💫پارت5
بینا:اون موقع هم همینو میگی؟میگی برو؟
جیمین:اره میگم اصلا خودت میگم بری خوبه
بینا:قبوله
اپ:پس مبارکه
زمان عروسی برای آخر هفته خوبه؟
پدر:من که مخالفتی ندارم هرچی بینا بگه
بینا:من مشکلی ندارم
خپ:خوب فردا خیلی کار داریم
خب بینا میشه باهم یذره حرف بزنیم
بینا:بله حتما
با مامان جیمین رفتیم تو اتاقش پدرم و پدر جیمین و خودش هم داشتن باهم حرف میزدن
خپ:فکر کنم پدرت بهت ی سری چیزا بهت کفته باشه درسته؟
بینا:بله درسته اما ی سوال دارم مگه شما مادر جیمین نیستین پس چرا پدرم کفت مادرش جلو چشماش مرده؟
خپ:من نامادریشم وقتی جیمین بچه بود مادرش میمیره
بینا:اما برای چی
خپ:اونو خود جیمین هروقت موقعش باشه بهت میگه درمورد ازدواجتون هم جیمین ادمی نیست که خودشو به کسی تحمیل کنه اون دلش میخواد با کسی باشه که زندگیشو بسازه جیمین قلبش بدجور شکسته بود دوباره ترمیم شده که میخواد با تو باشه
بینا:من میترسم اگر نتونم باهاش باشم دوباره قلبش بشکنه
خپ:اون فکر همه چیرو کرده به اینم فکر کرده
بینا:بله ممنونم
از اتاق امدم بیرون هوفف پس زندگی جدید در انتظارم
برش زمانی روز عروسی
ویو بینا
هوفف امروز روزی که منتظرش بود چند نفر امدم کمکم تا بتونم حاظر بشم
خدمه:خوب خانم چه زیبا شدین
بینا:ممنونم
رفتن بیرون و من موندم بعد چند دقیقه بهم گفتن برم پایین از اتاق امدم بیرون و رفتم دم پله پیرهنمو بالا گرفتم و رفتم پایین جیمین منتظرم بود با ی لبخند خیلی قشنگ داشت نگام میکرد رفتم پایین دستمو گرفت
جیمین:خیلی قشنگ شدی
بینا:ممنونم
ویو جیمین
جونگوون امد کمکم تا حاظر شم حاظر شدم و رفتم پایین تقریبا نصف آدم های مهم دربار و مردم عادی بودن بعد چند دقیقه بینا امد
جیمین:خیلی قشنگ شدی
بینا:ممنونم
جیمین:نترس هیچوقت قرار نیست بهت آسیبی برسونم یا اذییت کنم خودت هروقت خواستی برو
بینا:اوهوم بریم پیش مهمونا
با جیمین رفتیم تو حیاط خیلی شلوغ بود خدایا
۴ساعت بعد
بالاخره تموم شد و من رسمی شدم زن جیمین لباسامو عوض کردم ی لباس راحت پوشیدم اخیش خوب بدبختی موهام چه جوری بازشون کنم
بینا:اهه الان چیکار کنم؟خدایا چی میشد یکی بیاد کمکم من تا اینارو وا کنم میمیرم
جیمین:میخوای من برات انجام بدم؟
بینا:یا خدا تو کی امدی؟
جیمین:ی چند دقیقه میشه امدم
نگفتی کمک میخوای؟
بینا:شونه برداشتمو دادم بهش
جون تو جونم موهام دردم بگیره خود دانی
جیمین:باشه هرچی شما بگین
رفت نشست رو تخت منم پشتش انقدر تو موهاش گیره بود حالت دادن بودن منم دردشو حس کردم اروم اروم گیره هارو از موهاشو دراوردم موهاشو شونه کردم بعد چند دقیقه تموم شد
جیمین:خب اینم از بفرمایین درد داشت؟
بینا:واقعا تموم شد؟ای دستت درد نکنه راحت شدما
جیمین:خواهش میکنم نمیخوای بخوابی دیگه دیر وقت
تا اینو گفتم رفت زیر پتو ای بانمک من دراز کشیدم نمیخواستم بغلش کنم گفتم شاید ناراحت بشه
فردا صبح ساعت۸:۰۹دقیقه
ویو جیمین
طبق عادتم از خواب بیدار شدم امدم دستمو بلند کنم نتونستم برگشتم دیدم بینا رو دستم خوابیده اروم صداش زدم تا بیدار شه اما دریغ از ی تکون خوردن
جیمین:بینا بینا بیدارشو صبح شده
بینا:ولم کن خستم(خابالو)
جیمین:دختر بیدارشو
بینا:بله بیا بیدار شدم
جیمین:خیلی ممنونم نمیخوای بری لباساتو عوض کنی بریم صبحانه بخوریم؟
بینا:…….
