رستا
قرار بود دخترا رو جور کنیم
همینطور که میگشتیم و با رز شروع کردم حرف زدن : خب ؟ آدرس برای کجاست ؟
رز همونطور که به اطراف نگاه میکرد گفت : همینجاهاست دو نفر از بچه های خودمون هم باهاشون میرن
من : چطور ؟
رز : آیدا گفت دو نفر از جاسوس های ما با همینا میرن
چون صد درصد میرن عربستان یا دبی
من : اها
بهو یه دختری اومد نزدیکم
میخورد ۱۲ سالش باشه
لباسای تنش نشون میداد کودک کار
با شیرین زبونی بهم گفت : خاله خاله از این آدامس ها میخوای
خودشه
نمیخواستم این کارو کنم ولی نجاتش میدم
من ؛ اره معلومه میخرم
رز که فهمید منظورم چیه گفت : ببینم تو چند سالته عزیزم
دختره : من ۱۱ سالمه
من : اسمت چیه ؟
دختره : آسمان
دستم مشت شد
نه نباید احساسی بشم
رز : ببینم تو تنهایی
دختره با غم خاصی گفت : نه فقط من نیستم بچه های دیگه هم هستن ولی کاظم اونارو میزنه منم میزنه
من : کاظم کیه ؟
یهو یه دختره که مشخص بود بزرگتره گفت : آسمان بیا اینجا ببینم
آسمان سریع دویید سمت همون دختر بزرگه
میخورد ۱۵ سالش باشه
همون دختر ۱۵ ساله گفت : شما کی هستید ؟
رز : ما میخوایم کمکتون کنیم
من : آره ما ماموریت داریم که شمارو نجات بدیم تا کار نکنید
آسمان : اره اره فریبا بریم بریم
فریبا : چطوری بهتون اعتماد کنیم ؟
رز : حق دارید نمیدونم ولی اکه میخوای همهی دخترا رو جمع کنید بعد پسرا رو نظرتون چیه
فریبا : قول میدی ؟
من : قول میدم
فریبا : پس یه تیم ساعت صبر کنید
و رو به آسمان گفت : آسمان تو بمون منم میام
و دویید رفت
همینطور که میگشتیم و با رز شروع کردم حرف زدن : خب ؟ آدرس برای کجاست ؟
رز همونطور که به اطراف نگاه میکرد گفت : همینجاهاست دو نفر از بچه های خودمون هم باهاشون میرن
من : چطور ؟
رز : آیدا گفت دو نفر از جاسوس های ما با همینا میرن
چون صد درصد میرن عربستان یا دبی
من : اها
بهو یه دختری اومد نزدیکم
میخورد ۱۲ سالش باشه
لباسای تنش نشون میداد کودک کار
با شیرین زبونی بهم گفت : خاله خاله از این آدامس ها میخوای
خودشه
نمیخواستم این کارو کنم ولی نجاتش میدم
من ؛ اره معلومه میخرم
رز که فهمید منظورم چیه گفت : ببینم تو چند سالته عزیزم
دختره : من ۱۱ سالمه
من : اسمت چیه ؟
دختره : آسمان
دستم مشت شد
نه نباید احساسی بشم
رز : ببینم تو تنهایی
دختره با غم خاصی گفت : نه فقط من نیستم بچه های دیگه هم هستن ولی کاظم اونارو میزنه منم میزنه
من : کاظم کیه ؟
یهو یه دختره که مشخص بود بزرگتره گفت : آسمان بیا اینجا ببینم
آسمان سریع دویید سمت همون دختر بزرگه
میخورد ۱۵ سالش باشه
همون دختر ۱۵ ساله گفت : شما کی هستید ؟
رز : ما میخوایم کمکتون کنیم
من : آره ما ماموریت داریم که شمارو نجات بدیم تا کار نکنید
آسمان : اره اره فریبا بریم بریم
فریبا : چطوری بهتون اعتماد کنیم ؟
رز : حق دارید نمیدونم ولی اکه میخوای همهی دخترا رو جمع کنید بعد پسرا رو نظرتون چیه
فریبا : قول میدی ؟
من : قول میدم
فریبا : پس یه تیم ساعت صبر کنید
و رو به آسمان گفت : آسمان تو بمون منم میام
و دویید رفت
۱.۳k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.