سلامعلیکم...
سلامعلیکم...
پارت بعدددددد
سیریوس : جادوگر فداکار؟؟؟؟؟؟؟ اون الان دشمن ماس... *فاج پرید وسط حرف سیروس و نگذاشت که ادامه بده* فاج : ما هیچوقت قرار نیست که حرفا تو باور کنیم پس تسلیم شو و بیا *ا/ت خودشو انداخت توی بغل سیریوس و نمیزاشت که بره اما فاج جداش کرد* دامبلدور : هی... کورنلیوس خودتم میدونی که اون قاتل نیست لوپین : درسته آقای فاج این یه پاپوشهههه فاج : مدارک اینا رو نمیگن... دامبلدور؟ واقع بین باش.. اون برای جامعه خطرناکه
*متیو اومد حرفی بزنه که بلاتریکس کشیدش عقب*
بلاتریکس : هی... متیو حواست رو جم کن... چیزی بهشون نمیگی چون من تازه از ازکابان آزاد شدم میفهمی؟؟؟؟؟؟؟؟
متیو : بس کن فقط خفه شوووو.... چرا همیشه به فکر خودتی؟؟؟؟؟ باباش به حبس ابد تو ازکابان محکومههههههههههههه..... میفهمی؟،،،؟؟؟؟
*متیو ویو : چطوری اینهمه بدبختی با هم و یه جا میان و انتقام یه اتفاق خوب رو میگیرن؟ نمیفهمم... من و ا/ت خوب بودیم تا اینکه تام برگشت... فهمیدم ا/ت ناراحتی قلبی داره... سیریوس رو بردن آزکابان... بلاتریکس از آزکابان آزاد شدهههههههه*
*سیریوس رو بردن و همه رفتن پی چاره... *
(پیام بازرگانی🍳 : ببخشیداااا... ولی میشه برامون نظرتانو بگید باشه،؟؟؟ )
(*ا/ت ویو : الان چندین سال از دستگیری متیو میگذره.... من و متیو همون سال از هاگوارتز فرار کردیم و الان دوتایی توی عمارت بلک زندگی میکنیم... وقتی فرار کردیم بلاتریکس میخواست اسم منو متیو رو از خاندان بلک بپاکه ولی نمیتونست... چون اون وارث خاندان نیست و تنها سیریوس میتونه این کارو انجام بده چون وارثه*)
(ازین جا به بعد از ایده های https://wisgoon.com/elena.ahmadi13912012
هم کمک گرفتم)
مرسی از حمایتااااا
پارت بعدددددد
سیریوس : جادوگر فداکار؟؟؟؟؟؟؟ اون الان دشمن ماس... *فاج پرید وسط حرف سیروس و نگذاشت که ادامه بده* فاج : ما هیچوقت قرار نیست که حرفا تو باور کنیم پس تسلیم شو و بیا *ا/ت خودشو انداخت توی بغل سیریوس و نمیزاشت که بره اما فاج جداش کرد* دامبلدور : هی... کورنلیوس خودتم میدونی که اون قاتل نیست لوپین : درسته آقای فاج این یه پاپوشهههه فاج : مدارک اینا رو نمیگن... دامبلدور؟ واقع بین باش.. اون برای جامعه خطرناکه
*متیو اومد حرفی بزنه که بلاتریکس کشیدش عقب*
بلاتریکس : هی... متیو حواست رو جم کن... چیزی بهشون نمیگی چون من تازه از ازکابان آزاد شدم میفهمی؟؟؟؟؟؟؟؟
متیو : بس کن فقط خفه شوووو.... چرا همیشه به فکر خودتی؟؟؟؟؟ باباش به حبس ابد تو ازکابان محکومههههههههههههه..... میفهمی؟،،،؟؟؟؟
*متیو ویو : چطوری اینهمه بدبختی با هم و یه جا میان و انتقام یه اتفاق خوب رو میگیرن؟ نمیفهمم... من و ا/ت خوب بودیم تا اینکه تام برگشت... فهمیدم ا/ت ناراحتی قلبی داره... سیریوس رو بردن آزکابان... بلاتریکس از آزکابان آزاد شدهههههههه*
*سیریوس رو بردن و همه رفتن پی چاره... *
(پیام بازرگانی🍳 : ببخشیداااا... ولی میشه برامون نظرتانو بگید باشه،؟؟؟ )
(*ا/ت ویو : الان چندین سال از دستگیری متیو میگذره.... من و متیو همون سال از هاگوارتز فرار کردیم و الان دوتایی توی عمارت بلک زندگی میکنیم... وقتی فرار کردیم بلاتریکس میخواست اسم منو متیو رو از خاندان بلک بپاکه ولی نمیتونست... چون اون وارث خاندان نیست و تنها سیریوس میتونه این کارو انجام بده چون وارثه*)
(ازین جا به بعد از ایده های https://wisgoon.com/elena.ahmadi13912012
هم کمک گرفتم)
مرسی از حمایتااااا
۷.۵k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.