داستانی زیبا و اموزنده
داستانی زیبا و اموزنده
روزی بزرگی با یکی از شاگردانش در حال عبور از باغی بودند که چشمشان به یک جفت کفش کهنه در کنار جوی اب افتاد شاگرد به استادش گفت گمان میکنم این کفشها متعلق به کارگری است که در این باغ مشغول کار است بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمی مسرور و شاد شویم
استاد بزرگوار گفت چرا برای غافل گیری او و خنده خود او را ناراحت کنی بیا کاری که من میگویم انجام بده هم غافل گیر میشود هم تو عکس العمل این کار را با سرور بیشتر مشاهده میکنی پس به جای مخفی کردن کفشها مقداری پول نقد درون انها قرار بده
شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول هر دو پشت درختان مخفی شدند
بعد از گذشت دقائقی کارگری خسته و رنجور که کار روزانه اش را به سختی تمام کرده بود برای تعویض لباس و کفش به وسائل خود مراجعه کرد و همین که پا درون کفش گذاشت متوجه شیئی درون کفشها شد و بعد از وارسی همین که چشمش به پول های نقد افتاد از خود بی خود گشته و هر دو دستش را سوی اسمان بلند کرد و با گریه و سوز فریاد زد خدایا شکرت ای خدای رحمان ورحیم که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنی و فقط خودت میدانی که من همسر مریض و فرزندان گرسنه در خانه دارم و تمام روز به فکر این بودم که امروز با دست خالی و با چه رویی به نزد انها باز گردم و همین طور اشک میریخت و خدارا شکر میکرد
با مشاهده این منظره استاد بزرگ رو به شاگردش که او هم در حال اشک ریختن بود کرد و گفت ببین چه قدر فرق میکند بین کاری که تو میخواستی انجام دهی با این کار ،همیشه سعی کن برای خوشی و مسرور شدن خود ببخشی نه بستانی
شاگرد گفت اری امروز درس بزرگی اموختم فهمیدم سعادت در این است که به کسی چیزی بدهی نه از او بگیری
روزی بزرگی با یکی از شاگردانش در حال عبور از باغی بودند که چشمشان به یک جفت کفش کهنه در کنار جوی اب افتاد شاگرد به استادش گفت گمان میکنم این کفشها متعلق به کارگری است که در این باغ مشغول کار است بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمی مسرور و شاد شویم
استاد بزرگوار گفت چرا برای غافل گیری او و خنده خود او را ناراحت کنی بیا کاری که من میگویم انجام بده هم غافل گیر میشود هم تو عکس العمل این کار را با سرور بیشتر مشاهده میکنی پس به جای مخفی کردن کفشها مقداری پول نقد درون انها قرار بده
شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول هر دو پشت درختان مخفی شدند
بعد از گذشت دقائقی کارگری خسته و رنجور که کار روزانه اش را به سختی تمام کرده بود برای تعویض لباس و کفش به وسائل خود مراجعه کرد و همین که پا درون کفش گذاشت متوجه شیئی درون کفشها شد و بعد از وارسی همین که چشمش به پول های نقد افتاد از خود بی خود گشته و هر دو دستش را سوی اسمان بلند کرد و با گریه و سوز فریاد زد خدایا شکرت ای خدای رحمان ورحیم که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنی و فقط خودت میدانی که من همسر مریض و فرزندان گرسنه در خانه دارم و تمام روز به فکر این بودم که امروز با دست خالی و با چه رویی به نزد انها باز گردم و همین طور اشک میریخت و خدارا شکر میکرد
با مشاهده این منظره استاد بزرگ رو به شاگردش که او هم در حال اشک ریختن بود کرد و گفت ببین چه قدر فرق میکند بین کاری که تو میخواستی انجام دهی با این کار ،همیشه سعی کن برای خوشی و مسرور شدن خود ببخشی نه بستانی
شاگرد گفت اری امروز درس بزرگی اموختم فهمیدم سعادت در این است که به کسی چیزی بدهی نه از او بگیری
۲.۴k
۱۳ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.