p5
(همون زمان در اتاق خانم کانگ)
☆خب از این چند سال بهم بگین چی شد؟ بهشون جی گذشت؟
&سال اول همه چی خوب بود تا وقتی جونگ هوان افسرده شد سعی میکرد از خواهرش مخفیش کنه ولی یونگ باهوش تر از این حرفا بود همیشه یواشکی دنبال خواهرش میرفت و از من سراغشو میگرفت از سال دوم اومدنشون افسرده شدن هر دوتاشون، میریختن توی خودشون هوان سرد بود ولی یونگ همیشه شاد بود منم از روی این که توی اتاقشون دوربینه فهمیدم خیلی سختی کشیدن خواهشا نزارین بیشتر از این بهشون سخت بگذره
♡ دوییدم سمت یونگ سریع زنگ زدم به جونگ کوک گفتم بیاد که بریم و یونگ رو ببریم بیمارستان به خواهرش هوان گفتم وسایل یونگ رو جمع کنه و چمدون هارو بده به کوک خواهرشرو بغل کنه و دنبالم بیاد ازم پرسید
"چرا خودت بغلش نمیکنی؟
♡خب در مرحله اول شاید نخواد در مرحله دوم توی این گیری ویریییی
♡انداختش توب بغلم و رفت چمدونا رو برداشت دوییدیم سمت ماشین سوار شدیم یونگ رو گذاشتم صندلی عقب پیش خواهرش خودم رانندگی میکردم و کوک هم صندلی کنار من نشسته بود راه افتادیم
(پنچ دقیقه بعد)
☆رسیدیم بیمارستان مثل دیوونه ها میدوییدیم رسیدیم به میز منشی (علامت منشی✓)
✓ سلام چه کمکی از دستم برمیاد(😐)
" خواهرم بیهوش شده
✓باهاش چه نسبتی دارین؟
"خواهرشم الاغ
✓و اون دو نفر...
♡پسر خالشیم
☆چی؟
♡(چشم غزه)
☆اها اره پسر خالشیم
✓ خیلی خب بیمار رو به راهروی چهارم سمت چپ اتاق ۱۸۴ ببرید و. این فرم رو پرکنید
" شما یونگ رو ببرید من فرم رو پر میکنم......
بیست کامنت
☆خب از این چند سال بهم بگین چی شد؟ بهشون جی گذشت؟
&سال اول همه چی خوب بود تا وقتی جونگ هوان افسرده شد سعی میکرد از خواهرش مخفیش کنه ولی یونگ باهوش تر از این حرفا بود همیشه یواشکی دنبال خواهرش میرفت و از من سراغشو میگرفت از سال دوم اومدنشون افسرده شدن هر دوتاشون، میریختن توی خودشون هوان سرد بود ولی یونگ همیشه شاد بود منم از روی این که توی اتاقشون دوربینه فهمیدم خیلی سختی کشیدن خواهشا نزارین بیشتر از این بهشون سخت بگذره
♡ دوییدم سمت یونگ سریع زنگ زدم به جونگ کوک گفتم بیاد که بریم و یونگ رو ببریم بیمارستان به خواهرش هوان گفتم وسایل یونگ رو جمع کنه و چمدون هارو بده به کوک خواهرشرو بغل کنه و دنبالم بیاد ازم پرسید
"چرا خودت بغلش نمیکنی؟
♡خب در مرحله اول شاید نخواد در مرحله دوم توی این گیری ویریییی
♡انداختش توب بغلم و رفت چمدونا رو برداشت دوییدیم سمت ماشین سوار شدیم یونگ رو گذاشتم صندلی عقب پیش خواهرش خودم رانندگی میکردم و کوک هم صندلی کنار من نشسته بود راه افتادیم
(پنچ دقیقه بعد)
☆رسیدیم بیمارستان مثل دیوونه ها میدوییدیم رسیدیم به میز منشی (علامت منشی✓)
✓ سلام چه کمکی از دستم برمیاد(😐)
" خواهرم بیهوش شده
✓باهاش چه نسبتی دارین؟
"خواهرشم الاغ
✓و اون دو نفر...
♡پسر خالشیم
☆چی؟
♡(چشم غزه)
☆اها اره پسر خالشیم
✓ خیلی خب بیمار رو به راهروی چهارم سمت چپ اتاق ۱۸۴ ببرید و. این فرم رو پرکنید
" شما یونگ رو ببرید من فرم رو پر میکنم......
بیست کامنت
۷۱۵
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.