پارت سوم
پارت سوم
از عشق متنفرم
یهو هیونجین با عصبانیت غرید
هیونجین :الان نشونشون میدم
بعد سریع پاشدم رفت به سمت پذیرایی منو و سونگبین هم دنبالش رفتم فقط ازش خواهش میکردم که وایسته ولی انگار نه انگار با گریه دنبالش رفتم
تو پذیرایی فقط جین و آقای کیم و سوجین بودن که یهو
هیونجین :کیم سوکجین (باداد)
همه با داداش بلند شدن آقای کیم و سوجین نگران نگاه میکردن ولی جین خیلی خونسرد بود
منم داشتم فقط گریه میکردم سونگبین هم پیش هیوجین وایستاده بود اونم کمی از اون نداشت
هیونجین :شما ها باید حساب این کاری که با خواهرم کردید رو پس بدید(با داد)بعد ب.ی.ب.ی چ.ک. رو نشون همه داد
سوجین :ات تو ح.ا.م.ل.ه.ای
جین :اونطوری که داریم میبینم آره خب این سر و صدا ها به خاطر اینه هیونجین
سونگبین :فکر کنم شما متوجه قضیه نیستی کیم تو متاهلی بعد الان خواهر ما قراره بچه تو رو بدنیا بیاره (با عصبانیت)
جین :خب که چی
هیونجین خنده عصبی کردو گفت :خب که چی واقعا اون مغزت میفهمه چی داری میگی کیم تو زن داری میفهمی زن بعد خواهر ما از تو ببین خواهر مجرد ما از تو ب.ا.ر.د.ا.ره
آقای کیم :پسرا بس کنید من بهشون گفتم که اینطور شه خودشم بعد از این که بچه بدنیا بیاد بهتون به مقدار زیادی پول میدیم بعد هر کاری دلتون خواستید میتونید کنید
سونگبین :آقای کیم شما چی دارید میگید فکر میکنید آیا با پول میتونید همه چیز رو بخرید به خاطر شما زندگی این دختر هفده ساله نابود شد شما نمیتوانید با هیچ پولی زندگی داغون شده ات رو درست کنید میفهمید با هیچ پولی شاید بیشتر چیز هارو با پول به دست بیارید ولی زمان رو نه
جین : سونگبین درست میگی دیگه نمیشه گذشته رو درست کرد پس الان چرا دارید اینجا بیهوده حرف میزنید(پوزخند),
هیونجین :داداش من دیگه نمی تونم صبر کنم بعد یهو دوتاشونم حمله کردن رو جین و داشتن بدجور کتکش میزدن دوتاشونم دو برابر جین هیکل و قدرت داشتن با این سن بهترین بادیگارد های عمارت بود
همینطور داشتن جین رو میزدن که بقیه بادیگارد ها اومدن و بعد از کلی تلاش جداشون کردن
آقای کیم :شما دوتا اخراجید همین الان وسایل هاتون رو جمع کنید و از عمارت من گ.م.ش.ی.د
ات:فقط تو بغل سوجین بودم و گریه میکردیم دوتاشونم رفتن اتاق تا آماده شن برن منم رفتم دنبالشون
ات :قرارع چیکار کنید
هیونجین :نترس ما نقشه داریم با تمام در آمدی که تو این چند سال گرفتیم و یه گرون هم خرج نکردیم میشه یه خونه خرید نقشمون اینه ما الان میریم بوسان بعد اونجا یه خونه میخریم ولی جای اصلی نقشه تو این چند ماه سعی کن جین رو عاشق خودت کنی بعد از مدتی هم یجور از عمارت فرار میکنی و سوار اتوبوس میشی و میای پیش ما این گوشی رو هم بگیر با هم در ارتباط باشیم باشه
ات:باشه بعد ...
از عشق متنفرم
یهو هیونجین با عصبانیت غرید
هیونجین :الان نشونشون میدم
بعد سریع پاشدم رفت به سمت پذیرایی منو و سونگبین هم دنبالش رفتم فقط ازش خواهش میکردم که وایسته ولی انگار نه انگار با گریه دنبالش رفتم
تو پذیرایی فقط جین و آقای کیم و سوجین بودن که یهو
هیونجین :کیم سوکجین (باداد)
همه با داداش بلند شدن آقای کیم و سوجین نگران نگاه میکردن ولی جین خیلی خونسرد بود
منم داشتم فقط گریه میکردم سونگبین هم پیش هیوجین وایستاده بود اونم کمی از اون نداشت
هیونجین :شما ها باید حساب این کاری که با خواهرم کردید رو پس بدید(با داد)بعد ب.ی.ب.ی چ.ک. رو نشون همه داد
سوجین :ات تو ح.ا.م.ل.ه.ای
جین :اونطوری که داریم میبینم آره خب این سر و صدا ها به خاطر اینه هیونجین
سونگبین :فکر کنم شما متوجه قضیه نیستی کیم تو متاهلی بعد الان خواهر ما قراره بچه تو رو بدنیا بیاره (با عصبانیت)
جین :خب که چی
هیونجین خنده عصبی کردو گفت :خب که چی واقعا اون مغزت میفهمه چی داری میگی کیم تو زن داری میفهمی زن بعد خواهر ما از تو ببین خواهر مجرد ما از تو ب.ا.ر.د.ا.ره
آقای کیم :پسرا بس کنید من بهشون گفتم که اینطور شه خودشم بعد از این که بچه بدنیا بیاد بهتون به مقدار زیادی پول میدیم بعد هر کاری دلتون خواستید میتونید کنید
سونگبین :آقای کیم شما چی دارید میگید فکر میکنید آیا با پول میتونید همه چیز رو بخرید به خاطر شما زندگی این دختر هفده ساله نابود شد شما نمیتوانید با هیچ پولی زندگی داغون شده ات رو درست کنید میفهمید با هیچ پولی شاید بیشتر چیز هارو با پول به دست بیارید ولی زمان رو نه
جین : سونگبین درست میگی دیگه نمیشه گذشته رو درست کرد پس الان چرا دارید اینجا بیهوده حرف میزنید(پوزخند),
هیونجین :داداش من دیگه نمی تونم صبر کنم بعد یهو دوتاشونم حمله کردن رو جین و داشتن بدجور کتکش میزدن دوتاشونم دو برابر جین هیکل و قدرت داشتن با این سن بهترین بادیگارد های عمارت بود
همینطور داشتن جین رو میزدن که بقیه بادیگارد ها اومدن و بعد از کلی تلاش جداشون کردن
آقای کیم :شما دوتا اخراجید همین الان وسایل هاتون رو جمع کنید و از عمارت من گ.م.ش.ی.د
ات:فقط تو بغل سوجین بودم و گریه میکردیم دوتاشونم رفتن اتاق تا آماده شن برن منم رفتم دنبالشون
ات :قرارع چیکار کنید
هیونجین :نترس ما نقشه داریم با تمام در آمدی که تو این چند سال گرفتیم و یه گرون هم خرج نکردیم میشه یه خونه خرید نقشمون اینه ما الان میریم بوسان بعد اونجا یه خونه میخریم ولی جای اصلی نقشه تو این چند ماه سعی کن جین رو عاشق خودت کنی بعد از مدتی هم یجور از عمارت فرار میکنی و سوار اتوبوس میشی و میای پیش ما این گوشی رو هم بگیر با هم در ارتباط باشیم باشه
ات:باشه بعد ...
۳.۱k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.