جیمین:اره میگم اصلا خودت میگم بری خوبه
بینا:قبوله
اپ:پس مبارکه
زمان عروسی برای آخر هفته خوبه؟
پدر:من که مخالفتی ندارم هرچی بینا بگه
بینا:من مشکلی ندارم
خپ:خوب فردا خیلی کار داریم
خب بینا میشه باهم یذره حرف بزنیم
بینا:بله حتما
با مامان جیمین رفتیم تو اتاقش پدرم و پدر جیمین و خودش هم داشتن باهم حرف میزدن
خپ:فکر کنم پدرت بهت ی سری چیزا بهت کفته باشه درسته؟
بینا:بله درسته اما ی سوال دارم مگه شما مادر جیمین نیستین پس چرا پدرم کفت مادرش جلو چشماش مرده؟
خپ:من نامادریشم وقتی جیمین بچه بود مادرش میمیره
بینا:اما برای چی
خپ:اونو خود جیمین هروقت موقعش باشه بهت میگه درمورد ازدواجتون هم جیمین ادمی نیست که خودشو به کسی تحمیل کنه اون دلش میخواد با کسی باشه که زندگیشو بسازه جیمین قلبش بدجور شکسته بود دوباره ترمیم شده که میخواد با تو باشه
بینا:من میترسم اگر نتونم باهاش باشم دوباره قلبش بشکنه
خپ:اون فکر همه چیرو کرده به اینم فکر کرده
بینا:بله ممنونم
از اتاق امدم بیرون هوفف پس زندگی جدید در انتظارم
برش زمانی روز عروسی
ویو بینا
هوفف امروز روزی که منتظرش بود چند نفر امدم کمکم تا بتونم حاظر بشم
خدمه:خوب خانم چه زیبا شدین
بینا:ممنونم
رفتن بیرون و من موندم بعد چند دقیقه بهم گفتن برم پایین از اتاق امدم بیرون و رفتم دم پله پیرهنمو بالا گرفتم و رفتم پایین جیمین منتظرم بود با ی لبخند خیلی قشنگ داشت نگام میکرد رفتم پایین دستمو گرفت
جیمین:خیلی قشنگ شدی
بینا:ممنونم
ویو جیمین
جونگوون امد کمکم تا حاظر شم حاظر شدم و رفتم پایین تقریبا نصف آدم های مهم دربار و مردم عادی بودن بعد چند دقیقه بینا امد
جیمین:خیلی قشنگ شدی
بینا:ممنونم
جیمین:نترس هیچوقت قرار نیست بهت آسیبی برسونم یا اذییت کنم خودت هروقت خواستی برو
بینا:اوهوم بریم پیش مهمونا
با جیمین رفتیم تو حیاط خیلی شلوغ بود خدایا
۴ساعت بعد
بالاخره تموم شد و من رسمی شدم زن جیمین لباسامو عوض کردم ی لباس راحت پوشیدم اخیش خوب بدبختی موهام چه جوری بازشون کنم
بینا:اهه الان چیکار کنم؟خدایا چی میشد یکی بیاد کمکم من تا اینارو وا کنم میمیرم
جیمین:میخوای من برات انجام بدم؟
بینا:یا خدا تو کی امدی؟
جیمین:ی چند دقیقه میشه امدم
نگفتی کمک میخوای؟
بینا:شونه برداشتمو دادم بهش
جون تو جونم موهام دردم بگیره خود دانی
جیمین:باشه هرچی شما بگین
رفت نشست رو تخت منم پشتش انقدر تو موهاش گیره بود حالت دادن بودن منم دردشو حس کردم اروم اروم گیره هارو از موهاشو دراوردم موهاشو شونه کردم بعد چند دقیقه تموم شد
جیمین:خب اینم از بفرمایین درد داشت؟
بینا:واقعا تموم شد؟ای دستت درد نکنه راحت شدما
جیمین:خواهش میکنم نمیخوای بخوابی دیگه دیر وقت
تا اینو گفتم رفت زیر پتو ای بانمک من دراز کشیدم نمیخواستم بغلش کنم گفتم شاید ناراحت بشه
فردا صبح ساعت۸:۰۹دقیقه
ویو جیمین
طبق عادتم از خواب بیدار شدم امدم دستمو بلند کنم نتونستم برگشتم دیدم بینا رو دستم خوابیده اروم صداش زدم تا بیدار شه اما دریغ از ی تکون خوردن
جیمین:بینا بینا بیدارشو صبح شده
بینا:ولم کن خستم(خابالو)
جیمین:دختر بیدارشو
بینا:بله بیا بیدار شدم
جیمین:خیلی ممنونم نمیخوای بری لباساتو عوض کنی بریم صبحانه بخوریم؟
بینا:…….
۵.۱k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.