فیک همسر کوک P29
روزی: برو از دختره بخواه و رفت داخل حمام و درو قفل کردو وان رو پر کرد و شیر رو باز کرد«بچه ها منظورم همون چیزه که بالا سرمون هستش و باهاش حمام میکنیم» و نشسته بود و بی صدا گریه میکرد یکم بعد هم اومد بیرون کوک خواب بود پس لباساشو عوض کرد و حوله برداشت و یه پتو برداشت و رفت روی کاناپه دراز کشید و یه فیلم گذاشت و خوابش برد و تلوزیون رو خاموش کرد
روزی: آشغال... البته مست بود ولش کن اگه عذر خواهی کرد یکم اذیتش میکنم بعد میبخشمش
صبح 8
از زبون کوک
بیدار شدم دیدم روزی نیست فهمیدم دیشب چه گندی زدم اَه البته مست بودم میرم براش یه دسته گل مورد علاقه ش رو بگیرم
کوک لباس پوشید و رفت گل فروشی و گل مورد علاقه روزی رو گرفت و اومد خونه و خودش صبحانه رو حاضر کرد
از زبون روزی
بیدار شدم دیدم کوک جلوم بود با گل مورد علاقه م
روزی: عب نداره کوک چون مست بودی چیزی نیست مرسی بابت گل
کوک لبشو گذاشت رو لب روزی و دوتاشون مک میزدن و بعد چند مین از هم جدا شدن
و رفتن صبحانه خوردن
بعد صبحانه
کوک: روزی میای بریم بیرون؟
روزی: نه تو برو
کوک:بیا دیگه
روزی: حالا کجا میریم؟
کوک: اول بگو از گل خوشت اومد«و دستشو گذاشت دور کمر روزی و کشوندش سمت خودش»
روزی:فکر میکنی از گل رز بنفش خوشم نمیاد
کوک: برو حاضر شو سوپرایزه
و روزی و کوک حاضر شدن و رفتن همونجا که کوک گفته بود داخل راه بودن
کوک: روزی چشماتو ببند
روزی: باش
و رفتن مکان مورد نظر و کوک رو زی رو پیاده کرد و خودش دستشو روی چشم روزی گذاشت و رفتن داخل
کوک:تادا
روزی: کوک«بغض»
کوک: خوشت اومد؟
روزی: معلومه عشقم«بغض»
کوک: هنوز تموم نشده
روزی: آشغال... البته مست بود ولش کن اگه عذر خواهی کرد یکم اذیتش میکنم بعد میبخشمش
صبح 8
از زبون کوک
بیدار شدم دیدم روزی نیست فهمیدم دیشب چه گندی زدم اَه البته مست بودم میرم براش یه دسته گل مورد علاقه ش رو بگیرم
کوک لباس پوشید و رفت گل فروشی و گل مورد علاقه روزی رو گرفت و اومد خونه و خودش صبحانه رو حاضر کرد
از زبون روزی
بیدار شدم دیدم کوک جلوم بود با گل مورد علاقه م
روزی: عب نداره کوک چون مست بودی چیزی نیست مرسی بابت گل
کوک لبشو گذاشت رو لب روزی و دوتاشون مک میزدن و بعد چند مین از هم جدا شدن
و رفتن صبحانه خوردن
بعد صبحانه
کوک: روزی میای بریم بیرون؟
روزی: نه تو برو
کوک:بیا دیگه
روزی: حالا کجا میریم؟
کوک: اول بگو از گل خوشت اومد«و دستشو گذاشت دور کمر روزی و کشوندش سمت خودش»
روزی:فکر میکنی از گل رز بنفش خوشم نمیاد
کوک: برو حاضر شو سوپرایزه
و روزی و کوک حاضر شدن و رفتن همونجا که کوک گفته بود داخل راه بودن
کوک: روزی چشماتو ببند
روزی: باش
و رفتن مکان مورد نظر و کوک رو زی رو پیاده کرد و خودش دستشو روی چشم روزی گذاشت و رفتن داخل
کوک:تادا
روزی: کوک«بغض»
کوک: خوشت اومد؟
روزی: معلومه عشقم«بغض»
کوک: هنوز تموم نشده
۷.۴k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.