وقتی زیر بارون...🌧🦋
《تکپارتی 》
بارون شروع به باریدن کرده بود. با قدم های آهسته خودشو به در خروجی شرکت رسوند ..کلاه لبه دارش و پایین تر کشید و شلوار کارگو ی سفیدش رو بالا کشید تا لبه هاش خیس نشه.
بقیه ی مردم باسرعت به سمت ماشین ها و خونه هاشون می رفتن و فقط هانول بود که با آرامش از پله های شرکت پایین میومد.
اخرین پله رو هم رد کرد که یهو صدای آشنایی اسمش رو صدا زد:
_ هانول!
به سمت صدا برگشت و با دیدن دوست صمیمیش کلا خستگی های ناشی از یه جلسه ی عکاسی طولانی رو از یاد برد!
اون و جونگ کوک از بچگی باهم دوست بودن و باهم بزرگ شدن. پدر هاشون صاحب بزرگ ترین برند های کره و کشور های آسیایی بودن و اینا هم مدل های معروف.
لبخند عمیقی زد و منتظر موند تا جونگ کوک بهش برسه.
نگاهی به استایلش انداخت. مثل همیشه شیک و جذاب.
یه تیشرت سفید که روش یه کت لی پوشیده بود...پاهاش تو ی اون شلوار جذب زاپ دار بدجوری تو چشم بود .
سه تا پله ی آخر رو پرید و با یه لبخند خرگوشی دستش رو به سمت هانول دراز کرد و باهاش دست داد .آستین هاش رو تا آرنجش بالا داده بود و تتو های دستش رو به نمایش گذاشته بود.
هانول سعی کرد خودشو کنترل کنه و ضایع بازی در نیاره.
+سلام. اینجا چی کار میکنی؟
لبخند خرگوشیش عمیق تر شد و با صدای زیباش جواب داد:
_ بابام کارم داشت ...تو اینجا چیکار میکنی؟
با غر غر جواب داد:
+جلسه عکاسی داشتم.
جونگ کوک بخاطر کیوتی دختر رو به روش خندید و گفت:
_ خیلی خب حرس نخور ...میخوام برم پارک یکم هوا بخورم میای؟
هانول از خداش بود که با کسی که عاشقشه بره و تو بارون قدم بزنه! با ذوق گفت:
+آره آره ..معلومه که میام من عاشق بارونم!
درواقع عاشق قدم زدن با جونگ کوک زیر بارون بود!
_ پس بریم.
با هم دیگه راه افتادن ...هانول نگاهش رو به جونگ کوک داد..موهای بلندش بخاطر نسیمی که می وزید تو هوا در حال حرکت بود...چشمای تیله ای و مشکیش برق میزدن..لبای خوش فرمش که بخاطر بالم لب قرمز تر و براق تر شده بود با پریسینگ تزئین شده بود. اینقدر مشغول دید زدن پسر کنارش شده بود که نفهمید که به پارک رسیدن و دارن به سمت نیمکتی که زیر سایبون بود حرکت میکنن!
جونگ کوک دستش رو گرفت و کنار خودش نشوند ولی خبر نداشت که با همین حرکتش قلب هانول رو به تپش انداخت.
هانول: نفس عمیق کشیدم و تا خودمو آروم کنم ...چن دقیقه ای توی سکوت گذشت . هردو تامون داشتیم از صدای بارون لذت میبردیم تا اینکه با حرکتی که جونگ کوک کرد مغزم قفل شد!
جونگ کوک دستشو دور کمر باریک دختر انداخت و به خودش نزدیک تر کرد. هانول می تونست گرمای دستش رو با وجود هودیه زخیمش حس کنه!
جونگ کوک نگاهش رو به آسمون داد و با صدای بم گفت:
_ تاحالا عاشق شدی؟
این سئوال مساوی شد با هجوم استرس شدیدی به هانول. آخه چی باید میگفت؟ باید میگفت آره من عاشق تو شدم و به لبخندات وابسته شدم؟
+آ.اره..شدم.
_ خب اون کیه؟
لبشو گاز گرفت و گفت:
+نمی تونم بگم!
جونگ کوک لبخند محوی زد دوباره پرسید:
_ خب یه مشخصات ظاهری بده!
به سختی لباش رو باز کرد.
+ اممممم...خب اون موهاش بلنده...پریسینگ داره...روی یکی از دستاش پره تتوعه...وخب عضله ایه!
جونگ کوک به سمت دختر چرخید تو چشمای عسلیش زل زد و با خنده ی شیطونش گفت:
_ یعنی فک کردی من اینقدر خرم که متوجه نشم دوست صمیمیم عاشقمه؟
هانول فقط نگاه میکرد انگار بدجوری شکه شده بود !
جونگ کوک لبخند گرمی زد و دست دیگشو پشت گردن دختر گذاشت و سرشو بهش نزدیک تر کرد و آروم لبای داغش رو روی لبای هانول گذاشت و یه بوسه ی نرم و عاشقانه رو شروع کرد.
هانول اولش واکنشی نشون نداد ولی بعد اونم دستاشو رو روی شونه های جونگ کوک گذاشت و همراهیش کرد.
صدای بوسشون با صدای بارون سمفونی خیلی قشنگی رو ایجاد کرده بود...فرشته ها با نگاه و لبخند تحسین آمیز به اون دوتا خیره شدن اونا شاهد خیلی از بوسه های عاشقانه بودن ولی این از نظرشون یه شاهکار بود:)
●○●○●○●○●○●○●○●○●●
اینم از یه تکپارتی از کوک. اگه خوشتون اومد لایک و حمایت کنید:]
بارون شروع به باریدن کرده بود. با قدم های آهسته خودشو به در خروجی شرکت رسوند ..کلاه لبه دارش و پایین تر کشید و شلوار کارگو ی سفیدش رو بالا کشید تا لبه هاش خیس نشه.
