«لطفاً با من بیا بیرون!»
«لطفاً با من بیا بیرون!»
تهیونگ بهآرومی به دختر لبخند زد: «متاسفم، اما همین الانش هم با یکی قرار میذارم.»
دختر زیبا، خیلی ناامید بهنظر میرسید: «تو همیشه همین رو میگی، اما هیچکس تا به حال پارتنرت رو ندیده! داری دروغ میگی، مگه نه؟»
جونگکوک ابروهاش رو درهم کشید. اون دختر بشدت روی اعصابش بود.
«لطفاً با من بیا بیرون!»
تهیونگ بهآرومی به دختر لبخند زد: «متاسفم، اما همین الانش هم با یکی قرار میذارم.»
دختر زیبا، خیلی ناامید بهنظر میرسید: «تو همیشه همین رو میگی، اما هیچکس تا به حال پارتنرت رو ندیده! داری دروغ میگی، مگه نه؟»
جونگکوک ابروهاش رو درهم کشید. اون دختر بشدت روی اعصابش بود.
۱.۳k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.