میومد با ماشینمون برخورد کرد.....
گوشام صدا میداد و درد شکمم کم کم داشت آروم میشد و بین پاهام خیس...چشمام تار میدید...با دستم رو شونه جونگکوک زدم ک سرش رو فرمون بود سرشو بلند کرد..سرش ضربه دیده بود و ازش خون میومد..با گیجی بهم نگا کرد..
ا.ت: ججووننگگووکک...
سرشو تکون داد و گفت...
جونگکوک: حالت خوبه...
ا.ت: نعع...
جونگکوک ویو
با گیجی بهش نگا میکردم نمیدونستم چی بگم...و چیکار کنم..
جونگکوک: کسی هست...لطفا...کمک.....
ک یه صدای از بیرون اومد..نگا کردم..یه مرده بود...
جونگکوک: کمک کن..لطفا خانمم حامله ست...
در به سمت ا.ت و باز کرد و ا.ت و از ماشین بیرون آورد..ا.ت بین هوشیاری و بیهوشی بود..
منم از در ک به سمت ا.ت بود از ماشین بیرون اومدم به ماشین نگا کردم..دود ازش بیرون شده بود و جلو ماشین به فنا رفته بود..
جونگکوک: آقا لطفا کمک کنین...
مرده: واقعا ببخشید حواسم نبود...ندیدم ماشین شمارو..
جونگکوک: فقط خانمم و کمک کن....
مرده: بیاین من به بیمارستان میرسونمتون...
چشمام هرلحظه تار میشد و سرم گیج میرفت خون پیشونیم و پاک کردم..و بعدش ا.ت و براید استایل بغلش کردم...حرفی نمیزد و آروم بود ...خیسی لباسش بیشتر ترسوندیم...
ا.ت و تو ماشین گذاشتم بعدش خودم نشستم...یه کامیون بزرگ بود....و فقط کمی از جلوش آسیب دیده بود....
بعد از نیم ساعت یا بیشتر به بیمارستان رسيديم..دوباره براید استایل بغلش کردم..و داخل بیمارستان شدم...پرستار ها اونو بردن اتاق عمل..ک با رفتن منم تموم کردم و سیاهی.........
....
چشمامو باز کردم ک یه پرستار و بالا سرم دیدم ک داشت سِرُم و تنظیم میکرد....با بی حال گفتم....
جونگکوک: همسرم بچم....حالشون خوبه....
پرستار بدونی حرفی رفت....نگران شدم چرا هيچ حرفی نزد...
از رو تخت بلند شدم و به سمت در اتاق رفتم...ازش بیرون اومدم...ک یه پرستار بهسمتم اومد....و گفت...
پرستار: آقا چرا...بلند شدین..باید استراحت کنین...
جونگکوک: خانم پرستار..همسرم....همسرمکجاست...بچم...
پرستار: لطفا برگردین اتاقتون...
جونگکوک: نمیفهمی چی میگم....میگم همسرم ا.ت...بچم کجاست..بگو حالشون خوبه....
پرستار: آقا لطفا....
از دستم گرفت و وارد اتاقم کرد...رو تخت نشستم...اما نگران بودم..
جونگکوک: لطفا یچیزی بگو...
پرستار:خب.......
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
ادامه بیا پارت بعد...
ا.ت: ولش کن...
جونگکوک دستمو پس زد خیلی عصبی بود...حرف ک باک هیون زد...نفسمو برید...اون الان چی گفت.؟؟
جونگکوک ک رو باک هیون نشسته بود و از پشتش کشیدم ک پسم زد..ک پرت شدم و محکم به میز ک اونجا بود خوردم...دردم اومد و صدا جیغم بلند شد...ک با جیغم جونگکوک بهم نگا کرد و تازه فهمید چیکار کرده سریع از روش بلند شد و سمتم اومد..با چهره نگران و ترسیده ازم سؤال میکرد دردم هر لحظه بیشتر میشد...
فقط گفتم..
ا.ت: بچم...
براید استایل بغلم کرد و از خونه باک هیون بیرون اومدیم....رو صندلی ماشین گذاشتیم و بعدش خودش نشست..