بقیه ی مردم باسرعت به سمت ماشین ها و خونه هاشون می رفتن و فقط هانول بود که با آرامش از پله های شرکت پایین میومد.
اخرین پله رو هم رد کرد که یهو صدای آشنایی اسمش رو صدا زد:
_ هانول!
به سمت صدا برگشت و با دیدن دوست صمیمیش کلا خستگی های ناشی از یه جلسه ی عکاسی طولانی رو از یاد برد!
اون و جونگ کوک از بچگی باهم دوست بودن و باهم بزرگ شدن. پدر هاشون صاحب بزرگ ترین برند های کره و کشور های آسیایی بودن و اینا هم مدل های معروف.
لبخند عمیقی زد و منتظر موند تا جونگ کوک بهش برسه.
نگاهی به استایلش انداخت. مثل همیشه شیک و جذاب.
یه تیشرت سفید که روش یه کت لی پوشیده بود...پاهاش تو ی اون شلوار جذب زاپ دار بدجوری تو چشم بود .
سه تا پله ی آخر رو پرید و با یه لبخند خرگوشی دستش رو به سمت هانول دراز کرد و باهاش دست داد .آستین هاش رو تا آرنجش بالا داده بود و تتو های دستش رو به نمایش گذاشته بود.
هانول سعی کرد خودشو کنترل کنه و ضایع بازی در نیاره.
+سلام. اینجا چی کار میکنی؟
لبخند خرگوشیش عمیق تر شد و با صدای زیباش جواب داد:
_ بابام کارم داشت ...تو اینجا چیکار میکنی؟
با غر غر جواب داد:
+جلسه عکاسی داشتم.
جونگ کوک بخاطر کیوتی دختر رو به روش خندید و گفت:
_ خیلی خب حرس نخور ...میخوام برم پارک یکم هوا بخورم میای؟
هانول از خداش بود که با کسی که عاشقشه بره و تو بارون قدم بزنه! با ذوق گفت:
+آره آره ..معلومه که میام من عاشق بارونم!
درواقع عاشق قدم زدن با جونگ کوک زیر بارون بود!
_ پس بریم.
با هم دیگه راه افتادن ...هانول نگاهش رو به جونگ کوک داد..موهای بلندش بخاطر نسیمی که می وزید تو هوا در حال حرکت بود...چشمای تیله ای و مشکیش برق میزدن..لبای خوش فرمش که بخاطر بالم لب قرمز تر و براق تر شده بود با پریسینگ تزئین شده بود. اینقدر مشغول دید زدن پسر کنارش شده بود که نفهمید که به پارک رسیدن و دارن به سمت نیمکتی که زیر سایبون بود حرکت میکنن!
جونگ کوک دستش رو گرفت و کنار خودش نشوند ولی خبر نداشت که با همین حرکتش قلب هانول رو به تپش انداخت.
هانول: نفس عمیق کشیدم و تا خودمو آروم کنم ...چن دقیقه ای توی سکوت گذشت . هردو تامون داشتیم از صدای بارون لذت میبردیم تا اینکه با حرکتی که جونگ کوک کرد مغزم قفل شد!
جونگ کوک دستشو دور کمر باریک دختر انداخت و به خودش نزدیک تر کرد. هانول می تونست گرمای دستش رو با وجود هودیه زخیمش حس کنه!
جونگ کوک نگاهش رو به آسمون داد و با صدای بم گفت:
_ تاحالا عاشق شدی؟
این سئوال مساوی شد با هجوم استرس شدیدی به هانول. آخه چی باید میگفت؟ باید میگفت آره من عاشق تو شدم و به لبخندات وابسته شدم؟
+آ.اره..شدم.
_ خب اون کیه؟
لبشو گاز گرفت و گفت:
+نمی تونم بگم!
جونگ کوک لبخند محوی زد دوباره پرسید:
_ خب یه مشخصات ظاهری بده!
به سختی لباش رو باز کرد.
+ اممممم...خب اون موهاش بلنده...پریسینگ داره...روی یکی از دستاش پره تتوعه...وخب عضله ایه!
جونگ کوک به سمت دختر چرخید تو چشمای عسلیش زل زد و با خنده ی شیطونش گفت:
_ یعنی فک کردی من اینقدر خرم که متوجه نشم دوست صمیمیم عاشقمه؟
هانول فقط نگاه میکرد انگار بدجوری شکه شده بود !
جونگ کوک لبخند گرمی زد و دست دیگشو پشت گردن دختر گذاشت و سرشو بهش نزدیک تر کرد و آروم لبای داغش رو روی لبای هانول گذاشت و یه بوسه ی نرم و عاشقانه رو شروع کرد.
هانول اولش واکنشی نشون نداد ولی بعد اونم دستاشو رو روی شونه های جونگ کوک گذاشت و همراهیش کرد.
صدای بوسشون با صدای بارون سمفونی خیلی قشنگی رو ایجاد کرده بود...فرشته ها با نگاه و لبخند تحسین آمیز به اون دوتا خیره شدن اونا شاهد خیلی از بوسه های عاشقانه بودن ولی این از نظرشون یه شاهکار بود:)
●○●○●○●○●○●○●○●○●●
اینم از یه تکپارتی از کوک. اگه خوشتون اومد لایک و حمایت کنید:]
۳.۴k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.