"پارت ۱۴"
"پارت ۱۴"
قدم به قدم جلو آمد و من هم با قدم های او قدم به عقب میداشتم. با ترس داخل چشمانش نگاه میکردم، ناگهان جیمین گفت:« جی آه تمامش کن» با حرف اش کاملا خشکم زد و سر جایم ایستادم. وایسا، چرا... چرا جیمین این را به من گفت؟ سرم را به سمت او برگرداندم و به او گفتم:«جیمین حالت خوبه؟ معلوم هست چی میگی؟» بعد از این حرفم جیمین به سمت من آمد و روبه روی من ایستاد و چاقو را از دستان شلم و سرد شده ام گرفت. با این کار جیمین، تهیونگ پوزخندی زد ولی من... یه حس سردرگمی به جونم افتاد. رگ گردنم از شدت اعصیانیت باد کرده بود و بغض داخل گلوم داشت دیوونم میکرد ولی الان موقع گریه کردن نبود :
ـــ جیمین داری چیکار میکنی؟ وایسا نکنهه اون عوضی تهدیدت کرده؟
+ ببخشید جی آه. ولی تو خیلی وقته از من خبر نداری. من به اون خیلی بدهکارم. اگه اون نبود هیچکدوم ما نبودیم. الان من و اون باهم همدستیم و.... (با صدای ناراحت )
ــــ (با لرزش صدا) چی؟ همدست؟ جیمین داری شوخی میکنی دیگه؟ لعنتی میفهمی اون میخواد داداشت را بکشهه؟(فریاد) میدونی روزی که تو رفتی یونگی با اون حال داغونش چقدر دنبالت گشت؟ بعد تو الان میگی رفتی پیش کسی که یونگی را بکشه؟ جیمین من تورا عین کف دستم میشناسم، تو هیچ وقت بخاطر یه بدهی کوچیک به داداشت خیانت نمیکنی درسته؟
+ جی آه لطفا بس کن اصلا وایسا اصلا یه سوال ازت
بپرسم کف دستت چند تا خط داره؟
ـــ جیمین این وسط ای سوال چی بود الان میخوای بحث عوض کنی؟(+تکون دادن سر از کلافگی)
+جواب منا بده تا بهت بگم.
ـــ نمیدونم چندتا خط داره(با اعصبانیت)
+دقیقاا. پس نگو تورا عین کف دستم میشناسم. چون به همون اندازه ای که نمیدونی دستت چندتا خط داره ، نمیدونی که من توی این چند سال چی کشیدم و چقدر تغییر کردم.(نگاه ناراحت و کمی لرزش صدا)
جی آه: با حرفی که زد سکوت کردم یعنی جیمین اینقدر زجر کشیده؟ ولی اخه چرا باید با همه ی این زجر هاش بره پیش کسی که میخواد داداش اش را بکشه؟ به معنای واقعی داشتم دیوونه میشدم. یکی از داداشم که همیشه منتظر برگشت اش بودم فهمیدم رفته پیش کسی که میخواد اون یکی برادرم(یونگی) را بکشه و اون یکی داداشم که سعی میکرد طی این چندسال که برادرم(جیمین) نبود جای خالی اش را برام پر کنه، رفته توی باند مافیایی که قراره یه عوضی به همراه داداش اش بیان بکشن اش. وایسا پس من این وسط اصلا چیکارم؟ الان به معنای واقعی آرزو میکنم کاش همین الان بمیرم...
*************************
بچه ها یک کلا به فیک از پنج چند میدید مضوعش، اتفاقاتی که توش میفته
و بعدش اینکه مشکلاتشم بنویسید
مرسی♡
قدم به قدم جلو آمد و من هم با قدم های او قدم به عقب میداشتم. با ترس داخل چشمانش نگاه میکردم، ناگهان جیمین گفت:« جی آه تمامش کن» با حرف اش کاملا خشکم زد و سر جایم ایستادم. وایسا، چرا... چرا جیمین این را به من گفت؟ سرم را به سمت او برگرداندم و به او گفتم:«جیمین حالت خوبه؟ معلوم هست چی میگی؟» بعد از این حرفم جیمین به سمت من آمد و روبه روی من ایستاد و چاقو را از دستان شلم و سرد شده ام گرفت. با این کار جیمین، تهیونگ پوزخندی زد ولی من... یه حس سردرگمی به جونم افتاد. رگ گردنم از شدت اعصیانیت باد کرده بود و بغض داخل گلوم داشت دیوونم میکرد ولی الان موقع گریه کردن نبود :
ـــ جیمین داری چیکار میکنی؟ وایسا نکنهه اون عوضی تهدیدت کرده؟
+ ببخشید جی آه. ولی تو خیلی وقته از من خبر نداری. من به اون خیلی بدهکارم. اگه اون نبود هیچکدوم ما نبودیم. الان من و اون باهم همدستیم و.... (با صدای ناراحت )
ــــ (با لرزش صدا) چی؟ همدست؟ جیمین داری شوخی میکنی دیگه؟ لعنتی میفهمی اون میخواد داداشت را بکشهه؟(فریاد) میدونی روزی که تو رفتی یونگی با اون حال داغونش چقدر دنبالت گشت؟ بعد تو الان میگی رفتی پیش کسی که یونگی را بکشه؟ جیمین من تورا عین کف دستم میشناسم، تو هیچ وقت بخاطر یه بدهی کوچیک به داداشت خیانت نمیکنی درسته؟
+ جی آه لطفا بس کن اصلا وایسا اصلا یه سوال ازت
بپرسم کف دستت چند تا خط داره؟
ـــ جیمین این وسط ای سوال چی بود الان میخوای بحث عوض کنی؟(+تکون دادن سر از کلافگی)
+جواب منا بده تا بهت بگم.
ـــ نمیدونم چندتا خط داره(با اعصبانیت)
+دقیقاا. پس نگو تورا عین کف دستم میشناسم. چون به همون اندازه ای که نمیدونی دستت چندتا خط داره ، نمیدونی که من توی این چند سال چی کشیدم و چقدر تغییر کردم.(نگاه ناراحت و کمی لرزش صدا)
جی آه: با حرفی که زد سکوت کردم یعنی جیمین اینقدر زجر کشیده؟ ولی اخه چرا باید با همه ی این زجر هاش بره پیش کسی که میخواد داداش اش را بکشه؟ به معنای واقعی داشتم دیوونه میشدم. یکی از داداشم که همیشه منتظر برگشت اش بودم فهمیدم رفته پیش کسی که میخواد اون یکی برادرم(یونگی) را بکشه و اون یکی داداشم که سعی میکرد طی این چندسال که برادرم(جیمین) نبود جای خالی اش را برام پر کنه، رفته توی باند مافیایی که قراره یه عوضی به همراه داداش اش بیان بکشن اش. وایسا پس من این وسط اصلا چیکارم؟ الان به معنای واقعی آرزو میکنم کاش همین الان بمیرم...
*************************
بچه ها یک کلا به فیک از پنج چند میدید مضوعش، اتفاقاتی که توش میفته
و بعدش اینکه مشکلاتشم بنویسید
مرسی♡
۴.۱k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.