p8
☆وای نه فهمیده بودن اونا رو پس گرفتیم و میخواستن اونا هم مثل پدر. و. مادرشون بکشن اون دوتا عوضی رو که کش. تیم موندن چان هادا چو و هایون...
(یک. ساعت بعد)
'خوشبختانه مرخص شدم و البته فبل اینکه از بیمارستان برم. نزدیک بود به دست دوتا روانی بمیرم
بعد بیمارستان رفتیم بستنی بگیریم. هوان خیلی اصرار داشت جونگ کوک رفت بستنی بگیره واسه ی خودش و هوان شکلاتی و واسه ی من و یونگی وانیلی بستنیم که تموم شد کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد وقتی بیدار شدم روی یه تخت توی یه اتاق با تم سفید بودم(میزارمش) اتاقش خیلیییییییییی گنده بود خیلی نه هاا خیلییی رفتم در رو باز کنم که صدای پا شنیدم دوییدم رفتم سمت تخت و خودمو زدم به خواب یه زنه اومد داخل و یه سری لباس با لباس ها و وسایل خودم رو اورد و گذاشت توی کمد بعد حدودا نیم ساعت رفت بیرون منم چند دقیقه بعدش رفتم بیرون تا دنبال هوان بگردم ولی خب متاسفانه گم شدم
♡داشتیم میرفتیم سمت عمارت که یونگ خوابش برد بردمش توی اتاقش گذاشتمش و به اجوما گفتم وسایل و لباس هاش با یه سری لباس اضافه واسش ببره...
شرایط
ده کامنت
(یک. ساعت بعد)
'خوشبختانه مرخص شدم و البته فبل اینکه از بیمارستان برم. نزدیک بود به دست دوتا روانی بمیرم
بعد بیمارستان رفتیم بستنی بگیریم. هوان خیلی اصرار داشت جونگ کوک رفت بستنی بگیره واسه ی خودش و هوان شکلاتی و واسه ی من و یونگی وانیلی بستنیم که تموم شد کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد وقتی بیدار شدم روی یه تخت توی یه اتاق با تم سفید بودم(میزارمش) اتاقش خیلیییییییییی گنده بود خیلی نه هاا خیلییی رفتم در رو باز کنم که صدای پا شنیدم دوییدم رفتم سمت تخت و خودمو زدم به خواب یه زنه اومد داخل و یه سری لباس با لباس ها و وسایل خودم رو اورد و گذاشت توی کمد بعد حدودا نیم ساعت رفت بیرون منم چند دقیقه بعدش رفتم بیرون تا دنبال هوان بگردم ولی خب متاسفانه گم شدم
♡داشتیم میرفتیم سمت عمارت که یونگ خوابش برد بردمش توی اتاقش گذاشتمش و به اجوما گفتم وسایل و لباس هاش با یه سری لباس اضافه واسش ببره...
شرایط
ده کامنت
۱.۲k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.