ماشین و روشن کردو راه افتاد...دردم هرلحظه بیشتر میشد دستمو رو شکمم گذاشتم و گفتم..
ا.ت: آروم باش...عزیزم...فقط بزار برسیم....
جونگکوک با یه دستش فرمون و گرفته بود و با یه دستش از دست من...
جونگکوک: ا.ت حالت خوبه...لطفا طاقت بیار...الان میرسیم....
با جیغ ک از درد کشیدم گفتم...
ا.ت: ديگه نمیشه....واقعا...
جونگکوک یه لحظه حواسش از جلوش به سمت من پرت شد...ک تو اون لحظه..بدترین اتفاق...
ا.ت: جونگکوک جلوتتتت( داد بلند )
تا جلوش و نگا کرد دیر شده بود...ماشین ک از روبرومون میومد با ماشینمون برخورد کرد.....
گوشام صدا میداد و درد شکمم کم کم داشت آروم میشد و بین پاهام خیس...چشمام تار میدید...با دستم رو شونه جونگکوک زدم ک سرش رو فرمون بود سرشو بلند کرد..سرش ضربه دیده بود و ازش خون میومد..با گیجی بهم نگا کرد..
ا.ت: ججووننگگووکک...
سرشو تکون داد و گفت...
جونگکوک: حالت خوبه...
ا.ت: نعع...
جونگکوک ویو
با گیجی بهش نگا میکردم نمیدونستم چی بگم...و چیکار کنم..
جونگکوک: کسی هست...لطفا...کمک.....
ک یه صدای از بیرون اومد..نگا کردم..یه مرده بود...
جونگکوک: کمک کن..لطفا خانمم حامله ست...
در به سمت ا.ت و باز کرد و ا.ت و از ماشین بیرون آورد..ا.ت بین هوشیاری و بیهوشی بود..
منم از در ک به سمت ا.ت بود از ماشین بیرون اومدم به ماشین نگا کردم..دود ازش بیرون شده بود و جلو ماشین به فنا رفته بود..
جونگکوک: آقا لطفا کمک کنین...
مرده: واقعا ببخشید حواسم نبود...ندیدم ماشین شمارو..
جونگکوک: فقط خانمم و کمک کن....
مرده: بیاین من به بیمارستان میرسونمتون...
چشمام هرلحظه تار میشد و سرم گیج میرفت خون پیشونیم و پاک کردم..و بعدش ا.ت و براید استایل بغلش کردم...حرفی نمیزد و آروم بود ...خیسی لباسش بیشتر ترسوندیم...
ا.ت و تو ماشین گذاشتم بعدش خودم نشستم...یه کامیون بزرگ بود....و فقط کمی از جلوش آسیب دیده بود....
بعد از نیم ساعت یا بیشتر به بیمارستان رسيديم..دوباره براید استایل بغلش کردم..و داخل بیمارستان شدم...پرستار ها اونو بردن اتاق عمل..ک با رفتن منم تموم کردم و سیاهی.........
....
چشمامو باز کردم ک یه پرستار و بالا سرم دیدم ک داشت سِرُم و تنظیم میکرد....با بی حال گفتم....
جونگکوک: همسرم بچم....حالشون خوبه....
پرستار بدونی حرفی رفت....نگران شدم چرا هيچ حرفی نزد...
از رو تخت بلند شدم و به سمت در اتاق رفتم...ازش بیرون اومدم...ک یه پرستار بهسمتم اومد....و گفت...
پرستار: آقا چرا...بلند شدین..باید استراحت کنین...
جونگکوک: خانم پرستار..همسرم....همسرمکجاست...بچم...
پرستار: لطفا برگردین اتاقتون...
جونگکوک: نمیفهمی چی میگم....میگم همسرم ا.ت...بچم کجاست..بگو حالشون خوبه....
پرستار: آقا لطفا....
از دستم گرفت و وارد اتاقم کرد...رو تخت نشستم...اما نگران بودم..
جونگکوک: لطفا یچیزی بگو...
پرستار:خب.......
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
ادامه بیا پارت بعد...
۱۲.۵k
۱۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.